عاقا یبارم رفتم سرکار مادرم خیر سرم چون سرش شلوغ بود یکم کمکش کنم این همکار جدیدش که منم تا حالا ندیده بود تا منو دید شروع کرد کلی تعریف که ماشالله شاسی بلندی و خوشتیپیو این حرفا آخرش برداشت گفت داماد خودمی و فلان بیسار و تا موقعیم که کارمون تموم نشد و برنگشتیم هم همه این حرفا رو تکرار میکرد...
خلاصه که کارمون تموم شد تو راه برگشت به مامانم میگم: مـــامــــان این دختر خانوم فلانی همین همکارتو دیدی چجوریاست که این ولکن ما نبود هی میگفت داماد خودمیو فلان!!!
حالا مامانم همون حالت که داره داشبرد ماشیونو از خنده گاز میزنه میگه دخترش کجا بود،،،سه تا پسر داره یکی از یکی عاقاتر ((آقاتر یا آغاطر))...
من تو اون لحظه :|
مامانم در حال گاز زدن داشبورد :)#)
خانوم فلانی همکار نَنَم :دی وَ :)))