K : E @@@@@
عاغا هفت هشت سالم بود پول تو جیبی ده روزم رو جمع کردم دادم یه بسته ترقه خریدم ^_^
تو حیاط با عموم و داداشم نشسته بودیم ، عموم گفت : کامران یه ترقه بنداز تو خونه همسایه بترسن^_^
منم پسر حرف گوش کن ،خخخ
ترقه رو آتیش زدم از رو دیوار انداختم تو خونه همسایه ، پوفففف
یه صدای داد و بیدادی بلند شد بعد از تو کوچه صدای دعوا اومد
عاغا رفتیم تو کوچه دیدیم همسایمون با بچه هاش ریختن رو یه پسر بد بختی ^_^
هر چی این پسره میگفت :آهای ی ی ی من نبودم اونا میزدنش و میگفتن : پدر سگ جز تو که کسی تو کوچه نبود ^_^ عموم هم پرید بیرون بچه رو گرفت به باد کتک که شک نکنن ما بودیم
^__^ بعدشم ترقه هارو ازم گرفت ،جلوم انداختشون تو آب گفت: اگر همسایه ببینشون میکشت ، هعییی هنوز اون کتکایی که بچه مردم خورد و گریه های خودم برا ترقه هام یادمه ^__^