لطفا هنگام خواندن؛تصوركنيد!
بادوست صميميم رديف اول كلاس؛درست روبرو استادنشسته بوديم؛استادجزوه ميگفت؛دوستم بجاي اينكه سررسيدشو روبذاره رو دسته ی ميزوبنويسته؛گذاشته بودروپاش؛هيچي چندلحظه بعدعقب موندم داشتم از رو دفتردوستم مي ديدم كه يه دفه ديدم يه مايع شفافي ازدهن دوستم آويزون شد؛باتعجب بهش خيره شده بودكه چجوري آب دهنشونتوست جمع كنه كه دوستم بايه حركت سريع آب دهنشو كشيدبالا؛سرش برگردوندبه سمتم؛
گفت:ديدي؟؟
وقتي اينو گفت چنان از خنده منفجرشدم كه تايه ربع انقدمي خنديدم كه نميتونستم فقط لباموبهم نزديك كنم!
استادكه دمش گرم مارو ميشناخت حالمونونگرفت!
ولي دوستم تايه ماه بهم ميگفت چون سرم پايين بودودهنم بازبودآويزون شدا!توروخدابه كسي نگو!
بعد پنج سال هنوزم كه هنوزه؛پشت تلفن براش يادآوري ميكنم؛دوتامون ضعف ميريم!