علیرضا ممقانی، زندانی 35 سالهای که سال 89 به اتهام حمل و نگهداری حدود یک کیلوگرم شیشه دستگیر و 3 سال بعد صبح 25 مهر 92 در زندان بجنورد، به همراه یک محکوم دیگر اعدام شد.
به گزارش تسنیم، عصر یک روز پاییزی بود و داشت وسایلش را جمع و جور میکرد که شیفت را تحویل بدهد و به خانه برود اما از روی وسواس تصمیم گرفت یک بار دیگر همه چیز را بررسی کند. کِشوها را یک به یک بیرون میکشید و آخرین وضعیت را بررسی میکرد. به ردیف آخر رسیده بود که متوجه شد یکی از جسدها گرم است و کاوری که جسد داخل آن بود تکان میخورد.
ابتدا فکر کرد که از روی خستگی، توهم میزند اما بیشتر که دقت کرد دید جسد فردی که همان روز اعدام و به سردخانه منتقل شده بود، تکان میخورد. شوکه شد؛ چند ثانیه اول مخش هنگ کرده بود. قبلاً درباره مُردههایی که زنده شدهاند، قصهها و داستانهای زیادی شنیده بود اما اولین بار بود که به چشم میدید.
همین که قدری به خودش آمد و ذهنش را جمع و جور کرد، سریع از سردخانه بیرون رفت و اورژانس را خبر کرد و مُرده زنده شد.
صبح به همراه یک زندانی دیگر به اتهام قاچاق مواد مخدر پای چوبه دار برده و طناب را دور گردنش انداخته و زیر پایش را خالی کرده بودند تا حکم دادگاه یعنی «اعدام» اجرا شود. اجرا هم شد. همه چیز خیلی عادی پیش رفته بود و پس از اجرای حکم، جسدش به همراه جسد اعدامی دیگر، به سردخانه منتقل شده بود تا برای کفن و دفن به خانوادهاش تحویل شود.
چند ساعت بیشتر از انتقالش به سردخانه نگذشته بود که خون دوباره در رگهایش به جریان افتاد و سایهای را بالای سرش حس کرد.
اوایل پاییز سال 92 بود که پخش یک سریال جذاب، مخاطبان یکی از شبکههای صداوسیما را جلوی تلویزیون میخکوب کرد؛ محور اصلی این سریال، روایت زندگی یک زندانی بود که بعد از قتل دوستش، محکوم به قصاص میشود اما بعد از اجرای حکم و انتقال جسدش به سردخانه، علایم حیاتیاش دوباره باز میگردد.
این سریال، قصه افرادی بود که به شکلهای مختلف مرگ را تجربه کرده اما به زندگی بازگشته بودند؛ یکی بعد از مرگ ناشی از کمای دیابتی بازگشته بود، یکی خواهر غرقشدهاش را کنار خود میدید و دیگری بعد از اعدام، از سردخانه زنده بیرون آمد.
شباهت اتفاق رخ داده برای شخصیت اصلی با اتفاقی که کمتر از یک ماه قبل از شروع این سریال در واقعی رخ داده بود و یک زندانی در خراسان شمالی بعد از اعدام در سردخانه زنده شده بود، ذهن هر بینندهای را به این سو میکشاند که شاید این سریال براساس این ماجرای واقعی ساخته شده است؛ مخصوصاً شباهت اسامی بازیگر و زندانی واقعی؛ علی!
علیرضا ممقانی، زندانی 35 سالهای که سال 89 به اتهام حمل و نگهداری حدود یک کیلوگرم شیشه دستگیر شد و 3 سال بعد صبح 25 مهر 92 در زندان بجنورد، به همراه یک محکوم دیگر اعدام شد و پس از تأیید فوت توسط پزشک متخصص پزشکی قانونی، اجساد آنها تحویل سردخانه شد. خانواده علیرضا خود را آماده کرده بودند که روز بعد با تحویل جسد، مراسم خاکسپاری را برگزار کنند اما ساعاتی قبل از مراسم، خبری آنها را که از مرگ علیرضا با خبر بودند شوکه کرد؛ علیرضا زنده است. در ذهن آنها همهجور احتمال و استدلالی خطور کرد، از اینکه این خبر شوخی است، شاید اشتباهی تماس گرفتهاند، شاید اصلاً علیرضا اعدام نشده بود و به آنها اشتباه اعلام کرده بودند که اعدام شده است اما همه این احتمالات اشتباه بود،علیرضا زنده شده بود!
خبر زندگی مجدد علیرضا به سرعت از سردخانه پزشکی قانونی به بیرون درز کرد و سوژه روز رسانهها شد؛ علیرضا به هوش آمد و برای 2 ماه به کما رفت و بعد از بهبودی نسبی دوباره به زندان بازگشت. ورود دوباره او به زندان او و خانوادهاش را با این بیم و نگرانی مواجه کرد که سرنوشت او چه میشود، آزادی یا اعدام دوباره؟
در حالی که برخی معتقد به این بودند که چون حکم صادره سلب حیات است و او باید دوباره اعدام شود، اما رئیس قوهقضاییه چند روز بعد از این اتفاق گفت: بهلحاظ عاطفی یکی از راههای برخورد با فرد اعدامی که مرگ را به چشم دیده و شدائدی را تحمل کرده است عفو است و چنین فردی که دارای وضعیتی خاص است میتواند مورد لطف و عفو نظام اسلامی قرار گیرد و اینجانب بهلحاظ عاطفی قطعاً این کار را خواهم کرد.
کمیسیون عفو و بخشودگی قوهقضاییه هم مدتی بعد تشکیل جلسه داد و با تبدیل حکم علیرضا به حبس ابد موافقت کرد تا خیال او و خانوادهاش راحت شود.
بعد از این بود که دیگر تب پیگیری وضعیت علیرضا فروکش کرد و خبری از وضعیت علیرضا نبود؛ تلاشها و درخواستهای 4 ساله ما هم برای گفتوگو با علیرضا و خانوادهاش هم مرتب از سوی مسئولان به دلایل متعددی از جمله نامناسب بودن وضعیت جسمی و روحی علیرضا و مخالفت خانوادهاش با مصاحبه رد میشد.
پژمان پروین، مدیرکل زندانهای استان خراسان شمالی میگوید: بعد از انتقال علیرضا به سردخانه علایم حیاتی او برگشت و احیا صورت گرفت اما به خاطر کمبود اکسیژن دچار آسیب مغزی جدی و حافظه درازمدت دچار اختلال شد.
4 ماه بعد از اجرای حکم اعدام هم به خاطر ولادت حضرت رسول حکم اعدامش تبدیل به حبس ابد شد. امسال آذر 96 در اجرای قانون الحاق یک ماده به قانون مبارزه با مواد مخدر، مجازات او از حبس ابد به 20 سال حبس و 8.5 میلیون تومان جریمه تبدیل شد.
علیرضا در کنار پرونده مواد مخدر، یک پرونده سرقت مقرون به آزار داشته که منجر به ضرب و جرح عمدی هم شده بود به خاطر آن به 10 سال حبس محکوم شده بود.
خانواده، علیرضا را رها کرده است؛ مسئولیت توانبخشی برعهده زندان
وضعیت معیشتی خانواده او مناسب نیست و تحت پوشش نهادهای حمایتی هستند. از اردیبهشت امسال خانواده علیرضا دیگر به ملاقاتش نیامدند و عملا بدون ملاقات است. حتی برای پیگیری امور قضایی پروندهاش هم فقط یکی از برادرانش پیگیر است و آن هم صرفا پیگیر امور قضایی و به ملاقاتش هم نمیآید.
پروین درباره وضعیت جسمانی علیرضا میگوید: وضعیت جسمی مناسبی ندارد. برای امورات روزانه نیازمند حمایت است و این کارها عملا بر عهده زندان افتاده است.وضعیت علیرضا بعد از اعدام و احیا، مقداری روی تکلم او تأثیر گذاشت.
به خاطر شرایط ویژه و مساعدت مرجع قضایی، چند سالی در بند باز بود ولی چون نگهداری او مستلزم هزینه و پرستاریست، خانواده توان مالی و جسمی نگهداری او را نداشتند و او را به زندان برگرداندند. ما موظف به نگهداری او هستیم و به نوعی توانبخشی او را هم برعهده گرفتهایم. کنار سایر زندانیان است و اصلا جداسازی نشده است.
دکتر امیر صدقی، پزشک سازمان پزشکی قانونی که روز اجرای حکم در زندان حضور داشته است و مرگ علیرضا را تأیید کرده، درباره چگونگی مطلعشدن از زندهشدن دوباره او میگوید: ابتدا مسئول سردخانه متوجه شد و بعد به پزشک اورژانس خبر داد و به سرعت عملیات احیا انجام شد. حدود دو ماه در کما بود. بعد علایم برگشت و هوشیاری را به دست آورد.
در اجرای حکم اعدام یکی از وظایفی که پزشکی قانونی دارد تأیید مرگ مجرم است. تأیید مرگ قطعی را فقط با نوار مغزی صاف میتوان اعلام کرد که در محل صحنه اعدام چنین امکانی وجود ندارد اما معمولاً با چک علایم حیاتی مثل کنترل نبض، تپش قلب و مشاهده مردمکهای چشم که بازشدهاند، مرگ قطعی و پایان اجرای حکم را اعلام میکنند.
سلولهای مغزی برخی افراد تحمل بیش از 30 دقیقه نبود اکسیژن را هم دارند
این موضوع مسبوق به سابقه بوده که فرد زنده شده باشد؛ برخی افراد هستند که سلولهای مغزی آنها بیش از 30 دقیقه هم تحمل کمبود اکسیژن را دارد و قابل برگشت هستند، اینها جزو نوادر هستند. همزمان با علیرضا یکی دیگه اعدام شد و فوت کرد.
در فردی که حلق آویز میشود مکانیزمهای متعددی برای فوت وجود دارد؛ شوک وقفهای، فشار به عناصر گردن، انسداد مجرای تنفسی و قطع نخاع بسته به وزن فرد، هرکدام میتوانند موجب مرگ شود اما شاید درباره برخی این مکانیزمها صورت نگیرد و فرد در یک مرگ ظاهری فرو رود؛ ولی در هر صورت سازمان پزشکی قانونی برای اینکه پیشگیری کند، بعد از این حادثه تأکید کرد که فرد حتما باید حداقل یک ساعت بماند تا احتمال این حادثه کم شود و این موضوع به شکل دستورالعمل درآمد.
بازگشت علیرضا به زندگی معجزهآمیز بود
علیرضا آنطور که خودش و اطرافیانش میگویند تمام حافظهاش را از دست داده، آن موقع هم اینطور بود؟
آن موقع خودم رفتم بیمارستان و چک کردم، به او کاغذ و قلم دادم، تا حدودی علایم بازگشت خوبی داشت. تمام دغدغه ما این بود که اگر قرار است به حیات برگردد با حداقل ضایعات جسمی برگردد. زیرا کمبود اکسیژن در او ایجاد شده بود و برای خود ما تا حد زیادی معجزهآمیز بود. خیلی استرس داشتیم که مبادا زندگی نباتی داشته باشد و فقط نفس بکشد که الحمدلله آن طور نشد و فقط مقداری دچار بیحسی سمت چپ بدن بود.
آیا این امکان وجود دارد که ضایعه مغزی ناشی از این حادثه بدتر شود؟
ضایعات عصبی معمولاً رو به بهبود هستند. باید زیرنظر نورولوژیستهای پزشکی قانونی بررسی شود اما به هر حال معمولاً رو به بهبود هستند مگر اینکه ضایعه دیگری این علایم را تشدید کند.
همبندیهای علیرضا میگویند او مدتها قبل از اجرای حکم اعدام ورزش میکرده تا عضلات گردنش را قویتر کند. از سوی دیگر اینگونه گفته شده که افراد سنگینوزن زودتر دچار مرگ میشوند (در جریان اعدام با طناب دار)؛ این ادعاها تا چه حد قابل قبول است؟
یکی از روشهای سلب حیات «دار زدن» است و شاید در خیلی از روشها نتوان مرگ قطعی را اعلام کرد. اما در این روش چون فشار بیشتری به مجاری عصبی و تنفسی و عضلات وارد میشود، ممکن است به خاطر شوک وقفهای که ایجاد شود خیلی سریعتر فوت کند. شاید به خاطر شوک وقفهای نه دچار شکستگی شود، نه خفگی و در چند ثانیه به خاطر شوک فوت کند. نمیتوان یک قانون خاص درباره همه افراد اعلام کرد. اینگونه نیست که با ورزش و قوی کردن عضلات گردن بتوان مقاومت را بالا برد. وزن علیرضا هم قطعا بالای 60 کیلو بود و نمیتوانست آنقدر مقاومت کند.
البته علیرضا هم طبق چیزی که ثبت شده است، 18 دقیقه بالای دار بود. تجربه به من نشان داده که معمولا در 5 دقیقه پس از اجرای حکم، فرد فوت میکند. ما هم حدود 15 دقیقه برای قطعیت منتظر میمانیم و بعد معاینه میکنیم که در معاینه هم علایم فوت را داشت.
بعد از ورود به زندان بجنورد بود که متوجه شدیم، وضعیت جسمی علیرضا خیلی بدتر از چیزی بود که فکرش را میکردیم، از نظر ظاهری دست چپش از همان ابتدا تقریبا از کار افتاده است. به سختی تکلم میکند و قدمهایش را کوتاه و پراسترس برمیدارد. با ترس و دزدکی به دیگران نگاه میکند و سعی میکند چشمانش را طولانی روی چشم کسی نگه ندارد.
جلال، وکیل بند که گویا یکی از معدود و صمیمیترین دوستان علیرضا در زندان است، او را بعد از بردن به آرایشگاه و استحمام، به مددکار میسپارد و علیرضا به اتاق مصاحبه میآید؛ از همان قدمهای سنگین و کوتاهش مشخص شد که چه کار سختی است گفتوگو با او.
سلام و احوالپرسی و جوابهایی که با خنده میداد امیدوارمان کرد اما هرچه زمان میگذشت، پاسخهای کوتاه علیرضا روی پاشنه دو کلمه میچرخید؛ نمیدانم، یادم نیست.
علیرضا آنطور که خودش، دوستش، مددکار و مسئولان زندان میگویند بخش زیادی از حافظهاش را از دست داده است و تقریبا چیزی یادش نمیآید؛ حتی زندگی قبل از اعدام را.
مسئول زندان میگوید بعد از اینکه علیرضا از اعدام نجات یافت، نگرانی پزشکان از این بود که مبادا علیرضا به خاطر لطمههای مغزی و نرسیدن اکسیژن دچار زندگی نباتی شود؛ اینگونه نشد اما فراموشی از یک سو و لمس شدن یک دست و مشکلات دیگر جسمی، باعث شده که علیرضا عملاً به یک جسم متحرکی تبدیل شود که اگر بقیه زندانیان به فکر رتقوفتق امورش از جمله نظافت و اصلاح و حتی غذاخوردنش نباشند، کاری از دست خودش بر نمیآید.
+ علیرضا قبل از دستگیری چه کار میکردی؟
بنایی. تهران کار میکردم.
+ وقتی دستگیر شدی سابقهدار بودی؟
بله، سابقه مواد مخدر. آخرین بار هم در زاهدان به خاطر قاچاق دستگیر شدم.
+چه موادی داشتی؟
گرد.
+فروشنده مواد هم بودی؟
بله. یادم نمیاد کار دیگهای هم میکردم یا نه.
+قبل از مواد مخدر چه کار میکردی؟
بنایی
+چرا رفتی سراغ مواد مخدر؟
رفتم دیگه. به خاطر پول. پول بنایی کم بود.
+اینجا که ساختوساز خوبه. چرا موادمخدر؟
خوب هم باشه دیگه یادم نیست چرا رفتم سراغ مواد.
+از دستگیری ترس نداشتی؟
داشتم ولی دستگیر شدم دیگه.
+پول مواد مخدر خیلی بیشتر بود؟ با پول فروش موادمخدر چه کار میکردی؟
آره ولی نمیدونم باهاش چه کار میکردم
+معتاد بودی؟
نه، ولی بعضی وقتها تریاک مصرف میکردم
+همسرت هم معتاد بود؟
نه.
+ چند سالت بود؟
یادم نیست.
+چند بچه داری؟
دو دختر دوقلو به نامهای مهسا و مهدیه و یک پسر به نام مهدی.
+ از اعدام چیزی به خاطر داری؟
نه. هیچی یادم نمیاد
+از قبل اعدام؟
نه.
+ الان، 4 سال بعد از اعدام و بازگشت به زندگی، چه درخواستی داری؟
هیچ خواستهای ندارم. فقط میخوام آزاد بشم
+میگن فقط عروسیت رو به خاطر داری؟
بله.
+همسرت میاد ملاقات؟
نه
+چه کار میکنی تو زندان؟
هیچی
+ بیرون زندان؟
میرم کاشیکاری. بنایی. کشاورزی
+ الان کاشیکاری بلدی؟ یادت نرفته؟
نه یادم هست. بلدم
+اینجا کلاسی آموزشگاهی کارگاهی نمیری؟
نه. هیچی.
+دوست داری بچههایت را ببینی؟
دوست دارم
+پسرت چند سالشه؟
20 ساله. در این سالها ندیدمش. نمیدونم چه کار میکنه
+کسی ملاقاتت میاد؟
هیچکس
+تو زندان با کی رفیق هستی؟
با چند زندانی. با «جواد.ک» رفیقم. نمیدونم جرمش چیه.
+ناهار چی خوردی؟
یادم نیست.
+اینجا کاراتو کی انجام میده؟
نمیدونم.
+خواب میبینی؟
بله
+چه خوابی؟
نمیدونم. یادم نیست ولی خواب میبینم.
+کاشیکاری رو از کجا یاد گرفتی؟
از قبل یادم بود. از بابام یاد گرفتم.
+پدر و مادرت، برادرات ملاقات میان؟
نه
+پدرومادرت زنده هستن؟
نمیدانم. خبر ندارم. تماس نگرفتم باهاشون. یادم هست با خانوادهم آبعلی بودیم. بجنورد دستگیر شدم.
+پرونده سرقتت رو یادت میاد؟
نه
+شاکی داری؟
نمیدونم.
+خب بالاخره باید یک فکری برای اون پرونده کرد.
یه کاری میکنم رضایت بده
+چه کار میکنی؟
التماسش میکنم
+میگن راننده تاکسی و زنش رو بدجور زدی!
یادم نمیاد
+از اینجا بری بیرون میخوای چه کار کنی؟
کاشی کاری
+با پولش؟
نمیدونم. هرچی لازم داشته باشم میخرم ولی نمیدونم چی. هرچی خانوادهم بخوان برایشان میخرم.
+دخترات چند سالشونه؟
نمیدونم.
+روز اجرای حکم اعدامت رو یادت هست؟
هیچ چیزی یادم نمیاد. از بعدشم چیزی یادم نمیاد.
+کودکی کجا بودی؟
آبعلی. اونجا زندگی میکردیم شغل پدرهم بنایی بود. اونجا بنایی میکرد.
+برادرانت چه کاره هستن؟
کارگر هستن. یکیشون چاهکن هست و بقیه رو اصلا یادم نمیاد
+چه قدر از مواد درآمد داشتی؟
هیچی. همشو خرج کردم.
+چطوری وارد فروش موادمخدر شدی؟
توسط یکی از دوستام به نام «نقطه» وارد فروش موادمخدر شدم
+نقطه؟ اسم مستعار بود؟
نه اسم اصلیش بود
+وقتی تو سردخونه به هوش آمدی رو یادت هست؟
نه هیچی یادم نمیاد
+از زندان آزاد بشی کجا میری؟
میرم روستای خودمون. غلامان.
+خانوادت اونجا هستن؟
نمیدونم.
+مرخصی که میری چه کار میکنی؟
نمیدونم.خیلی وقته نرفتم. اگه آزاد بشم میرم سراغ کاشیکاری
+خاطرهای برای گفتن داری؟
هیچی.
+تو زندان چه کار میکنی؟ بازی، ورزش؟
نه هیچی. با دوستام میگیم و میخندیم.
+چرا کنار بنایی، رفتی سراغ مواد؟
مشکلی مالی داشتم، مستأجر بودم. 3 تا بچه داشتم.
+از چوبه دار چیزی به خاطر داری؟ سخت بود اعدام؟
چیزی یادم نمیاد. ولی خیلی سخت بود.
+خانوادهت بودن؟
نه
+چرا؟
چون نمیخواستم اعدامم را ببینند.
+شاید اونها دوست داشتند تو را برای آخرین بار ببینند.
که چی بشه وقتی قراره اعدام بشم؟
+میدونستن میخوای اعدام بشی؟
نه. خبر نداده بودم.
+آخرین خواستهات چی بود؟
خواستهای نداشتم. نمیخواستم اعدام بشم ولی میدونستم که اعدامم میکنن.
+درخواست فرصت دوباره نداشتی؟
یادم نیست.
+تقاضا کردی اعدامت نکنن و ببخشن؟
گفتم ببخشید، نبخشیدن
+الان خوشحالی که زندهای؟
بله.
+فکر میکنی خدا خیلی دوستت داشته؟
بله.
+سیگار میکشی؟
نه. حشیش میکشم اگه باشه.
+تو زندان هم میکشی؟
نه. تو زندان نیست
+دوست داری بری خونه؟
آره
+الان پچههاتو ببینی میشناسی؟
بله
+چقدر سواد داری؟
دوم ابتدایی
+بعدش رفتی سرکار؟
بله.
+چند ساله حبسی؟
10 سال
+الان تو چه سالی هستیم؟
نمیدونم
+پس از کجا میدونی 10 ساله زندانی؟
بقیه میگن
+از مرگ میترسی؟
دیگه نه. مرگ حق ماست.
+الان که بچههات بزرگتر شدن و هزینههاشون بیشتر شده اگر بری بنایی و مشکل مالی داشته باشی باز میری سراغ موادمخدر؟
نه دیگه نمیرم؛ دیگه به هیچ عنوان نمیرم سراغ مواد.
+میترسی یا از مواد بدت میاد؟
بدم میاد
+چون از مرگ میترسی خلاف نمیکنی؟
بله.
سوالی داری؟
نه. فقط میخوام بدونم کی آزاد میشم. دوست دارم عید بچههایم را ببینم.
بچههایت از دستت ناراحت هستن؟
بله. چون اومدم زندان.
همسر علیرضا فراری از مصاحبه!
بعد از گفتوگو با علیرضا و دکتر صدقی، سراغ همسر علیرضا رفتیم تا درباره سختیهایی که در زندگی با علیرضا به ویژه پس از اعدام و زندهشدن مجدد او متحمل شده گفتوگو کنیم اما او علیرغم وعده متعددی که برای مصاحبه داد، سرانجام از این کار خودداری کرد.
همسر علیرضا در این دو روز به هیچ وجه حاضر به مصاحبه نشد؛ تلفنی موافقت میکرد ولی در محلی که خودش برای مصاحبه اعلام کرده بود حاضر نمیشد؛ یک بار مخالفت مسئولان زندان را بهانه میکرد اما مسئولان زندان میگفتند انجام مصاحبه را کاملا به اختیار خودش گذاشتهایم. بار دیگر درخواست طلاق از علیرضا برای معاف شدن پسرش را عنوان کرد که شاید این مصاحبه دردسری برایشان درست کند. شاید او هم از زندگی با علیرضا خسته شده بود و میخواست با درخواست طلاق و معاف کردن پسرش از خدمت سربازی، آرامشی حداقلی به زندگی خود و دختران دوقلویش برگرداند.
به هر حال علیرضا آنچیزی که میخواستیم و میخواست را به یاد نمیآورد؛ شاید آزادی او بتواند زبان او را باز کند!
یکی از مددکاران زندان را که حالا در مجموعهای دیگر مشغول است پیدا کردیم و درباره علیرضا صحبت کردیم، حرفهای او هم مؤید این بود که علیرضا شرایط خوبی ندارد و توانایی کنترل خود را ندارد، با کسی صحبت نمیکند و چیزی زیادی در حافظهاش باقی نمانده که روایت کند؛ حافظه علیرضا گویی در زبان دیگران هم ذخیره شده است؛ شب عروسی، ازدواج، دختران دوقلو، بنایی، بیپولی، زندان و دیگر هیچ.