نزدیک چهارشنبه سوری بود و من و پسر خالم از بازار برمیگشتیم. سوار خط واحد هم بودیم. من یه تی ان تی تو دستم بود و می خواستم پسر خاله ام رو بترسونم، فندک رو روشن کردم و بردم سمت تی ان تی ولی نمی خواستم روشن بشه و فقط می خواستم بترسه که متاسفانه یهو تی ان تی اتیش گرفت و روشن شد. شانس ما همه پنجره ها هم به دلیل سردی هوا بسته بود. تنها کاری که میشد کرد این بود که پرتش کنم زیر صندلی ها :). همین کار رو کردم و یه دفعه تی ان تی منفجر شد و زن ها جیغ میزدن و راننده هم جفت پا رفت رو ترمز :) و با سرعت دوید که بیاد ببینه کار کی بوده :) اون وسط نمیدونم کی پا گرفت جلوی پای راننده که راننده با صورت افتاد کف اتوبوس :) دیگه من و پسر خالم مونده بودیم بخندیم یا گریه کنیم. راننده بعد اینکه بلند شد و خودشو جمع و جور کرد فهمید کار ما بوده و من و پسر خالمو انداخت پایین از اتوبوس :)