با تشکر از ایمان که این خاطره رو یادم انداخت...........
اقا ما پارسال عید رفتیم قم زیارت حرمم خیلی شلوغ بود. خواهر گودزیلای ما گیر داد که منم میخام بیام مردونه نماز بخونم.از این چادر گل گلی ها هم سرش بود.هیچی رکعت آخر زوتر از بقیه میره سجده چادرشم تا شعاع نیم متر پهن میکنه.از قضا اقایی که کنارش نشسته بود رو چادرش میشینه.دوباره زوتر از بقیه پامیشه میبینه چادرش گیر کرده چنان چادرو میکشه طرف از جا در میره میفته رو بغلی و بغلی میفته رو بغلی وبه صورت دومینو صف بهم میخوره....
آقا سلام که دادیم ما و گودزیلا سریع از صحنه جرم متواری شدیم.
اصن یه وضــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!!!!!!!!!!!!