آب را گل نکنيم :
در فرودست انگار ، کفتری می خورد آب
يا که در بيشه دور ، سيره ای پر می شويد .
يا که در آبادی ، کوزه ای پر می گردد .
آب را گل نکنيم :
شايد اين آب روان ، می رود پای سپيداری ، تا فروشويد
اندوه دلی .
دست درويشی شايد ، نان خشکيده فروبرده در آب .
زن زيبايی آمد لب رود ،
آب را گل نکنيم :
روی زيبا دوبرابر شده است .
چه گوارا اين آب !
چه زلال اين رود !
مردم بالا دست چه صفايی دارند !
چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شيرافشان باد
من نديدم دهشان ،
بی گمان پای چپرهاشان جاپای خداست .
ماهتاب آنجا ، می کند روشن پهنای کلام .
بی گمان در ده بالا دست ، چينه ها کوتاه است .
غنچه ای می شکفد ، اهل ده باخبرند .
چه دهی بايد باشد !
کوچه باغش پر موسيقی باد!
مردمان سر رود ، آب را می فهمند .
گل نکردندش ، ما نيز
آب را گل نکنيم.
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 20 مهر 1388 ساعت 11:52 AM | نظرات (0)