ما خيل بندگانيم ما را تو ميشناسي
هر چند بيزبانيم، ما را تو ميشناسي
هر چند بيزبانيم، ما را تو ميشناسي
ويرانهئيم و در دل گنجي ز راز داريم
با آنكه بينشانيم، ما را تو ميشناسي
با آنكه بينشانيم، ما را تو ميشناسي
با هر كسي نگوئيم راز خموشي خويش
بيگانه با كسانيم ما را تو ميشناسي
بيگانه با كسانيم ما را تو ميشناسي
آئينهايم و هر چند لب بستهايم از خلق
بس رازها كه دانيم ما را تو ميشناسي
بس رازها كه دانيم ما را تو ميشناسي
از قيل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از اين و آنيم ما را تو ميشناسي
فارغ از اين و آنيم ما را تو ميشناسي
از ظن خويش هر كس، از ما فسانهها گفت
چون ناي بيزبانيم ما را تو ميشناسي
چون ناي بيزبانيم ما را تو ميشناسي
در ما صفاي طفلي، نفسرد از هياهو
گلزار بيخزانيم ما را تو ميشناسي
گلزار بيخزانيم ما را تو ميشناسي
آئينهسان برابر گوئيم هر چه گوئيم
يكرو و يك زبانيم ما را تو ميشناسي
يكرو و يك زبانيم ما را تو ميشناسي
خطّ نگه نويسد حال درون ما را
در چشم خود نهانيم ما را تو ميشناسي
در چشم خود نهانيم ما را تو ميشناسي
لب بسته چون حكيمان، سر خوش چو كودكانيم
هم پير و هم جوانيم ما را تو ميشناسي
هم پير و هم جوانيم ما را تو ميشناسي
با دُرد و صاف گيتي، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم كشانيم ما را تو ميشناسي
ما دُرد غم كشانيم ما را تو ميشناسي
از وادي خموشي راهي به نيكروزي است
ما روز به، از آنيم ما را تو ميشناسي
ما روز به، از آنيم ما را تو ميشناسي
كس راز غير، از ما نشنيد بس «امينيم»
بهر كسان امانيم ما را تو ميشناسي
بهر كسان امانيم ما را تو ميشناسي
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 3:06 PM | نظرات (0)