دوم دبیرستان بودم یه معلم عربی داشتیم که اعصاب مصابش صفر بود.شاید باورتون نشه روزی نبود که یکی از ماها رو اویزون نکنه .از وصف شمایل ایشون همینقدر بگم که هیتلرو تصور کنید اخموتر وسیاه تر.یه هفته با کابل اومد و تقریبا همه رو یه نوازشکی کرد.جمع شدیم با هم همفکری کردیم که چکار کنیم که هیتلر رو یه اذیتکی بکنیم.هماهنگ کردیم که هروقت اومد سر کلاس هرکس یه چشمشو باید ببنده.خلاصه اومد سرکلاس و گرفت نشست مام خیلی ریلکس شروع کردیم.داشت با دفتر حضور وغیاب می کرد یدفعه نگاش افتاد به یکی از بچه ها یواش یواش همه رو نیگا کرد .ما هم خونسرد .همچنانکه داشت نیگامون میکرد یه دفعه اونم یه یه چشمشو بست .همه با هم زدیم زیر خنده ینی اصا یه وضعی.دمش گرم نه به دفتر گفت نه برخورد فیزیکی(فقط مستمر بالا 15 رد نکرد )