دکتر عبد الحسين زرين کوب
دکتر عبد الحسين زرين کوب (تولد 1301 بروجرد ، وفات 1378 ) نويسنده و محقق و نقاد بزرگ عصر ما ، ساليان دراز به تدريس و تربيت دانشجويان اشتغال داشت . زمينه ي اصلي تاليفات و تحقيقات او نقد و ادب و شناساندن فرهنگ و تاريخ اسلامي ايران است . استاد جز زبان فارسي به زبان عربي و چند زبان اروپايي تسلط کامل داشت . نثر دکتر زرين کوب زنده و گيراست و جزء نثرهاي تحقيقي محسوب مي شود . از آثار او مي توان به کتاب هاي با کاروان حله است – شعربن دروغ  شعربی نقاب – فرار از مدرسه – بحر در کوزه – سرني – بامداد اسلام – ارزش ميراث صوفيه ، جستجو در تصوف و پله پله تا ملاقات خدا اشاره کرد


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:59 PM | نظرات (0)

عبدالله مستوفي
عبدالله مستوفي نويسنده کتاب ( شرح زندگاني  من ) در سال 1294 ه . ش (1255 ش ) در محله اي سرچشمه تهران متولد شد و در خانواده اي متدين و برجسته تربيت يافت . او جزء نخستين  فارغ التحصيلان مدرسه سياسي بود که به ابتکار ميرزا حسن خان مشيرالدوله (بعد ها پير نيا ) تاسيس شده بود . مستوفي در آنجا زبان فرانسه را فرا گرفت و با علي اکبر دهخدا آشنا شد . اين ارتباط به رغم پنج سال و نيم دوري از ايران – به سبب کار در سفارت ايران در پترزبورگ روسيه – هم چنان برقرار ماند . گرچه عمده سال هاي زندگي مستوفي با رجال دولتي و در فراز و نشيب امور مملکت و تجربه ي کاري هاي مختلف سپري شد اما او از روزگار جواني به نويسندگي رغبت تمام داشت . برخي آثار علمي وي عبارت اند از : ترجمه ي انقلاب فرانسه کبير – ابطال الباطل – محاکمه انسان و حيوان – چهل ساعت محاکمه  -اما مهم ترين اثر وي که در سه جلد است که در طول پنج سال نگاشته شده است و يکي از زيباترين و مانده گار ترين نمونه هاي حسب حال نويسي در ادب فارسي به شمار مي آيد . اين کتاب تصوير زندگي روزانه مردم در صد سال پيش است که به زبان ساده و روان نگاشته شده است . وسعت دامنه ي اطلاعات و نکته يابي نويسنده و نيز دقت او در مشاهده بر ارزش کارش افزوده است . عبدالله مستوفي در 24 آذر 1329 ه . ش در هفتاد و چهار سالگي در گذشت .


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:59 PM | نظرات (0)

سلمان هراتي
سلمان هراتي ( 1365 – 1339 ) از شاعران تواناي پس از انقلاب اسلامي است ، وي در باروري شعر پس از انقلاب سهمي ويژه داشت . روان زبان و بهره گيري و تاثير پذيري از محيط و فضاي معنوي انقلاب و انديشه ي پويا از ويژگي هاي شعر هراتي است . اشعار او در سه مجموعه با نام هاي از آسمان سبز و از اين ستاره تا آن ستاره و دري به خانه خورشيد به چاپ رسيده است .


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:58 PM | نظرات (0)

محمد رضا رحماني مشهور به مهر داد اوستا
يکي از موفق ترين و برجسته ترين قصيده سرای معاصر محمد رضا رحماني مشهور به مهر داد اوستا ست . اوستا در سال 1308 شمسي در بروجرد متولد شد و در سال 1370 بر اثر سکته قلبي در گذشت ، او شاعري آشنا به ادبيات کهن ايران و ادبيات جهان بود . از او مي توان به دو اثر تيرانا و پاليزبان اشاره کرد . پس از پيروزي انقلاب اسلامي بخش عمده ي سروده هاي اوستا به ترسيم و توصيف لحظه هاي شکوهمند مجاهدت ها و ايثارگري هاي مردمي و حماسه ي هشت سال دفاع مقدس اختصاص يافت . سبک شعري اوستا  منتسب به سبک خراسانی است و منتقدان او را از پیشاهنگان سبک خراسانی نو می دانند.جز قصیده که شهرت عمده ي اوستا بدان است ، اشعار فراوان در قالب هاي گوناگون از او در دست است که گواه عاطفه ي پويا و ذوق بارور اوست .


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:58 PM | نظرات (2)

سهراب سپهري
سهراب سپهري  شاعر و نقاش مشهور معاصر در سال 1307 در کاشان ولادت يافت . اورا بايد از نخستين کساني دانست که راه نيما يوشيج را شناخت و به پيروي از او پرداخت . نخستين مجموعه شعر نيمايي سپهري به نام مرگ رنگ در سال 1330 منتشر شد و او با مجموعه شعرهاي زندگي خواب ها و آوار آفتاب و شرق اندوه و حجم سبز شهرت يافت . زبان شعري سهراب در برخي اشعار او ساده و بي آلايش و در برخي ديگر آميخته با مضامين و مفاهيم عرفاني و فلسفي و همراه با نمادهايي است که محصول سفرها و آشنايي او با آيين هاي بودايي – برهمايي – انديشه هاي کريشنامورتی – عارف معروف معاصر هندي – و نيز انديشه عرفاي بزرگ ايراني و اسلامي است . جز اين ، سهراب سپهري با ادبيات اروپايي نيز آشنايي داشت و ترجمه هايي چند نيز از او باقي مانده است .  زندگي سپهري پس از 52 سال در ارديبهشت 1359 با بيماري سرطان به پایان رسيد . آخرين مجموعه اشعار سپهری (ما هيچ ، ما نگاه) همراه با ديگر اشعارش ، در مجموعه اي به نام ( هشت کتاب ) در خرداد 1356 منتشر شد .


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:57 PM | نظرات (0)

تاريخ بيهقى
چكيده
خواجه ابوالفضل محمدبن حسين بيهقى دبير فاضل و مشهور دربار غزنويان يكى از بزرگ ترين مورّخانى است كه نهايت اهميت را براى صحت ضبط و دقت روايات به كار برده و روش او در نگارش تاريخ، شيوه اى منحصر به فرد بوده است. رعايت امانت او به حد وسواس مى رسد تا جايى كه چيزى را بر كاغذ نمى آورد مگر اين كه آن را بر معاينه ديده يا از معتمدى شنيده و يا در كتاب اطمينان بخشى خوانده باشد. شيوه امانت دارى و دقت و اهتمام او در اين كتاب به شيوه هاى گوناگون بيان شده است كه در اين تحقيق، اين موارد با ذكر منابع و و شخصيتهاى مورد اعتماد با ذكر صفحات كتاب آمده است. شنيدن از اشخاص معتمد، خواندن در اخبار و كتاب هاى گوناگون، نامه ها و مشافهه هايى كه در آغاز ديوان رسالت به همراه داشته است و مشاهده ها و نظريه هاى شخصى، از جمله مواردى است كه شيوه امانت دارى و صداقت و اطلاع و آگاهى تاريخى او را براى خوانندگان و علاقه مندان تبيين مى كند. مبناى اصلى تحقيق، كتاب تاريخ بيهقى به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر در سه جلد مى باشد كه در واقع از چاپ استاد دكتر على اكبر فياض استفاده كرده است. در موارد اختلاف به چاپ ديگرى از اين كتاب كه به اهتمام دكتر غنى و دكتر فياض در سال 1324 در تهران چاپ شده رجوع شده است. هم چنين از اثر معروف و تعليقه هاى گرانبهاى استاد سعيد نفيسى بر كتاب تاريخ بيهقى كه به نام تاريخ مسعودى در سال هاى (1319-1332) در تهران به زيور طبع آراسته شده، استفاده شده است.
«محال است چيزى نبشتن كه به ناراست ماند». (بيهقى)
اگر حقيقت را از تاريخ بگيرند. جز قصه بى فايده اى به جا نمى ماند. (بولى بيوس)

 

زندگى نامه
خواجه ابوالفضل محمدبن حسين بيهقى، دبير فاضل و مشهور دربار غزنويان در سال 385 ق در قريه حارث آباد بيهق ولادت يافت و بعد از كسب فضايل در نيشابور، به ديوان رسائل محمودى راه جست و در خدمت خواجه بونصر مشكان به كار پرداخت وى هم چنان در خدمت سلاطين غزنوى به سر مى برد تا در زمان عزالدوله رشيد كه در سال 441ق سلطنت يافته بود، چندى صاحبديوانى انشا كرد، لكن به تهمت حاسدان، معزول و محبوس شد. در سال 443ق كه طغرل كافر نعمت بر عبدالرشيد خروج كرد، او را كشت، بسيارى از خادمان درگاه را در قلاع محبوس ساخت و بيهقى را از حبس سلطان يا به قولى از حبس قاضى غزنين بيرون آورد و به زندان قلعه فرستاد. بيهقى بعد از رهايى از زندان، باقى عمر را در انزوا به سر برد تا در سال 470ق بدرود حيات گفت.2

آثار
«مهم ترين اثر بيهقى، تاريخ مشهور اوست كه در شرح سلطنت آل سبكتكين نوشته شده بود و به سى مجلد بالغ مى شد و در آن از تشكيل دولت غزنوى تا اوايل ايام سلطان ابراهيم بن مسعود سخن رفته بود و اكنون قسمتى از آن درباره سلطنت مسعودبن محمود غزنوى و تاريخ خوارزم از زوال دولت آل مأمون و افتادن آن ولايت به دست سلطان محمود و حكومت آلتون تاش حاجب در آن سامان تا غلبه سلاجقه در دست است».3 از اين تاريخ بزرگ، جز شش مجلد تاكنون به دست نيامده و همين مقدار، دليل روشنى بر شايستگى تاريخ نگار فرزانه و اديب توانايى است كه 85 سال عمر گرامى را در راه دانش اندوزى و مطالعه تاريخ و ادب صرف كرد و به گرد آورى اسناد و مدارك پرداخت.
ابوالحسن بيهقى كتابى ديگر به نام زينة الكتاب در آداب كتابت، به ابوالفضل بيهقى نسبت داده است كه اكنون در دست نيست. هم چنين در يكى از مجموعه هاى خطى كتابخانه ملك چند ورق مشتمل بر شرح پاره اى از لغات است كه به ابوالفضل بيهقى نسبت داده مى شود.4
«تاريخ بيهقى يكى از امهات كتب تاريخ و ادبيات فارسى است. اهميّت تاريخى اين كتاب تنها در آن نيست كه قسمتى از مهم ترين حوادث سياسى دوره غزنوى در آن نگارش يافته، بلكه بيشتر از باب روش كار مؤلف و اتقان و صحت مطالب و دقت بيهقى در نقل حوادث و استفاده او از اسناد و مداركى است كه مقام دربارى او در اختيارش نهاده بود.»5

صداقت و اطلاع
دو شرط عمده مورخ، صداقت و اطلاع است كه بيهقى شايد بيش از خوانندگان خود متوجّه اهميّت آن بوده و بدين جهت در هر فرصتى خاطر خوانندگان را از راست گويى و حقيقت دوستى و هم چنين احاطه و اطلاع خود بر اخبار اطمينان مى دهد ... مندرجات كتاب بيهقى يا از مشهودات خود اوست كه در طى روزگار با دقت تمام تعليق مى كرده يا اطلاعاتى است كه با كنجكاوىِ بسيار، از اشخاص مربوط و مطّلع به دست مى آورده يا منقولاتى است از كتاب ها كه غالباً نام آن ها را ذكر مى كند و حتى راجع به ارزش آن ها نظر خود را اظهار مى دارد. بيهقى از ساليان دراز تأليف اين كتاب را در نظر داشت و با دلبستگى و علاقه مندى تمام به تهيّه مواد آن مشغول بوده و براى اين كار از موقع مساعد خود در دربار استفاده كرده است كه به قول خودش براى ديگر كس ميسر نبوده است».6

امانت و دقت
رعايت اصل امانت و دقت كافى در ضبط و نقل مطالب، شيوه اى پسنديده و مقبول براى اغلب مورخان و محققّان قديم بوده كه نهايت اهميّت را براى صحت ضبط و دقّت روايات قائل بوده اند، اما در اين ميان، روش بيهقى در نگارش تاريخ، شيوه اى منحصر به فرد است و رعايت امانت او به حد وسواس مى رسد تا جايى كه چيزى را بر كاغذ نمى آورد مگر آن را به معاينه ديده باشد يا از معتمدى شنيده باشد و يا در كتاب اطمينان بخشى خوانده باشد. آن چه را كه به صحتش ايمان ندارد تصريح مى كند و آن چه را با ترديد تلقى كرده، ترديد خود را بر زبان مى آورد و اطمينان مى دهد كه: «محال است چيزى نبشتن كه به ناراحت ماند».7
آن چه باعث شده است كه اين اثر ارزش مند مقبول طبع صاحب نظران واقع شود، همين جنبه صداقت و امانت و راست گويى و حقيقت گويى وى مى باشد تا آن جا كه خود مى گويد: «نبايد كه صورت بندد خوانندگان را كه من از خويشتن مى نويسم، و گواه عادل برين چه گفتم، تقويم سال هاست كه دارم با خويشتن همه بذكر اين احوال ناطق».8
بيهقى در نقل روايات و ضبط وقايع، خواه تاريخى و خواه داستانى، همه جا كمال امانت و راستى را به كار برده و همراه با وقايع تاريخى، داستان هايى از هنر سحرآفرين بلاغت و سخن دانى خود مى گنجاند كه خواننده را مسحور و مجذوب مى كند، آن چنان كه اگر ده ها بار هم آن داستان را بخوانند باز هم سير نمى شوند.
به هر حال، امانت دارى و دقت و اهتمام او در اين كتاب به شيوه هاى گوناگون بيان شده است: 1ـ شنيدن از اشخاص معتمد وثقه، 2ـ خواندن اخبار و كتاب هاى گوناگون، 3ـ نامه ها و مشافهاتى كه در آغاز كار ديوان رسالت به همراه داشته است، 4ـ مشاهدات و نظريه هاى شخصى، 5ـ مواردى بدون ذكر مبنع و مأخذ، 6ـ مواردى از زبان خود بيهقى.

1 ـ شنيدن از اشخاص معتمد وثقه
بيهقى آن چه را از افراد موثق و مورد اعتماد شنيده بازگو نموده و آرزو مى كرده: «هميشه مى خواستم آن را بشنوم از معتمدى كه آن را به رأى العين ديده باشد».9 در جاى ديگر مى گويد: «و من كه اين تاريخ پيش گرفته ام، التزام اين قدر بكرده ام كه آن چه نويسم، يا از معاينه من است يا از سماع درست از مردى ثقة».10 اينك اين افراد را معرفى مى كنيم:
الف ـ وى در درجه اول از استادش، ابونصر مشكان كه مدت نوزده سال در ديوان رسالت زير نظر او به خدمت ديوانى اشتغال داشته، اخبارى نقل كرده است. با بررسى مقايسه اى بيشترين نقل قول بيهقى از استادش بوده است كه او را با نام هاى: خواجه بونصر، استادم، بونصر مشكان در هيجده مورد ذكر نموده است.11
ب ـ پس از استادش بونصر مشكان بيشترين نقل قول هاى او از خواجه بوسعيد عبدالغفار از دبيران كافى و از معتمدان سلطان مسعود بوده كه با لقب حميد اميرالمؤمنين (ستوده فرمانرواى گرويدگان) از او ياد نموده و حدود 24 صفحه از اين كتاب را گفته هاى او تشكيل مى دهد.12
ج ـ استاد عبدالرحمن قوال خنياگر و سرودگوى دربار كه خود را عبدالرحمن فضولى (ياوه گو) ناميده نيز از افراد مورد اعتماد او بوده كه در شش مورد گفته هاى وى را ذكر نموده است.13
د ـ ديگر افرادى كه از آنان مطلبى را شنوده و در سمت دبيرى، مستوفى، وكيلِ در و پرده دار، بوده اند عبارت اند از: 1ـ خواجه طاهر دبير، (ص 1) 2ـ خواجه احمد عبدالصمد (ص 470 و 1112) 3ـ مسعدى (ص 51) 4ـ ابوعبدالله (ص 268) 5ـ معتمد عبدوس (ص 228) 6ـ خواجه عميد عبدالرزاق (ص 232) 7ـ ابوعلى اسحق (ص 53) 8ـ عبدالملك مستوفى (ص 249، 251، 638، 748) 9ـ ابوالحسن على بن احمد (ص 246، 678، 686) 10ـ اسمعيل بن شهاب (ص 220) 11ـ ابوالمظفر بن احمد (ص 247) 12ـ خواجه بو منصور ثعالبى (ص 1102) 13ـ ابوالحسن حريلى (ص 235) 14ـ مستى زرين مطربه (ص 624) 15ـ عنديب (ص 651) 16ـ حاجب نوشتگين و لوالجى (ص 711) 17ـ عبدالملك نقاش مهندس (ص 722) 18ـ حسن تبانى (ص 1122).
گاهى همين افراد سخن را از ديگران شنيده و براى بيهقى نقل كرده اند، چنان كه مى گويد:«از عبدالملك مستوفى شنيدم و از احمد بو عمر نقل مى كند».14 در جاى ديگر مى نويسد: «اسمعيل بن شهاب گويد از احمد بن ابى داود شنيدم».15

2 ـ خواندن اخبار و كتاب هاى گوناگون
«در اين اخبار فوايد و عجايب بسيار است، چنان كه خوانندگان و شنوندگان را از آن بسيار بيدارى و فوايد حاصل شود».16 بيهقى آن چه را در كتاب هاى مورد اعتماد و اطمينان بخش ديده، خوانده و همانند امانت دارى حقيقت گو آن را نقل كرده است: «و من كه بوالفضلم كتاب بسيار فرو نگريسته ام، خاصه اخبار كه از آن التقاط ها كرده و در ميانه اين تاريخ چنين سخن ها را براى آن آرم تاخفتگان و به دنيا فريفته شدگان بيدار شوند و هر كس آن كند كه امروز و فردا او را سود دارد».17
وى در مقايسه كتاب ارزش مند خود با ديگر منابع مى گويد: «در تاريخ مى خوانند كه فلان پادشاه، فلان سالار را به جنگ فرستاد و فلان روز صلح كردند و اين آن را يا او اين را بزد و برين بگذاشتند، اما من آن چه واجب است به جاى آرم».18 اخبار و كتاب هايى كه از آنان به عنوان مأخذ خود استفاده كرده چنين است:
1ـ اخبار خلفا (ص 24، 220، 241، 640، 988)
2ـ اخبار ملوك عجم ترجمه ابن مقفع (ص 159) كتاب سير ملوك عجم (ص 1098)،
3ـ اخبار خلفاى عباسيان (ص 159، 973)، 4ـ اخبار رؤسا (ص 189)، 5ـ اخبار عمر وليث (ص 445)، 6ـ اخبار خلفاء عباسيان (ص 735)، 7ـ اخبار معتضد اميرالمؤمنين (ص 1102)، 8ـ كتاب ابوريحان (ص 1103)، كتابى به خط ابوريحان (ص 1100) و تعليقات همين كتاب: (چنين نوشت ابوريحان در مشاهير خوارزم)، 9ـ اخبار آل بويه در كتاب تاجى كه ابواسحاق دبير ساخته (ص 241)، 10ـ اخبار يعقوب ليث (ص 397)، 11ـ كعب احبار گفته (ص 515)، انوشيروان گفته (ص 515)، «اين حال ها محمود ورّاق سخت نيكو شرح كرده است در تاريخى كه كرده است» (ص411).
وى در فايده اين كتاب هاى و اخبار گفته است: «و غرض من از نبشتن اين اخبار آن است تا خوانندگان را از من فايده اى حاصل آيد و مگر كسى را از اين به كار آيد». (ص 226) «فايده كتب و حكايات و سير گذشته اين است كه آن را به تدريج بر خوانند و آن چه بيايد و به كار آيد بردارند.» (ص 30) و «تاريخ ها ديده ام بسيار كه پيش از من كرده اند پادشاهان گذشته را خدمت كاران ايشان كه اندران زيادت و نقصان كرده اند و بدان آرايش آن را خواسته اند (ص 162) اما در تاريخ بيش از اين كه راندم، رسم نيست.» (ص 163).

3 ـ نامه ها و مشافهات
بخش ديگرى از اين تاريخ گرانبها، مزيّن به نامه ها و مشافهات و نسخه هايى است كه در زمان بيهقى در ديوان رسالت نگهدارى مى شده و اين مورّخ نامى در هنگام نگارش تاريخ خود از آن استفاده كرده است: «و نامه ها و مشافهات اين جا ثبت كنم تا بر آن واقف شده آيد.»(ص 257). وى با جمع آورى اين نوشته ها اولا، يك مجموعه نفيس از نثر پارسى را به يادگار گذاشته و ثانياً، همچون مورخى صريح و شجاع، تمام رويدادهاى عمر خود را جمع آورى كرده است.19 عنوان نامه ها و مشافهات به قرار زير است:
1ـ نامه حشم تگينا باد به مسعود (ص5). اين نامه درباره اركان دولت محمودى بوده كه در آغاز مجلد پنجم آمده است،
2ـ نامه به قدرخان (ص 64)، محتواى نامه در باب دوستى با قدرخان است،
3ـ نامه امير به آلتونتاش (ص 73) در باب دريافت دل وى و جواب نامه آلتونتاش به اميرى (ص 76)،
4ـ مشافهه اولى (ص 259) تقاضاى وصلت، 5 ـ مشافهة الثانيه (ص 262) درباره شرح وليعهدى مسعود،
6ـ نامه القائم به مسعود (ص 446)، 7ـ نسخه العهد (بيعت نامه) (ص 452)، 8ـ نامه تركمانان در باب صلح (ص 713)، 9ـ نامه به ارسلان خان، 10ـ نامه مسعود به خوارزم شاه آلتونتاش و نامه سلطان مسعود به قدرخان (ص 258)، 11ـ نامه مسعود به آلتونتاش (ص 467)، 12ـ نامه تركمانان به سورى (ص 693).

4 ـ مشاهدات و نظريه هاى شخصى
«آن چه گويم از معاينه گويم و از تعليق كه دارم و يا از تقويم».20 بيهقى در چند مورد، مطالبى را از زبان خود مى گويد و يا با ذكر: «چنين آورده اند، گويند، چنان خوانند» اشاره اى صريح به ذكر منبع و مأخذ نموده است كه به اين صورت بيان گرديده است: «چنين گويد ابوالفضل بيهقى»21، «همى گويد ابوالفضل محمد بن الحسين بيهقى»،22 «چنين آورده اند: حكايت فضل و سهل ذوالرياستين با حسين مصعب»23 و «چنان خواندم».24

5 ـ مواردى بدون ذكر منبع و مأخذ
با توجه به اين كه بيهقى مى گويد: «من مى خواستم كه اين تاريخ بكنم هر كجا نكته اى بودى در آن آويختى»25 مطالبى را بدون ذكر منبع آورده است كه برخى از آن ها را يادآور مى شويم:
الف ـ «شنودم به درست كه اين سرهنگان را پوشيده سلطان مسعود فرموده بود كه گوش به يوسف مى دادند و نيز شنودم كه طغرل حاجبش را بر وى در نهان مشرف كرده بود تا انفاس يوسف مى شمرد.» (ص 57)
ب ـ «پس از آن شنيدم كه قريب 10 فرسنگ فروغ آن آتش بديده بودند.» (ص 666)
ج ـ «حديث كرد يكى از فقهاى بلخ.» (ص 254)
د ـ «از ثقات او (خواجه احمد حسن ميمندى) شنيدم.» (ص 205)
هـ ـ «از چند ثقة زاولى شنيدم.» (ص 411).
«اين حكايات بى فايده نيست و تاريخ به چنان حكايات آراسته گردد.» (ص 475). «و شرط آن است كه گوينده بايد كه ثقه و راست گوى باشد و نيز خرد گواهى دهد كه آن خبر درست است و نصرت دهد كلام خدا آن را كه گفته اند: «لا تُصَدِقَنّ مِنَ الاَخبار ما لا يستقيم فيه الرأى»; راست مشمار از خبرها آن چه براى (خرد) درست نيايد». (ص 1099) «زيرا روا نيست در تاريخ تحريف و تغيير و تبذير كردن.» (ص 678)
و اين، رازِ امانت دارى و صداقت و راست گويى اين مورخ بزرگ و اديب نامور است كه باعث شده اثر ارزش مند او در بين آثار ديگرى كه به امانت پاى بندند همچون: وفيات الاعيان ابن خلّكان، تاريخ عالم آراى عباسى، كتاب مشهور منية الفضلاى ابن طباطباء، تجارت الامم ابوعلى مسكويه و... از اعتماد بيشترى برخوردار شود.

6 ـ مواردى از زبان خود بيهقى
در نگاه اوّل، شايد تصور شود كه اين موارد همان مشاهدات و نظريه هاى شخصى است كه در بخش چهارم به آن پرداخته شده، اما در آن جا هم از طريق معاينه يا تعليق يا يادداشت هايى بوده كه بدون ذكر منبع و مأخذ بوده است كه در بخش پنجم همان موارد با ذكر منابع و مآخذ روشن ترى آورده شده است. اما مواردى در اين اثر گرانبها وجود دارد كه در واقع، تحليل و تجزيه حوادث و وقايع روزگار دوران اوست و به قول استاد دكتر على اكبر فياض: «هيچ كس به قدر بيهقى معناى تاريخ را درست نفهميده و به شرايط و آداب تاريخ نويسى استشعار نداشته است. ابداعى كه بيهقى در اين فن آورده حتى در نظر خود او بى سابقه بوده است. خود او مى گويد: «در ديگر تواريخ چنين طول و عرض نيست كه احوال را آسان تر گرفته اند و شمّه اى بيش ياد نكرده اند، امّا چون من اين كار را پيش گرفتم مى خواهم كه داد اين تاريخ را به تمامى بدهم و گرد زوايا و خبايا برگردم تا هيچ از احوال پوشيده نماند».26
مزّيت عمده اين كتاب بر تاريخ هاى ديگر اين است كه خواننده همه جا خود را با نويسنده اى حقيقت گو و امانت دار از يك سو، و عباراتى بليغ و گويا از ديگر سو، روبه رو مى بيند. با اين كه بيهقى مانند همه خوانندگان و شنوندگان از مظلوميت حسنك وزير سخت به خود مى پيچد، هيچ گاه تحت تأثير احساسات، عنان اختيار خِرد و عقل سليم را از كف نمى دهد و از رعايت جانب امانت و بيان حقيقت فروگذارى نمى كند.
اين نويسنده توانا براى آرايش و زينت تاريخ خود، اشعار عربى و فارسى و حكايات و امثالى را آورده كه بيشتر در موارد پند و اندرز و بى اعتبارى دنياست. درباره مأخذ اين اشعار و نام گوينده آنان هم امانت دارى را رعايت نموده و به جز چند مورد نادر، اسامى شعرا و گويندگان را ذكر كرده است. برابر كتاب مذكور، 321 بيت به عنوان شاهد آورده شده كه طبق تصحيح استاد سعيد نفيسى 327 بيت و يك مصراع مى باشد. گوينده هاى اين اشعار عبارت اند از:

الف اشعار پارسى
1ـ رودكى، 32 بيت (ص 49، 235، 285، 502، 930);
2ـ لبيبى، 5 بيت (ص 60-61);
3ـ دقيقى طوسى، 11 بيت (513 و 523);
4ـ ابوطيب مصعبى، 14 بيت (ص 513-517);
5ـ ابوالعباس ربنجنى، 3 بيت، در چاپ خطيب رهبرى 4 بيت (ص 514);
6ـ معروفى بلخى، 1 بيت (ص 690);
7ـ مسعودى رازى، 2 بيت (ص 925);
8ـ عنصرى، 2 بيت (ص 1111);
9ـ ابوحنيفه اسكافى، 243 بيت كه طبق چاپ مرحوم نفيسى شش بيت اضافه در چهار قصيده دارد.(ص 424 ـ 432، 516 ـ 522، 966 ـ 973);
10ـ گوينده پنج بيت معلوم نيست كه سه بيت آن در صفحه هاى 639 و 640 در تاريخ بيهق آمده و از شيخ ابوالمظفر عبدالجبار است و دو بيت باقيمانده در صفحه 236.

ب ـ اشعار عربى
59 بيت عربى به عنوان شواهد شعرى و به تناسب موضوعى آمده كه نام گوينده تعدادى را ذكر نكرده است: 1ـ عتابى، 2 بيت (ص 49); 2ـ ابن رومى، 2 بيت (ص 49); 3ـ ابى سهل زوزنى، 4 بيت (ص 178); 4ـ عبدالله زبير، 4 بيت (ص 238 ـ 239). دو بيت از اين اشعار به نقل از حصين بن الحمام ذكر شده است; 5 ـ ابن الانبارى، 21 بيت (ص 242 ـ 243); 6ـ سديف، 1 بيت (ص 285); 7 ـ ابوالفتح بستى، 3 بيت (ص 253); 8 ـ حُطيئه، 1 بيت (ص 284); 9 ـ متنبى، 1 بيت (ص 285); 10ـ ابو العتاهيه، 1 بيت (ص 285);
ابيات نامعلوم: 1 بيت در (ص 22، 30، 62 و 243) و دو بيت در (ص 52، 63، 156، 235 و 272). بيت هاى بدون ذكر نام گوينده در (ص 240) كه دو بيت آن از فضل بن عبدالصمد زناشى، و يك بيت در (ص 252) از ابوعبدالله العزيز و يك بيت در (ص 30) از متنبى شاعر معروف عرب مى باشد.

ج ـ حكايات و داستان ها
19 داستان به تناسب موضوع و براى عبرت گيرى خوانندگان در اين اثر ارج مند آمده است:
1ـ داستان فضل بن ربيع و مأمون (ص 24); 2ـ حديث ملطفه ها و مأمون (ص 29); 3ـ قصه نصر احمد در علاج خشم خود (ص 161); 4ـ حكايت فضل سهل ذوالرياستين با حسين مصعب (ص 189); 5ـ داستان مأمون و امام رضا(عليه السلام) (ص 191); 6ـ حكايت افشين و بودلف (ص 220); 7ـ قصه عبدالله بن زبير (ص 236); 8ـ قصه هارون الرشيد و جعفر برمكى (ص 240); 9ـ قصه بردار كردن ابن بقيه (ص 241); 10ـ داستان امير رضى و عمش عبدالعزيز (ص 246); 11ـ قصه سبكتكين (ص 249); 12ـ حكايت موسى با بره گوسفند (ص 250); 13ـ داستان زندانى شدن بوذرجمهر (ص 472); 14ـ حكايت ابوالمظفر برغشى (ص 494); 15ـ حكايت فضل برمكى و هارون الرشيد (ص 640); 16ـ حكايت عمروليث در مرگ فرزند (ص 698); 17ـ داستان هارون الرشيد با دو زاهد: ابن سماك و عبدالعزيز (ص 736); 18ـ حكايت جعفر بن يحيى بن خالد برمكى (ص 988); 19ـ حكايت خوارزم شاه ابوالعباس (ص 1100).
با پايان يافتن كتاب رشحات جادويى و سحرآميز اين اثر بزرگ، خواننده را بر بال هاى خيال به تماشاى قرون و اعصار گذشته مى برد و آن چه تاكنون درباره او گفته و نوشته اند، به نظر حقير و ناچيز مى آيد و اين نويسنده بزرگ حق دارد بگويد:
امّا غرض من آن است كه تاريخ پايه اى بنويسم و بنايى بزرگ افراشته گردانم، چنان كه ذكر آن تا آخر روزگار باقى ماند و توفيق اتمام آن را از حضرت صمّديت خواهانم.27
و به قول اديب پيشاورى:
در شكر غلطد چو طوطى هر كه خواند اين كتاب *** هين بخوان اى خواجه تا بر قول من ايقان كنى

پی نوشت:

1 دكترى ادبيات فارسى، استاديار.
2 . ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج 2، ص 891.
3 . ابوالحسن على بن زيد بيهقى، تاريخ بيهق، تصحيح احمد بهمن يار، ص 175.
4 . ذبيح الله صفا، همان، ج 2، ص 891 .
5 . همان، ص 892 .
6 . خواجه ابوالفضل بيهقى، تاريخ بيهقى، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، مقدمه، ص 4 .
7 . همان، ص 161.
8 . همان، ص 886.
9 . همان، ص 162 .
10 . همان، ص 1100 .
11 . ر.ك: همان، ص 43، 54، 70، 195، 200، 277، 288، 455، 456، 479، 666، 670، 674، 679، 691، 700، 873 و 890 .
12 . ر.ك: همان، ص 164 ـ 188.
13 . ر.ك: همان، ص 5، 58، 61 ـ 62 و 689.
14 . همان، ص 249 .
15 . همان، ص 20 .
16 . همان، ص 1102 .
17 . همان، ص 241 .
18 . همان، ص 491 .
19 . محمد شفيعى، «تراژدى تاريخ بيهقى»، يادنامه ابوالفضل بيهقى، ص 374 .
20 . بيهقى، همان، به كوشش خليل خطيب رهبر، ص 204.
21 . همان، ج 5، ص 83.
22 . همان، ص 149، 186، 869 و 199.
23 . همان، ص 189 .
24 . همان، ص 284، 472 و 634.
25 . همان، ص 470 .
26 . ابوالفضل محمدبن حسين بيهقى، تاريخ بيهقى، تصحيح على اكبر فياض، ص 11.
27 . بيهقى، همان، به كوشش خليل خطيب رهبر، ص 149.
منبع: سایت قبس



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:56 PM | نظرات (0)

عشق
عشق یعنی رسم دل برهم زدن

 


                                        عشق یعنی با جهان بیگانگی


عشق یعنی در جهان رسوا شدن


                                        عشق یعنی زندگی را باختن


عشق یعنی یک نخفتن تا سحر


                                       عشق یعنی قطره و دریا شدن


عشق یعنی یک تبسم یک نماز


                                      عشق یعنی زاهد اما بت پرست


عشق یعنی در فراقش سوختن


                                    عشق یعنی اشک حسرت ریختن


 

عشق یعنی یک سلام یک درود


                                    عشق آمدنی است نه آموختنی...



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:55 PM | نظرات (0)

جستجوی نقره ای
شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانی تو را با لهجه ی نیلوفر صدا کردم .

 

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی

احساس تو را بین گلهایی که درتنهاییم

رویید با حسرت جدا کردم.



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:54 PM | نظرات (0)

جلوه جمال
كـــوتاه سخن كه يــــــار آمد
بــا گيسوى مُشكبار آمد
بگشــــود در و نقاب برداشت
بــــى پرده نگر، نگار آمد
او بــــــود و كسى نبــود با او
يـــكتاي و غريب وار آمد
بنشست و ببست در ز اغيار
گـــــويى پى يار غار آمد
مـــــن محو جمال بى‏مثالش
او جلـــــوه‏گر از كنار آمد
بــــــــرداشت حجاب از ميانه
تا بـــر ســر ميگسار آمد
دنبالــــــــــه صبح ليلة القدر
خـــور با رُخ آشكــــار آمد
بگــــــــذار چراغ، صبح گرديد
خـــورشيد جهــانمدار آمد
بگــــــــــذار قلم، بپيچ دفتر
كـــوتاه سخن كه يـــار آمد
حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه)


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:54 PM | نظرات (0)

حكایت مردی كه پس از مرگ حقه ای زر او باز مانده بود
حقه ای زر داشت مردی بیخب            چون بمرد و زو بماند آن حقه زر 
 بعد سالی دید فرزندش به خواب          صورتش چون موش دو چشمش پر آب
 پس در آن موضع كه زر بنهاده بود        موشی اندر گرد آن می گشت زود
 گفت فرزندش كزو و كردم سوال          كز چه انیجا آمدی بر گوی حال
 گفت زربنهاده ام این جایگاه                 من ندانم تا بدو كس یافت راه
 گفت: آخر صورت موشت چراست         گفت هر دل را كه مهر زر بخاست
 صورتش اینست و در من می نگر         پند گیر و زر بیفكن ای پسر
 (منطق الطیر – عطار نیشابوری)


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:53 PM | نظرات (0)

دمی با ابوسعید ابوالخیر

 بازآ بازآ هر آنچه هستی باز آ               گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ 


 این درگه ما درگه نومیدی نیست         صد بار اگر توبه شکستی بازآ


         =============================


مستغرق نیل معصیت جامه‌ی ما           مجموعه‌ی فعل زشت هنگامه‌ی ما 


 گویند که روز حشر شب می‌نشود       آنجا نگشایند مگر نامه‌ی ما 


        ============================


 بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب      بی‌خاتم دین ملک سلیمان مطلب 


 گر منزلت هر دو جهان میخواهی           آزار دل هیچ مسلمان مطلب



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:52 PM | نظرات (0)

غم غمناك

شب سردی است، و من افسرده

راه دوری است، و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده
 

می كنم  تنها، از جاده عبور

دور ماندند ز من آدم ها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم ها
 

فكر تاریكی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز كند پنهانی
 

نیست رنگی كه بگوید با من

اندكی صبر، سحر نزدیك است

هر دم این بانگ برآرم از دل

وای، این شب چقدر تاریك است!
 

خنده ای كو كه به دل انگیزم؟

قطره ای كو كه به دریا ریزم؟

صخره ای كو كه بدان آویزم؟
 

مثل این است كه شب نمناك است

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من، لیك، غمی غمناك است.
(سهراب سپهری)



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:52 PM | نظرات (0)

عشق کلید تربیت است
بشنو از مولانا :
 

 

مرحبا ای عشق خوش سودای ما           ای طبیب جمله علتهای ما
 

ای دوای نخوت و ناموس  ما                   ای تو افلاطون و جالینوس ما
 

جسم خاک،از عشق برافلاک شد           کوه در رقص آمدوچالاک شد

 
 

باغ سبز عشق،کاو بی منتهاست           جزغم و شادی،دراو بس میوهاست
 

عشق خودزین هردوحالت برتراست         بی بهر و بی خزان سبز و تر است
 

عشق جوشد بحر را مانند دیگ              عشق ساید کوه را مانند ریگ
 

عشق بشکافد فلک را صد شکاف           عشق لرزاند زمین را از گزاف
  ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است  
بردار تو این  پرده  که  مشتاق نگاهیم



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:51 PM | نظرات (0)

شعری از مرحوم "طاهره صفارزاده " برای امام زمان (عج)
همیشه منتظرت هستم
بی آن كه در ركود نشستن باشم
همیشه منتظرت هستم
چونان كه من
همیشه در راهم
همیشه در حركت هستم
همیشه در مقابله
تو مثل ماه
ستاره
خورشید
همیشه هستی
و می درخشی از بدر
و می رسی از كعبه
و ذوالفقار را باز می كنی
و ظلم را می بندی
همیشه منتظرت هستم
ای عدل وعده داده شده.
این كوچه
این خیابان
این تاریخ
خطی از انتظار تو را دارد
و خسته است
تو ناظری
تو می دانی
ظهور كن
ظهور كن كه منتظرت هستم
ظهور كن كه منتظرت هستم


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:50 PM | نظرات (0)

نگذارید
نگذارید گل یاس بمیرد حیف است

 

         در غزل واژه ی احساس بمیرد حیف است

دیده ها خشک شود از غم بی دردی ها

        عشق در غربت احساس بمیرد حیف است

 نگذارید که در دیده ی حیران زمین

       روی گل شبنم الماس بمیرد حیف است

 نگذارید در این بغز نفس گیر زمان

      بوی بابونه و ریواس بمیرد حیف است



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:50 PM | نظرات (0)

تعداد صفحات :9   1   2   3   4   5   6   7   8   9