عاغا ما خونمون طبقه چهارمه و مشرفه به خونه روبرويي كه يه تازه عروس و دوماد توشن.يه روز من و خواهرم نشسته بوديم و داشتيم صبحونه ميخورديم كه عروس خانوم رفت رو پشت بوم تا رختاشو پهن كه رو بند بعد كه رفت خواهرم يه آه از ته دل كشيد و گفت:بدبخت به دوماده ببين چقد زنش لباسارو بد شسته كه هنوز لك هاش مونده...
اين جريان تا يه هفته ادامه داشت و خواهرم حتي به عروس خانوم روش صحيح شستن لباس رو آموزش داد و كلي هم منت سرش گذاشت اما بازم همونطر بود...
يه روز صبح پاشدم ديدم داره گل هاي روي شيشه پنجره رو با كاردك جدا ميكنه...
ديگه از اون موقع تاحالا از خواهرم خبري نيس!!!
شما خبري ازش ندارين عايا؟