K : E @@@@@
دیروز یکی از کتابای تخصیصیمون رو حذف کردن با بچه ها رفتیم پیش مدیر گروه ، گفتم دی : آقای اکبری خو چرا کتابمون رو حذف کردی ؟
اکبری هم به افق های دور دست خیره شد و گف استاد براتون پیدا نشد ^_^
هر چی باهاش حرف زدم دیدم نه فایده نداره ، رفتم برا نقشه دوم ، رفتم سرمو کوبیدم تو دیفار و زدم زیر گریه ^_^
آقای اکبری من بابام معتاده هم باید درس بخونم هم باید خرج چهار تا آبجی دم بخت و مادر پیرم رو بدم، تو چه میدونی از زندگی من ، تو چه میدونی من سرطان گوش دارم ^__^ خخخخخ
اشک تو چشمای بچه ها جمع شده بود ، نشتم رو زمین و به افق های دور دست خیره شده شدم که اکبری گف کامران پاشو پاشو کولی بازی در نیار مگه تو بچه ی فلانی نیستی ؟؟
من : بببب بله ؟؟ اکبری : حالا بابات معتاده آره بزار بهش زنگ بزنم ،ای داد و بی داد
رفتم خونه بابام داد زد: کامران باچان شندیدم تو دانشگاه فیلم هندی بازی میکنی ^__^
همین قدر که دیشب تو جوب خوابیدم