بچه بودم سال دوم سوم ابتدایی مامانمم ازون ماماناییه که حس شوخی ودلقک بازی نداره اومدازم سوال علوم بپرسه برگش با یه لطافت خاص مادرانه بهم گف دخترم اگه یه حبه قند بندازیم توآب چی میشه:یکم نگاش کردم میدونستم اگه غلط باشه باید دارفانی رو وداع بگم اشک توچشمام حلقه زد تفمو قورت دادام گفتم مامان بگم؟گف بگو عزیزدلم همه چیو ب خدا واگذارکردم گفتم میشه حبه ی انگور؟؟؟؟؟؟اصن دست روم بلند نکرد فوشم نداد اگرم داده باشه من حس نکردم فقط وقتی چشم واکردم بیمارستان بودم.....یه همچین مادره یلی دارم من