یا چشم مرا زجای برکن
یا پرده زروی خود فروکش
یا بگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
***
دیری است که در زمانه دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر جان سپارم
***
نه بخت بد مراست سامان
وای شب ، نه تراست هیچ پایان
آنجا که ز شاخ گل فروریخت
آنجا که بکوفت باد بر در
***
و آنجا که بریخت آب امواج
تابید بر او مه منور
ای تیره شب دراز ، دانی
***
کانجا چه نهفته بدنهانی ؟
بوده است ولی ز درد خونین
بوده است رخی ز غم مکدر
بوده است بسی سر پر امید
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آبان 1388 ساعت 9:33 AM | نظرات (0)