تنها بازماندهی آلکاتراز- امنیتی ترین زندان آمریکا- از شرایط عجیب زندگی در این جزیرهی کوچک می گوید
به گزارش مجله همشهری، آلکاتراز از معروفترین زندان های مخوف دنیاست. احتمالا به خاطر این که فیلمی درباره اش ساخته شده و داستان های زیادی درباره اش گفته اند. البته این جا پیش از آن که مخوف ترین زندان دنیا لقب بگیرد و زندانیان بیچاره را برای تحمل دوران محکومیت شان به آن جا بیاورند، جای تمیز و زیبایی به نظر می رسید. طبیعت بکر و چشم نواز منطقه، تنها چیزی بود که «ژوان مانوئل دوآیالا» از این منطقه به چشم دیده و باعث شده بود تا نام «آیلادولوس آلکاتراسس» را برای آن انتخاب کند که به معنای «جزیره لیکان ها» بود.
«جیم کویلین» یکی از خوش شانس ترین کسانی است که توانسته از امنیتی ترین زندان آمریکا جان سالم به در برده و زنده بماند. این روایت بخشی از زندگی اوست که سایت «تلگراف» آن را منتشر کرده است.
جیم کویلین از دو واژه برای نامیدن زندانش استفاده می کند: «چاله» و «جهنم». او و زندانیان دیگری مثل او، در سلول های پر از رطوبت و کثافتی زندگی می کردند که هیچ امکانی برای زندگی نداشت. در سیاهی مطلق، محل زندگی شان طوری عایق بندی شده بود که کوچک ترین صدایی از بیرون به گوش زندانی نمی رسید؛ شرایطی که هر کدام شان به تنهایی برای از پا درآوردن یک آدم عادی کافی به نظر می رسد.
جیم کویلین مدت خیلی کمی در زندان آلکاتراز زندانی بود. هر چند او به حبس طولانی مدت محکوم شده بود اما به خاطر این که بعد از مدتی به خاطر مرگ مادرش متنبه شده بود، توانست موافقت مسئولان زندان را برای کار در درمانگاه آلکاتراز جلب کرده و بعد از حدود 10 سال هم آزاد شود.
خاطراتی که از آن مکان در ذهنش جا گرفته، تا پایان عمرش در سال 1998 میلادی از ذهن او پاک نشد. «کویلین» در کتابی که درباره دوران اقامتش در جزیره پلیکان ها نوشته، شرایط نگهداری زندانی ها را به طو دقیقی بازگو کرده است. او تا پایان عمرش با هیچ رسانه ای مصاحبه نکرد و گفت هر آن چه درباره جزیره می داند را در کتابش منتشر خواهدکرد.
صبح به روایت آلکاتراز
جیم کویلین شرایط آلکاتراز را این طور تعریف می کند: «روزهای زندان از ساعت 6 و 30 دقیقه صبح آغاز می شد. شروع روز با روشن شدن نورافکن هایی که نور خیره کننده ای داشتند و به صدا درآمدن زنگی که صدای ناقوس وار و کر کننده ای داشت، اعلام می شد. یک دقیقه بعد سربازها در راهروی زندان را باز کرده و به سلول ها هجوم می آورند. در هر سلول را جداگانه باز کرده و با فریاد از زندانی می خواستند تا سریع تر از جایش بلند شده و روی پا بایستد. بعد که با حال زار و خسته ناچار می شدیم تقریبا به حالت خبردار بایستیم، یک ظرف بزرگ فلزی را به سمت تان پرت می کردند. این ظرف، صبحانه مان بود. هر چند خوراکی که می خوردیم شبیه همان چیزی به نظر می رسید که بقیه زندانی ها در دیگر نقاط کشور می خوردند و حتی شاید مجلل تر هم به نظر می رسید اما همه چیز درهم و برهم تر از آن بود که بتوانید اسمش را غذا بگذارید.
نانی که می خوردیم قابل بلعیدن نبود البته چیزی شبیه به پوره قارچ هم در بین خوراک ها پیدا می کردیم. از شیر یا شکر خبری نبود اما اگر خوش شانس بودیم، یک فنجان قهوه هم توی ظرفمان بود. زمان صبحانه خوردن دست خودمان نبود. هنوز 20 دقیقه نشده همه را جمع می کردند و ما را تا وقتی دوباره در سلول را باز کنند، تنها می گذاشتند.»
سلول هایی به اندازه یک کمد
«تنها روزنه ای که نور از آن به داخل می تابید، چشمی کوچکی بود که زندان بان برای کنترل وضعیت زندانی از آن استفاده می کرد. همین دریچه کوچک هم بعد از صبحانه بسته می شد و زندانی بقیه روز را باید در تاریکی مطلق سپری می کرد. البته غذا در دو وعده دیگر هم پخش می شد که آن زمان ها، تنها زمان های شنیدن صدا و دیدن نور بیرون بود. در همین فضای کوچک، یک تخت فلزی، یک توالت و روشویی قرار گرفته بود.»
سلول های زندان هیچ امکانی برای تهویه نداشتند و بسیار سردتر از آن بودند که بشود تصور کرد. به جز لباس کمی که در اختیار زندانی قرار می دادند و شامل یک دست لباس زیر، جوراب و یک دست روپوش می شد، هیچ لباس یا پتوی دیگری در اختیار آن ها نبود. سقف و دیواره های آلومینیومی سلول هم مشکل را بیشتر می کردند.
سلولی برای از کارانداختن مغز
بیشتر از سردی هوا، چیزی که زندانیان را اذیت می کرد، حس بریده شدن آن ها از دنیا بود. این که صدایی به گوش شان نمی رسید باعث شد حس کنند از تمام دنیا جدا هستند. آن ها در تمام مدتی که در سلول بودند عملا هیچ چیزی نمی دیدند. چند ثانیه ای که دریچه کوچک سلول هم باز می شد فرصت بسیار کوتاهی بود. آن ها که چشم شان ساعت ها به وضعیتی مثل آن عادت کرده بود عملا نمی توانستند چیزی را ببینند.
تمام این اتفاقات در کنار نداشتن تحرک باعث می شد زندانی آرام آرام دچار رخوت و سستی شده، حتی قدرت فکر کردن را هم نداشته باشد. این ها در حالی رخ می داد که هیچ نشانه ای از ضرب و شتم روی بدن زندانی دیده نمی شد. با این حساب، زندانبان ها از اتهام ضرب و شتم تبرئه بودند، غافل از این که ضرر اصلی در روح زندانیان وارد شده بود.
یک بازی برای زنده ماندن مغز
آقای کویلین برای این که مغزش دچار فراموشی نشود و همچنانی پویایی اش را تا حدی حفظ کند، دست به ابتکار تازه ای زد: «یک بازی اختراع کردم تا پویایی مغز و چشمم تا حدودی حفظ شود. شاید این روزها انجام چنین کاری مسخره و عجیب به نظر برسد ولی در آن زمان، این کار، تنها کار ماجراجویانه و خاصی بود که می توانستم انجام دهم.»
او در این بازی ساده، یکی از دکمه های لباسش را کنده بود، آن را در هوا پرتاب می کرد و بعد با چشم یا لمس دست دنبالش می گشت. او این بازی را تا زمان خستگی ادامه می داد. گاهی هم آن قدر بازی می کرد تا سر زانوهایش بر اثر ساییده شدن به زمین زخم شوند. او هرگز مایل نبود از این ورزش و بازی عجیب دست بکشد. اگر به خاطر ضعف ناشی از کمبود غذا نبود، او می توانست این بازی را تا پایان شب نیز ادامه بدهد.
هر 19 روز یک بار
دوره های حبس در سلول های آلکاتراز 19 روزه بود. یعنی یک زندانی هر 19 روز یک بار می توانست برای ساعاتی مثل یک انسان زندگی کند، یک هواخوری کوتاه، مسواک زدن دندان ها و یک استراحت ساده.
آقای کویلین در کتابش می گوید: «به ما گفته شده بود که اگر بچه خوبی باشیم، دردسر درست نکنیم و به فکر فرار نیفتیم، هر 19 روز یک بار اجازه داریم از سلول بیرون بیاییم، مسواک بزنیم، کمی هوا بخوریم و باز به داخل سلول برگردیم. این تشویقی های کوچک اصلا چیزی نبود که انتظاری را بکشیم چون عملا بعد از 19 روز زندانی شدن، توان حرکت نداشتیم و تنها چیزی که در ذهن مان می گذشت، حسرت روزهای خوب گذشته بود.»
اگر کسی این دوران حبس را بدون درست کردن مشکل برای دیگران گذرانده بود، تشویقی می گرفت و می توانست هوا بخورد، در غیر این صورت زندگی سلول تا 19 روز دیگر تمدید می شد.
مخوف ترین زندان امنیتی جهان
تاریخ تاسیس: 1933 میلادی (1312 خورشیدی)
مکان: خلیج سانفرانسیسکو/ فاصله تا نزدیک ترین نقطه متمدن: 20 دقیقه
تاریخ تعطیلی زندان: 1963 میلادی (1342 خورشیدی)
تبدیل شدن به موزه: 1969 میلادی (1348 خورشیدی) تا امروز
آلکاتراز از اواخر سده 19 میلادی محل نگهداری عده ای از کسانی بود که اصلاح ناپذیر تشخیص داده می شدند. این زندان که «غیرقابل فرار» لقب گرفته بود، محل نگهداری مخوف ترین زندانیان تاریخ و البته یکی از پرخرج ترین زندان های آمریکا هم بود. آلکاتراز در نهایت به خاطر هزینه بالا و بدنامی ای که برای دولت به بار آورده بود، تعطیل شد و اکنون یک موزه نظامی است.
خوش شانس ترین زندانی آلکاتراز
نام: جیم کویلین
تاریخ دستگیری: 1942 میلادی (1321 خورشیدی)
تاریخ آزادی: 1952 میلادی
حیم بعد از یک سری آدم ربایی و سرقت مسلحانه به زندان محکوم شد. او خیلی زود از حبس فرار کرد و دوباره دادگاهی شد. دادگاه او را با شماره 586 به 45 سال حبس محکوم کرد و به آلکاتراز فرستاد. او بعد از مرگ مادرش و زمانی که فهمید هیچ راهی برای آزادی وجود ندارد، رفتار کاملا متفاوتی را در نظر گرفت و چند سال بعد، در سال 1952 میلادی، به خاطر خوش رفتاری آزاد شد، جیم که مدتی در بیمارستان زندان کار کرده و تخصص هایی در این زمینه پیدا کرده بود، خیلی زود توانست یک شغل تازه پیدا کرده، ازدواج کند و صاحب یک فرزند دختر شد.
او در سال 1998 میلادی، در 80 سالگی درگذشت. جیم کویلین را خوش شانس ترین زندانی آلکاتراز لقب داده اند. کسی که با پای خودش و به صورت قانونی از این محل مخوف آزاد شد.