شعری از مرحوم "طاهره صفارزاده " برای امام زمان (عج)
همیشه منتظرت هستم
بی آن كه در ركود نشستن باشم
همیشه منتظرت هستم
چونان كه من
همیشه در راهم
همیشه در حركت هستم
همیشه در مقابله
تو مثل ماه
ستاره
خورشید
همیشه هستی
و می درخشی از بدر
و می رسی از كعبه
و ذوالفقار را باز می كنی
و ظلم را می بندی
همیشه منتظرت هستم
ای عدل وعده داده شده.
این كوچه
این خیابان
این تاریخ
خطی از انتظار تو را دارد
و خسته است
تو ناظری
تو می دانی
ظهور كن
ظهور كن كه منتظرت هستم
ظهور كن كه منتظرت هستم


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:50 PM | نظرات (0)

نگذارید
نگذارید گل یاس بمیرد حیف است

 

         در غزل واژه ی احساس بمیرد حیف است

دیده ها خشک شود از غم بی دردی ها

        عشق در غربت احساس بمیرد حیف است

 نگذارید که در دیده ی حیران زمین

       روی گل شبنم الماس بمیرد حیف است

 نگذارید در این بغز نفس گیر زمان

      بوی بابونه و ریواس بمیرد حیف است



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:50 PM | نظرات (0)

ای همیشگی ترین
خیلی وقته از چشام بی تو بارون می باره

 

 

دل ناامید من ،‌تو رو آرزو داره

 

ای همیشگی ترین ، آه ای دورترین

 

سوختن كار من است

 

نگرانم منشین

 

راست می گفتی تو

 

دیگر اكنون دیر است دوستی و دوری

 

آخرین تقدیر است راست می گفتی تو

 

باید از عشق برید از چنین پایانی به سر آغاز رسید

 

شكستی و شكستم ، گسستی و گسستم

 

چه بودی و چه بودم ، چه هستی و هستم

 

تو رها از من باش ،‌ای برایم همه كس

 

زیر آوار قفس ، مانده ام من ز نفس

 

تو و خورشید بلند ، من و شب های قفس

 

بعد از این با خود باش

 

یاد تو ما را بس شكستی و شكستم

 

گسستی و گسستم

 

چه بودی و چه بودم

 

چه هستی و هستم



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:40 PM | نظرات (0)

از یاد رفته
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ ، نیست یاری که مرا یاد کند

 

 

دیده ام خیره به ره ماند و نداد ، نامه ای که دل من شاد کند

 

خود ندانم چه خطایی کردم ، که ز من رشته ی الفت بگسست

 

در دلش  جایی اگر بود مرا ، پس چرا دیده ز دیدارم بست

 

هر کجا می نگرم باز هم اوست ، که به چشمان ترم خیره شده

 

درد عشق است که با حسرت و سوز ، بر دل پر شررم چیره شده

 

گفتم از دیده چو دورش سازم ، بی گمان زودتر از دل برود

 

مرگ باید که مرا در یابد ، ور نه دیریست که از دل برود

 

شعر گفتم که ز دل بردارم ، بار سنگین غم عشقش را

 

شعر خود جلوه ای از رویش شد ، با که گویم ستم عشقش را

 

 

..::فروغ فرخزاد::..



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:39 PM | نظرات (0)

بشنوید از سهراب
شب هم آهنگی
لب ها می لرزند شب می تپد جنگل نفس می کشد
پروای چه داری مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانه ات را می فشارم و باد شقایق دوردست را پر پر می کند
به سقف جنگل می نگری ستارگان درخیسی چشمانت می دوند
بیاشک چشمان تو ناتمام است و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را می گشایی گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی رشته رمز می لرزد
می نگری رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده پیوستگی برویم
خزندگان درخوابند دروازه ابدیت باز است آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم که مهتاب آنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم که صدا نابهنگام است
در خواب درختان نوشیده شویم که شکوه روییدن در ما می گذرد
باد می شکند شب راکد می ماند جنگل از تپش می افتد
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم و شیره گیاهان به سوی ابدیت می رود


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 4:38 PM | نظرات (0)

فروغ بخش شب انتظار
فروغ بخش شب انتظار ،آمدنی ست
 

 

نگار ،آمدنی غمگسار آمدنی ست
 

به خاک کوچه دیدار آب  می پاشند
 

بخوان ترانه شادی که یار آمدنی ست
 

صدای شیهه رخش ظهور می آید
 

خبر دهید به یاران سوار آمدنی ست



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 مهر 1388  ساعت 12:34 PM | نظرات (0)

تعداد صفحات :5   1   2   3   4   5