1- اطاعت و فرمانبرداری از خدا 2-

دشمن داشتن اهل معصیت

3- اکرام به فقیر مسلمان 4-

خیر و منفعت رساندن به بندگان خدا

5- صله ی رحم کردن 6-

سؤال کردن از خدا به اصرار

7- درستکاری و امانت در حرفه و پیشه 8-

مسواک نمودن

9- مرگ را بسیار یاد کردن 10-

تسبیح حضرت زهرا ( س ) خواندن

11- بسیار صلوات فرستادن چند عمل موجب سخط و بغض خدا است :

1- دست دادن با زن نامحرم 2-

فحش و دشنام دادن

3- خواب کردن زیاد 4-

بیکاری زیاد

5- پرخوری 6-

زنا کردن

7- خیانت و کینه به مسلمان 8-

خواری و اهانت کردن به فقیر مسلمان از جهت فقر

9- احترام و اکرام ثروتمند و مالدار به جهت ثروت او 10-

خشمگین کردن والدین 11- مدح و ثنا کردن شخص فاجر

12- نا امید کردن کسی که به تو امید دارد

 



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در جمعه 2 بهمن 1388  ساعت 11:38 PM نظرات 0 | لينک مطلب
يكى از مهمترين و لازمترين امور زندگى يك مؤمن ارتباط برقرار كردن با خدا از طريق دعا و نيايش است در زندگى اولياء خدا دعا جايگاه اساسى و ويژه دارد و بخش مهمى از بهترين اوقات آنها اختصاص به دعا و نيايش دارد.
در قسمت دعا، انبوهى از دعاهايى كه از ناحيه مقدس حضرت زهرا عليهاالسلام رسيده فهرست‏وار نقل كرديم. اما يكى از مسائل ديگر در مورد دعا رعايت آداب دعا از جمله زمان دعا است. اولياء خدا مترصد اوقات بودند و بهترين زمانها را براى دعا انتخاب مى‏نمودند در اينجا به روايتى مى‏پردازيم كه يكى از اوقات مناسب براى دعا را فاطمه زهرا عليهاالسلام به ما در قول و عمل معرفى مى‏كنند.
قالت فاطمه الزهرا عليهاالسلام:
سمعت النبى صلى اللَّه عليه و آله، ان فى الجمعة لساعة لا يراقبها رجل مسلم يسال اللَّه عز و جل فيها خيرا الا اعطاه اياه قالت فقلت: يا رسول‏اللَّه اى ساعة هى؟ قال اذا تدلى نصف عين الشمس للغروب قال و كانت فاطمة عليهاالسلام تقول لغلامها: اصعد على الضراب فاذا رايت نصف عين الشمس قد تدلى للغروب فاعلمنى حتى ادعو. (1)
(فاطمه زهرا عليهاالسلام مى‏فرمايد: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم، در روز جمعه ساعتى است كه هيچ مسلمانى مراقب آن نبوده كه حاجت خيرى از خداى عزوجل بخواهد مگر آنكه حاجت او را برآورده ساخته است. فاطمه عليهاالسلام مى‏گويد عرض كردم يا رسول‏اللَّه آن چه ساعتى است؟ فرمود: آن هنگامى است كه نصف قرص خورشيد در موقع غروب پنهان شود. پس از آن فاطمه به غلام خود فرمود: بر فراز بام درآى و چون ديدى نصف قرص خورشيد در هنگام غروب پنهان شد به من خبر ده تا دعا كنم


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 20 دی 1388  ساعت 12:32 AM نظرات 0 | لينک مطلب




مقام : معصوم سوم
  
نام : فاطمه

لقب:زهرا

کنیه : ام الائهم

نام پدر : محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

نام مادر : خدیجه کبری

تاریخ ولادت : در آستانه طلوع فجر روز جمعه 20 جمادی الثانی . سال پنجم بعثت در مکه

مدت عمر : 18 سال

تاریخ شهادت : بین نماز مغرب و عشاء در سیزدهم جمادی الاول یا سوم جمادی الثانی در سال 11 هجرت

قاتل : عمر و قنفذ، با قراردادن آن حضرت در میان درب و دیوار و ضربات تازیانه و ضرب لگداورا به

شدت مصدوم ساختند به طوری که فرزندش محسن سقط گردید و از آن پس دختر پیغمبر(صلی

الله علیه و آله و سلم) بستری شد و به شهادت رسید.

محل دفن : مدینه

تعداد فرزند : 3 پسر ، 2 دختر


یک حدیث از حضرت فاطمه (سلام الله علیها)

رسول الله به من گفت : ای فاطمه ! هر که بر تو صلوات گوید ، خدای او را بیامرزد و در بهشت

او را به جایگاه من ملحق کند

زهرا که رهش به جان و دل می پوییم    با لطف خدا رضایتش می جوییم

تبریک ولادت گهربارش را                     بر مهدی صاحب الزمان می گوییم



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 3 دی 1388  ساعت 11:50 PM نظرات 0 | لينک مطلب
وبلاگ
وبلاگ وبلاگ وبلاگ وبلاگ وبلاگ
  
در يکي‌ از روزها ، صبحگاهان‌ امام‌ علي‌ (ع‌) فرمود : فاطمه‌ جان‌ آيا غذايي‌ داري‌ تا
از گرسنگي‌ بيرون‌ آيم‌ ؟ پاسخ‌ دادند : نه‌ ، به‌ خدايي‌ که‌ پدرم‌ را به‌ نبوت‌ و شما را
به‌ امامت‌ برگزيد سوگند ، دو روز است‌ که‌ در منزل‌ غذاي‌ کافي‌ نداريم‌ و در اين‌
مدت‌ شما را بر خود و فرزندانم‌ در طعام‌ ترجيح‌ دادم‌ .
امام‌ (ع‌) با تأسف‌ فرمودند : فاطمه‌ جان‌ چرا به‌ من‌ اطلاع‌ ندادي‌ تا به‌ دنبال‌ تهيه‌
غذا بروم‌ ؟ حضرت‌ زهرا (ع‌) فرمودند : اي‌ اباالحسن‌ ، من‌ از پروردگار خود حيا مي‌کنم‌
که‌ چيزي‌ را که‌ تو بر آن‌ توان‌ و قدرت‌ نداري‌ ، درخواست‌ نمايم‌ .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 59)

وبلاگ
*  کسي‌ که‌ عبادتهاي‌ خالصانه‌ خود را به‌ سوي‌ خدا فرستد ، پروردگار بزرگ‌ بهترين‌
مصلحت‌ او را به‌ سويش‌ فرو خواهد فرستاد .
(بحار الانوار ، ج‌ 70 ، ص‌ 249)

وبلاگ
*  پاداش‌ خوشرويي‌ در برابر مؤمن‌ بهشت‌ است‌ ، و خوشرويي‌ با دشمن‌ ستيزه‌ جو ، انسان‌
را از عذاب‌ آتش‌ باز مي‌دارد .
(بحار الانوار ، ج‌ 75 ، ص‌ 401)

وبلاگ
*  حضرت‌ فاطمه‌ سلام‌ الله‌ عليها به‌ پدر گرامي‌شان‌ عرض‌ کردند : اي‌ رسول‌ خدا زنان‌
قريش‌ به‌ منزل‌ من‌ وارد شدند و گفتند : پيامبر تو را همسر کسي‌ قرار داد که‌
سرمايه‌اي‌ ندارد . رسول‌ اکرم‌ صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در جواب‌ فرمودند : قسم‌ به‌ خدا
دخترم‌ ، در خيرخواهي‌ تو کوتاهي‌ نکرده‌ام‌ که‌ تو را به‌ اولين‌ مسلمان‌ و عالمترين‌ و
بردبارترين‌ اشخاص‌ تزويج‌ نموده‌ام‌ .
دخترم‌ ، همانا خداي‌ عزوجل‌ نگاهي‌ به‌ زمين‌ افکند و از اهل‌ آن‌ دو نفر را برگزيد ،
که‌ يکي‌ از آن‌ دو را پدرت‌ و ديگري‌ را شوهرت‌ قرار داد .
وبلاگ (بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 133)

*  ما اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا ، وسيله‌ ارتباط خدا با مخلوقات‌ و برگزيدگان‌ خداييم‌ ، ما 2345
جايگاه‌ پاک‌ خدا و دليلهاي‌ روشن‌ او و وارثان‌ پيامبران‌ الهي‌ مي‌باشيم‌ .
(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ لابن‌ ابي‌ الحديد ، ج‌ 16 ، ص‌ 211)

*  خداوند اطاعت‌ و پيروي‌ از ما اهل‌ بيت‌ (ع‌) را سبب‌ برقراري‌ نظم‌ اجتماعي‌ در
امت‌ اسلامي‌ ، و امامت‌ و رهبري‌ ما را عامل‌ وحدت‌ و در امان‌ ماندن‌ از تفرقه‌ها
قرار داده‌ است‌ .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ : انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258)

وبلاگ
* پيامبر (ص‌) و علي‌ (ع‌) دو پدر امت‌ اسلام‌ مي‌باشند ، که‌ اگر مردم‌ از آنان‌ پيروي‌
کنند ، کجي‌ها و انحرافاتشان‌ را اصلاح‌ نموده‌ و آنها را از عذاب‌ جاويدان‌ نجات‌
مي‌دهند ، و اگر همراه‌ و ياورشان‌ باشند نعمتهاي‌ هميشگي‌ خداوندي‌ را ارزانيشان‌
مي‌دارند .
(بحار الانوار ، ج‌ 23 ، ص‌ 259)

*  از حضرت‌ فاطمه‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) روايت‌ شده‌ که‌ رسول‌ خدا فرمودند : امام‌
همچون‌ کعبه‌ است‌ که‌ بايد به‌ سويش‌ روند ، نه‌ آنکه‌ ( منتظر باشند تا ) او به‌
سوي‌ آنها بيايد .
(بحار الانوار ، ج‌ 36 ، ص‌ 353)

وبلاگ
*  همانا خوشبت‌ حقيقي‌ کسي‌ است‌ که‌ علي‌ ( عليه‌ السلام‌ ) را دوست‌ بدارد .
(مجمع‌ الزوائد علامه‌ هيثمي‌ ، ج‌ 9 ، ص‌ 132)


*  کسي‌ که‌ پس‌ از خوردن‌ غذا ، با دستي‌ آلوده‌ و چرب‌ بخوابد ، هيچ‌ کس‌ جز خودش‌ را
سرزنش‌ ننمايد .
(کنز العمال‌ ، ج‌ 15 ، ص‌ 242 ، ح‌ 40759)


*  اما حقانيت‌ من‌ در مالکيت‌ فدک‌ ، همانا خداوند بزرگ‌ آيه‌ " آت‌ ذاالقربي‌
حقه‌ " را وقتي‌ در قرآن‌ کريم‌ بر رسول‌ خدا نازل‌ فرمود ، من‌ و فرزندانم‌ نزديکترين‌
مردم‌ به‌ پيامبر ( صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ ) بوديم‌ ، پس‌ رسول‌ خدا فدک‌ را به‌ من‌ و
فرزندانم‌ هديه‌ فرمود .
(مستدرک‌ الوسايل‌ ، ج‌ 7 ، ص‌ 291)

وبلاگ
*  براي‌ مؤمن‌ ، خرما هديه‌ خوبي‌ است‌ .
(کنز العمال‌ ، ج‌ 12 ، ص‌ 339 ، ح‌ 35305)


*  حضرت‌ فاطمه‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) فرمود : وقتي‌ آيه‌ 63 سوره‌ نور نازل‌ شد که‌ :
" اي‌ مسلمانان‌ ، رسول‌ خدا را آن‌ گونه‌ که‌ همديگر را مي‌خوانيد ، صدا نکنيد "
ترسيدم‌ که‌ رسول‌ خدا را با لفظ " اي‌ پدر " بخوانم‌ ، من‌ هم‌ مانند ديگران‌ پدر را با
نام‌ " يا رسول‌ الله‌ " صدا زدم‌ . دو سه‌ بار که‌ پدر را با اين‌ نام‌ خواندم‌ ، رو به‌
من‌ کرده‌ فرمودند :
اي‌ فاطمه‌ ! اين‌ آيه‌ درباره‌ تو و خانواده‌ تو و نسل‌ تو نازل‌ نشده‌ است‌ ، فاطمه‌
جان‌ ، تو از مني‌ و من‌ از تو ، همانا اين‌ آيه‌ براي‌ ادب‌ کردن‌ آدم‌هاي‌ خشن‌ و درشت‌
خوهاي‌ قريش‌ ، انسان‌هاي‌ خودخواه‌ و متکبر ، نازل‌ شده‌ است‌ . دخترم‌ تو با جمله‌
" پدر جان‌ " خطاب‌ کن‌ که‌ مايه‌ حيات‌ قلب‌ من‌ است‌ و خداوند را خوشنود مي‌کند .
وبلاگ (بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 33)

*  مردي‌ نابينا از حضرت‌ فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) اذن‌ خواست‌ که‌ داخل‌ خانه‌ شود .
فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) خود را از او مستور کرد . پيغمبر خدا ( صلي‌ الله‌ عليه‌
و آله‌ ) به‌ فاطمه‌ فرمود : به‌ چه‌ سبب‌ خود را مستور کردي‌ و حال‌ اين‌ که‌ اين‌ مرد
نابينا تو را نمي‌بيند . حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) پاسخ‌ داد ، " اگر او مرا
نمي‌بيند ، من‌ او را مي‌نگرم‌ ، و اگر چه‌ او نمي‌بيند اما بوي‌ زن‌ را استشمام‌
مي‌کند " . رسول‌ خدا پس‌ از شنيدن‌ سخنان‌ دخترش‌ فرمود : " شهادت‌ مي‌دهم‌ که‌
تو پاره‌ تن‌ مني‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 91)

وبلاگ
* خداي‌ تعالي‌ ايمان‌ را براي‌ پاکيزگي‌ از شرک‌ قرار داد ، و نماز را براي‌ دوري‌ از
تکبر و خودخواهي‌ .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ : انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258)

*  خداي‌ تعالي‌ زکات‌ را مايه‌ پاکي‌ جان‌ و فزوني‌ روزي‌ ، و روزه‌ را براي‌ پابرجايي‌
اخلاص‌ قرار داد .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258)


* خداي‌ تعالي‌ حج‌ را موجب‌ استحکام‌ ديانت‌ ، و عدالت‌ را مايه‌ وحدت‌ و هماهنگي‌ دلها
قرار داد .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258)

وبلاگ
*  خداوند جهاد را موجب‌ عزت‌ و هيبت‌ اسلام‌ ، و صبر را وسيله‌ استحقاق‌ و شايستگي‌
پاداش‌ حق‌ تعالي‌ قرار داد .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258)


* خداوند امر به‌ معروف‌ را جهت‌ اصلاح‌ جامعه‌ واجب‌ فرمود .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258)


*  خداي‌ تعالي‌ نيکي‌ به‌ پدر و مادر را واجب‌ فرمود تا از خشم‌ او در امان‌ بمانند ،
و دستگيري‌ از خويشان‌ را موجب‌ افزايش‌ عمر و سبب‌ فزوني‌ جمعيت‌ و قدرت‌ قرار
داد .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259)

 *  خداي‌ تعالي‌ قصاص‌ را وسيله‌ حفظ جانها و وفاي‌ به‌ نذر را براي‌ رسيدن‌ به‌ مغفرت‌ و
آمرزش‌ قرار داد .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259)


*  خداي‌ تعالي‌ مراعات‌ کامل‌ وزن‌ و پيمانه‌ را براي‌ جلوگيري‌ از کم‌ فروشي‌ ، و نهي‌ از
شراب‌خواري‌ را براي‌ پرهيز از پليدي‌ تشريع‌ نموده‌ است‌ .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259)

وبلاگ وبلاگ
*  خداي‌ تعالي‌ پرهيز از افترا و دشنام‌ را براي‌ دور شدن‌ از لعنت‌ واجب‌ فرمود و
دزدي‌ را منع‌ کرد تا راه‌ عفت‌ پويند .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259)


*  خداوند شرک‌ را حرام‌ فرمود تا به‌ اخلاص‌ طريق‌ بندگي‌ و يکتاپرستي‌ جويند ، " پس‌
چنانکه‌ بايد ، ترس‌ از خدا را پيشه‌ گيريد و جز مسلمان‌ نميريد " و آنچه‌ فرموده‌
است‌ به‌ جا آريد و خود را از آنچه‌ نهي‌ کرده‌ باز داريد که‌ " تنها دانايان‌ از خدا
مي‌ترسند .
(احتجاج‌ طبرسي‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259 - آل‌عمران‌ ، 101)


* حضرت‌ فاطمه‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) در جواب‌ سلمان‌ که‌ براي‌ فقيري‌ تقاضاي‌ کمک‌
داشت‌ فرمود :
" اي‌ سلمان‌ ! سوگند به‌ خداوندي‌ که‌ حضرت‌ محمد ( صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ ) را به‌
پيامبري‌ برگزيد ، سه‌ روز است‌ که‌ غذا نخورده‌ايم‌ و فرزندانم‌ حسن‌ و حسين‌ ( عليهما
السلام‌ ) از شدت‌ گرسنگي‌ بي‌قراري‌ مي‌کردند و خسته‌ و مانده‌ به‌ خواب‌ رفته‌اند . اما
من‌ نيکي‌ و نيکوکاري‌ را که‌ درب‌ منزل‌ مرا کوبيده‌ است‌ ، رد نمي‌کنم‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 72)

وبلاگ وبلاگ
*  پروردگارا ! بزرگا ! به‌ حق‌ پيامبراني‌ که‌ آنها را برگزيدي‌ و به‌ گريه‌هاي‌ حسن‌ و
حسين‌ در فراق‌ من‌ ، از تو مي‌خواهم‌ گناهکاران‌ شيعيان‌ من‌ و شيعيان‌ فرزندان‌ مرا
ببخشايي‌ .
(ذخائر العقبي‌ ، ص‌ 53 - کوکب‌ الدري‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 196)


*  امام‌ حسن‌ مجتبي‌ ( عليه‌ السلام‌ ) فرمود : مادرم‌ فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) را ديدم‌ که‌
شب‌ جمعه‌ تا صبح‌ مشغول‌ عبادت‌ و رکوع‌ و سجود بود ، و شنيدم‌ که‌ براي‌ مؤمنين‌ دعا
مي‌کرد و اسامي‌ آنان‌ را ذکر مي‌نمود و براي‌ آنان‌ بسيار دعا مي‌کرد ولي‌ براي‌ خودش‌
دعا نکرد ، پس‌ به‌ او عرض‌ کردم‌ : مادر ، چرا همان‌ طور که‌ براي‌ ديگران‌ دعا کردي‌
براي‌ خودت‌ دعا نکردي‌ ، فرمودند : " پسرم‌ ، اول‌ همسايه‌ و سپس‌ خود و اهل‌
خانه‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 81)

وبلاگ وبلاگ
*  روزي‌ حضرت‌ فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) خطاب‌ به‌ حضرت‌ اميرالمؤمنين‌ ( عليه‌ السلام‌ )
فرمود :" علي‌ جان‌ ! نزديک‌ بيا تا اطلاع‌ دهم‌ شما را از آنچه‌ در گذشته‌ اتفاق‌ افتاد
و آنچه‌ در حال‌ به‌ وقوع‌ پيوستن‌ است‌ و آنچه‌ در آينده‌ رخ‌ خواهد داد تا روز قيامت‌
هنگامه‌ برپايي‌ رستاخيز عمومي‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 8)


* حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) در رابطه‌ با دعاي‌ روز جمعه‌ از رسول‌ گرامي‌ اسلام‌ نقل‌
فرمودند که‌ : در روز جمعه‌ ساعتي‌ است‌ که‌ هر خواسته‌ خير و نيکويي‌ در آن‌ ساعت‌ به‌
اجابت‌ مي‌رسد . پرسيدم‌ : يا رسول‌ الله‌ کدام‌ ساعت‌ است‌ ؟ فرمودند : آنگاه‌ که‌
نصف‌ خورشيد در افق‌ پنهان‌ شود .
(کنز العمال‌ ، ج‌ 7 ، ص‌ 766)


* بهترين‌ شما کساني‌ هستند که‌ در برخورد با مردم‌ نرم‌تر و مهربان‌ترند و با همسرانشان‌
مهربان‌ و بخشنده‌اند .
(دلايل‌ الامامه‌ طبري‌ ، ص‌ 7)

*  اگر روزه‌ ، زبان‌ و گوش‌ و چشم‌ و دست‌ و پاي‌ روزه‌دار را از ارتکاب‌ اعمال‌ ناپسند
حفظ نکند ، روزه‌ را مي‌خواهد چه‌ کند ( و به‌ چه‌ دردش‌ مي‌خورد ) .
(مستدرک‌ الوسايل‌ ، ج‌ 7 ، ص‌ 366)

وبلاگ وبلاگ
* وقتي‌ امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌ ( عليها السلام‌ ) مريض‌ شدند ، به‌ حضرت‌ علي‌ ( عليها
السلام‌ ) گفتند : چرابراي‌ سلامتي‌ دو فرزندت‌ نذر نمي‌کني‌ ؟ ... پس‌ حضرت‌ فاطمه‌
( عليها السلام‌ ) فرمود : " اگر فرزندانم‌ شفا يابند ، سه‌ روز براي‌ خدا جهت‌
شکرگزاري‌ روزه‌ خواهم‌ گرفت‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 35 ، ص‌ 245)


* آنچه‌ براي‌ زنان‌ نيکوست‌ اين‌ است‌ که‌ ( بدون‌ ضرورت‌ ) مردان‌ نامحرم‌ را نبينند ،
و نامحرمان‌ نيز آنها را ننگرند .
(بحار الانوار ، ج‌ 37 ، ص‌ 69)

وبلاگ وبلاگ
* اي‌ رسول‌ خدا ، سلمان‌ از سادگي‌ لباس‌ من‌ تعجب‌ نمود ، سوگند به‌ خدايي‌ که‌ تو را
مبعوث‌ فرمود ، مدت‌ پنج‌ سال‌ است‌ فرش‌ خانه‌ ما پوست‌ گوسفندي‌ است‌ که‌ روزها بر
روي‌ آن‌ شترمان‌ علف‌ مي‌خورد و شب‌ها بر روي‌ آن‌ مي‌خوابيم‌ ، و بالش‌ ما چرمي‌ است‌
که‌ از ليف‌ خرما پر شده‌ است‌ .
(بحار الانوار ، ج‌ 8 ، ص‌ 303)


*  آن‌ لحظه‌اي‌ که‌ زن‌ در خانه‌ خود مي‌ماند ، ( و به‌ امور زندگي‌ و تربيت‌ فرزند
مي‌پردازد ) به‌ خدا نزديک‌تر است‌ .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 92)


 به‌ او گفته‌ شد : اي‌ دختر رسول‌ خدا ، دستهايت‌ زخم‌ شده‌ است‌ ، خود را به‌ زحمت‌
مينداز ، در کنار شما خدمتکار منزلتان‌ فضه‌ ايستاده‌ است‌ ، کار منزل‌ را به‌ او
واگذار ! حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) پاسخ‌ داد : " رسول‌ خدا ( صلي‌ الله‌ عليه‌ و
آله‌ ) به‌ من‌ سفارش‌ فرمود که‌ کارهاي‌ خانه‌ را با فضه‌ تقسيم‌ کنم‌ ، يک‌ روز او کار
کند و روز ديگر من‌ ، ديروز نوبت‌ او بود و امروز نوبت‌ من‌ است‌ " .
(الخرائج‌ و الجرائح‌ لقطب‌الدين‌ راوندي‌ ، ص‌ 530)

وبلاگ وبلاگ وبلاگ
 حضرت‌ علي‌ و فاطمه‌ ( عليهما السلام‌ ) در تقسيم‌ وظ‌ايف‌ زندگي‌ زناشويي‌ از رسول‌ خدا
( صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ ) راهنمايي‌ خواستند . فرمودند : کارهاي‌ داخل‌ منزل‌ را
فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) و کارهاي‌ بيرون‌ منزل‌ را علي‌ ( عليه‌ السلام‌ ) انجام‌ دهد .
پس‌ حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) با خوشحالي‌ فرمود : " جز خدا کسي‌ نمي‌داند که‌ از
اين‌ تقسيم‌ کار تا چه‌ اندازه‌ خوشحال‌ شدموبلاگ وبلاگ وبلاگ وبلاگ وبلاگ وبلاگ



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 3 دی 1388  ساعت 11:49 PM نظرات 0 | لينک مطلب

 

1ـ نـرمخـویـى در مقـابل دیگـران و احتـرام به زنـان

پیامبـراكـرم (ص) فـرمـوده است: بهترین شما نرمخـوترین شما به اطرافیان و بزرگوارترین شما به زنان است. (مسند فاطمه الزهراء (س) ، ص 221)

2ـ على (ع) رهبر و پیشوا

پیامبر اكرم (ص) فرمود:

هر كه من سرپرست اویم، پس على سرپرست اوست و هر كه را من رهبر اویم ، پس على رهبر اوست. ( بهجه ، ج 1، ص 285. )

3ـ على (ع) بهترین داور

گروهى از فرشتگان درباره ی چیزى با یكدیگر مشاجره نمودند، حاكم و داورى را از بنى آدم تقاضا كردند، خداوند متعال به آنها وحى فرمود كه خـودتان انتخاب كنید و آنان على ابن ابیطالب را برگزیدند. ( بهجه ، ج 1، ص 306 )

4ـ داناترین و نخستین مسلمان

رسول خدا (ص) به مـن فرمودند: شوهر تو در دانش داناترین مردم و نخستین مرد مسلمان و در بردبارى برترین مردم است. ( بهجه، ج 1، ص 302)

5ـ كمك به ذرارى ( فرزندان ) پیامبر

پیامبر اكرم (ص) فرمود:هركسى براى فردى از فرزندان من كارى انجام دهد و بر آن كار پاداشى نگیرد. مـن پاداش دهنـده او خـواهـم بـود. ( بحـارالانوار، ج 96، ص 225)

6 ـ على و شیعیان

پیامبر خدا (ص) به على(ع) نگریست و فرمـود: این شخص و پیروانش در بهشت اند. ( احقاق الحق، ج 7، ص 308)

7 ـ شیعه على در قیامت

پیـامبـر خـدا به علـى(ع) فـرمـود: اى ابـاالحسـن ، آگـاه بـاش كه تو و پیروانت در بهشت هستید. ( احقاق الحق ، ج 7، ص 307)

8 ـ پیامبر در جمع اهل بیت

بر رسول خدا(ص) وارد شدم، جامه اى را گستراند و فرمود: بنشین. در این وقت حسن(ع) آمد ، فرمـود: نزد مادرت بنشیـن، بعداً حسیـن (ع) آمـد. فـرمـود: با اینها بنشین. پـس على (ع) آمد . فرمود: تـو نیز با اینان بنشیـن، آن گاه اطراف جامه را گرفت و روى ما انداخت.( بهجه ،ج 1، ص 277)

9ـ نتیجه صلوات بر زهراء(س)

رسـول خدا(ص) به مـن گفت: اى فاطمه هر كه بر تـو صلـوات فرستـد، خداوند او را بیـامـرزد و به مـن ، در هـر جـاى بهشت بـاشـم ملحق گـردانـد. ( بهجه ، ج 1، ص 287 )

10 ـ حجاب فاطمه

پیامبـر اكـرم (ع) همـراه بـا مرد نابینایى به خانه فاطمه(س) آمد، بلافاصله فاطمه(س) خود را كاملاً پوشاند. رسول خدا(ص) فرمود: چرا خود را پوشاندى با ایـن كه او تـو را نمى بیند؟ فاطمه (س) فرمـود: اى پیامبر خدا اگر او مرا نمـى بیند، مـن كه او را مى بینـم و او بوى مرا حس مى كند پیامبر اكرم فرمود: گواهى مى دهـم كه تو پاره دل منى . ( همان ، ج 1، ص 274.)

11 ـ نتیجه سلام و تحیت بـر رسـول خـدا و دختـرش زهـراء

پدرم در زمان حیاتش به من فرمود: هـر كه بـر مـن و تـو تا سه روز تحیت و سلام بفرستد، بهشت بر او واجب گـردد. ( همان، ج 1، ص 267)

12 ـ پیامبر ، پدر فرزندان زهرا

فـاطمه (س) از پیـامبـر اكـرم نقل كـرده كه فـرمـود:

همانا خـداوند عزوجل ذریه هر یك از فرزندان مادرى را سبب ارتباط و خـویشاوندى قرار داده كه به وسیله آن ذریه به او منسـوب مى شوند مگر فرزندان فاطمه كه مـن سـرپـرست و خـویشـاونـد آنها هستـم (و به مـن منسـوب مـى شـونـد). ( فـرائد السمطین، ج 2، ص 77)

 

13 ـ خوشبخت واقعى

فاطمه (س) از پیامبراكرم(ص) نقل كرده كه فرمود: این جبرئیل (ع) است كه مرا خبر مى دهد: همانا خـوشبخت واقعى كسـى است كه على را، در زندگى ام و پس ازمرگم دوست داشته باشد. ( بهجه، ج 1،ص 271)

14 ـ بخشى از خطبه زهرا (س)

حضـرت زهـرا(س) در آن سخنزانـى معروفـش در مسجـد فـرمـود:

خـداونـد ایمـان را بـراى تطهیـر شمـا از شـرك قـرار داد،

و نماز را براى پاك شدن شما از تكبر،

و زكـات را بـراى پـاك كـردن جـان و افزونـى رزقتان،

و روزه را براى تثبیت اخلاص،

و حج را براى قوت بخشیدن دین ،

و عدل را براى پیراستن دلها،

و اطاعت ما را براى نظم یافتن ملت،

و امـامت مـا را بـراى در امـان مـانـدن از تفرقه،

و جهاد را براى عزت اسلام،

و صبر را براى كمك در استحقاق مزد،

و امـر به معروف را بـراى مصلحت و منـافع همگـانـى ،

و نیكـى كـردن به پـدر و مـادر را سپـر نگهدارى از خشـم ،

و صله ارحام را وسیله ازدیاد نفرات،

و قصاص را وسیله حفظ خون ها،

و وفـاى به نذر را بـراى در معرض مغفـرت قـرار گـرفتـن ،

و به انـدازه دادن تـرازو و پیمـانه را بـراى تغییـر خـوى كـم فـروشـى،

و نهى از شـرابخـوارى را بـراى پـاكیزگـى از پلیـدى ،

و دورى از تهمت را بـراى محفـوظ مـاندن از لعنت،

و تـرك سـرقت را بـراى الزام به پـاكـدامنى ،

و شـرك را حـرام كـرد بـراى اخلاص به پـروردگـارى او ،

بنابـرایـن ، از خـدا آن گـونه كه شایسته است بتـرسید و نمیرید، مگر آن كه مسلمان باشید،

و خـدارا در آنچه به آن امر كرده و آنچه از آن بازتان داشته است اطاعت كنید،

زیرا كه "از بندگانـش ، فقط آگاهان، از خـدا مـى ترسند."( سـوره فاطر آیه28 )  (احتجاج طبرسى ، ص 99، چاپ سعید.)

15 ـ موقعیت اهل بیت در نزد خدا

خـدایـى را حمـد و سپاس گـوییـد كه به خاطـر عظمت و نـورش هر كه در آسمان ها و زمیـن است به سوى او وسیله مى جـوید، و ما وسیله او در میان مخلوقاتـش و خاصان درگـاه و جـایگـاه قـدس او و حجت غیبـى و وارث پیـامبـرانـش هستیـم. ( فـاطمه الزهـراء بهجه قلب المصطفـى، ج 1، ص 265)
 

16  ـ دستورالعملى جامع

در وقتى كه بستر خواب را گسترده بودم ، رسول خدا(ص) بر من وارد شد ، فرمـود:

اى فـاطمه نخـواب مگـر آن كه چهار كار را انجـام دهـى: قـرآن را ختـم كنـى، و پیامبران را شفیعت گردانى، و مؤمنیـن را از خود راضى كنى، و حج وعمره اى را به جا آورى. ایـن را فرمـود و شروع به خـواندن نماز كرد، صبر كردم تا نمازش تمام شد، گفتـم: یا رسول الله به چهار چیز مرا امر فرمودى در حالى كه بر آنها قادر نیستم آن حضرت تبسمى كرد و فرمود:

چون قل هو الله را سه بار بخوانى مثل این است كه قرآن را ختم كرده اى و چون بر من و پیامبران پیش از من صلوات فرستى، شفاعت كنندگان تو در روز قیامت خواهیـم بود، و چون براى مؤمنیـن استغفار كنى ، آنان همه از تو راضى خواهند شد، و چون بگـویـى: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر حج و عمره اى را انجام داده اى. (بهجه ، ج 1، ص 304)
 

17  - زیان بخل

پیامبراكرم (ص) فرمـود:از بخل ورزیدن بپرهیز، زیرا كه بخل آفتى است كه در شخص بزرگـوار نیست. از بخل بپـرهیز، زیـرا كه آن درختـى است در آتـش دوزخ كه شاخه هایـش در دنیاست و هـر كه به شاخه اى از شـاخه هـایـش درآویزد داخل جهنمـش گرداند. ( همان، ج 1، ص 266)

18  ـ نتیجه سخاوت

پیامبراكـرم (ص) به مـن گفت: بـرتـو باد سخاوت ورزیدن، زیرا كـه سخاوت درختـى از درختـان بهشت است كه شاخه هایـش به زمیـن آویخته است ، هر كه شاخه اى از آن را بگیـرد او را به سـوى بهشت مـى كشـانـد. ( بهجه، ج 1، ص 266)

19 ـ سحر خیزى

رسول خدا (ص) بر من گذشت ، در حالى كه در خواب صبحگاهى بودم، مرا با پایـش تكان داد و فرمـود: دختـرم بـرخیز شاهـد رزق و روزى پـروردگارت باش و از غافلان مباش . زیرا كه خـداوند روزی هاى مردم را بیـن طلوع فجر تا طلـوع آفتاب تقسیـم مى كند. (مسند فاطمه الزهراء، ص 219 )
 

20  ـ زمان استحابت دعا

رسول خدا(ص) فرمود: در روز جمعه ساعتى است كه بنده مسلمان در آن وقت چیزى از خدا نخواهد مگر آن كه خداوند به او عطا گرداند و آن وقتى است كه نیمه خـورشید به سوى مغرب نزدیك گردد. ( مسند فاطمه الزهراء ، ص 221)

 



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 3 دی 1388  ساعت 11:48 PM نظرات 0 | لينک مطلب
http://i27.tinypic.com/334lzsh.gif http://i27.tinypic.com/334lzsh.gif http://i27.tinypic.com/334lzsh.gif http://i27.tinypic.com/334lzsh.gif http://i27.tinypic.com/334lzsh.gif http://i27.tinypic.com/334lzsh.gif http://i27.tinypic.com/334lzsh.gif http://i27.tinypic.com/334lzsh.gif http://i27.tinypic.com/334lzsh.gif
كيفيت خلقت يكسان چهارده معصوم عليهم السلام، ايجاب مى كند كه در تمام شئون ولايت نيز رديف يكديگر باشند؛ لذا اثرات بغض و يا محبت، اطاعت و يا عصيان نسبت به هر معصومى برابر و يكسان با آثار عناد، سر پيچى و يا پيروى نسبت به هر يك از معصومين ديگر مى باشد. اخبار وارده در اين موضوع بسيار زياد و فوق العاده است و شيعه و سنى همگى به اين روايات معتقد بوده و به صحت آنها اعتراف دارند. در اينجا چند روايت از اين دسته اخبار براى نمونه نقل مى شود: «اخذ الرسول الاكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم بيد الحسن والحسين، فقال: من احبنى و احب هذين و اباهما و امهما كان معى فى درجتى يوم القيامة». (مسند احمد حنبل ج 1/ 77 (طبع احمد محمد شاكر: ج 2/ 25، 26/ ح 576)، سنن ترمذى- كتاب المناقب، باب 21- ج 5/ 641، 642/ ح 3733، به نقل از الغدير ج 1/ ص129)
«رسول خدا دست حسنين را گرفت و فرمود: هركس مرا، و اين دو فرزند مرا، و پدر و مادر اين دو را دوست بدارد، روز قيامت با من هم درجه خواهد بود».
هم درجه بودن با پيامبر اكرم مطلبى است كه جا دارد بطور تفصيل درباره ى آن بحث و بررسى بعمل آيد تا كاملا موضوع بر همگان روشن گردد.
آيا امكان دارد كسى در روز قيامت با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم هم درجه باشد؟ مگر بشرى مى تواند به درجه ى رفيع و بى نظير پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نائل شود؟ چطور ممكن است كه انسانى به درجه ى والاى اميرالمؤمنين دسترسى پيدا كند؟ در اين كلام حضرت رسول يك سر مگو، و يك راز نگفتنى نهفته است و آن عبارت از اين است كه آن حضرت مى خواهد بگويد: هركس مرا و عترت مرا دوست بدارد به درجه ى مؤمنين به ولايت نائل شده است، و با من در رديف مواليان و در صف معتقدين به ولايت قرار دارد، اگرچه در اين صف و در اين درجه، هر فردى داراى رتبه ى متفاوت و مخصوص به خود مى باشد، چنان كه موحدان و افراد باايمان را در روز قيامت درجات متفاوت بيشمارى است، مؤمنين به ولايت را نيز به تعداد افرادشان درجاتى است ولى در عين حال همه ى آنان، در صف موحدين، در صف معتقدين، و در درجه ى مؤمنين به ولايت با محمد بن عبداللَّه هم صف، هم رديف، هم دين، و هم درجه اند، و يا به عبارت ديگر، ممكن است عده اى به درجه ى شهادت نائل آيند ولى رتبه و مقام معنوى هر يك با ديگرى متفاوت بوده، و تنها در مرتبه ى شهادت همه- با نسبتهاى مختلف- مشترك باشند و با حفظ مراتب و مقامات مخصوص به خود، يكديگر هم صف و هم رديف.
http://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gif
بايد توجه داشت كه درجات معنوى به تعداد افراد بشر متفاوت است، مثلا جميع موحدين اگر چه به «درجة التوحيد» نائل شده و با يكديگر در اين موضوع نزديك و هم درجه اند، ليكن خود اين درجه، انبيا دارد، اوصيا دارد، علما دارد، شهدا دارد، مخلصون دارد، كه هر يك را مقام و مرتبه ى بسيار متفاوت و مخصوص به خود است، و تنها در موحد بودن با هم مشتركند، و عينا همين گونه است «درجة الولايه» و «درجة المحبه».
ابن حجر هیتمی در تشریح حدیث مذکور می فرماید :
«ليس المراد بالمعيه هنا المعيه من حيث المقام، بل من جهه رفع الحجاب...». (الصواعق المحرقه ص 213)
اين دانشمند سنى بسيار نيكو مطلب را درك نموده است كه مى گويد- در اينجا كه پيامبر اكرم مى فرمايد: هر كس مرا و على و زهرا و دو فرزندم حسن و حسين را دوست بدارد با من در روز قيامت هم درجه است- مبادا چنين به نظر آيد كه مقصود هم مقام بودن با رسول خداست، بلكه مراد اين است كه چون هر مسلمان با ايمانى به على و اولاد على محبت داشته باشد، خداى تعالى او را به جوار رحمتش نزديك مى فرمايد، و در مركز لطف و احسانش قرار مى دهد، و پرده ها برداشته مى شود، در اين مقام رفع حجاب، و بى پرده در محضر حق تبارك و تعالى قرار گرفتن، با پيامبر هم صف و همراه است.
ابن حجر آنگاه به سخن چنين ادامه مى دهد:
«... نظير ما فى قوله تعالى: (فأولئك مع الذين انعم اللَّه عليهم من النبيين والصديقن والشهداء والصالحين، و حسن اولئك رفيقا) (نساء/69)
http://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gif
«چنانكه خداى تعالى مى فرمايد: مسلمانان مؤمن، با انبياء و صديقين و شهدا و صالحين- كه خدا نعمتهاى خويش را به آنان عطا فرموده است- همگام و همراهند، و چه رفيقان نيكويى؛» و كاملاً روشن است كه در اين آيه يكسان بودن مقامات مطرح نيست بلكه مراد برابر بودن همه ى اهل ايمان است در معرض فيض، و در جلوه گاه رحمت، و بى پرده در محضر لطف و مرحمت خدا قرار گرفتن. وگرنه هر يك از انبيا، صديقين، شهدا، علما، صالحين، ابرار، اخيار، و مخلصون را مقامى خاص و جداگانه، و درجه و مرتبه اى مخصوص به خود مى باشد. پنج تن آل عبا عليهم السلام را نيز مرتبه و مقامى است بى نظير و مخصوص به خودشان كه هر پنج تن بطور يكسان در آن مشتركند، و هرگز كسى را به آن مقام والا راه نيست.
روايات ديگرى در اين مورد علماى سنى و شيعه نقل كرده اند كه برخى از آنها ذكر مى شود:
حضرت رسول اكرم مى فرمايد: «من احب هولاء (يعنى الحسن والحسين و فاطمة و عليا) فقد احبنى و من ابغضهم فقد ابغضنى». (كنز العمال ج 12/ 103/ ح 34194).
http://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gif
«هركس اينان يعنى حسن و حسين و فاطمه و على را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، و كسى كه با اينان دشمنى كند، با من خصومت كرده است».
و درباره ى حضرت صديقه زهرا عليهاالسلام مى فرمايد: «... من آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه، (و ذلك قوله تعالى (ان الذين يوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فى الدنيا و الاخرة...) (احزاب/57) (الفصول المهمه ص 139، نزهةالمجالس ج 2/ 228، نور الابصار ص 41)
http://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gif
«هركس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است، و هر که مرا اذيت كند گويى خدا را آزرده است، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد: (همانا آن كسانى كه خدا و رسول او را بيازارند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و از رحمت خود دور فرموده است)»؛ كه با توجه به فرمايش پيامبر اكرم آزار حضرت صديقه سلام اللَّه عليها برابر است با ايذاء نسبت به خدا و رسول او. رواياتى كه نقل شد و احاديثى كه از قول پيامبر اكرم در اين موضوع بيان مى شود، همگى عبارات كتب عامه است كه شيعه و سنى در صحت آنها متفق القول هستند:
«فاطمة بضعة منى، من اغضبها اغضبنى»،
«فاطمه پاره ى تن من است، هر كس او را خشمگين كند، مرا به خشم آورده است».
«فاطمة بضعة منى، يوذينى ما آذاها، و يغضبنى ما اغضبها»،
«فاطمه پاره ى تن من است، آنچه فاطمه را بيازارد، مرا نيز آزرده مى سازد، و آنچه فاطمه را به خشم آورد مرا هم غضبناك مى كند».
«فاطمة بضعة منى، يقبضنى ما يقبضها، يبسطنى ما يبسطها»،
«فاطمه پاره ى تن من است، آنچه او را دلگير كند مرا گرفته خاطر مى سازد، و آنچه او را مسرور گرداند، مرا شاد مى نمايد».
«فاطمة بضعه منى، يوذينى ما آذاها، و ينصبنى ما انصبها»،
«فاطمه پاره ى تن من است، آنچه او را آزرده كند مرا مى آزارد، و آنچه او را به زحمت اندازد مرا دچار مشقت مى نمايد».
«فاطمة مضغة منى، يسرنى ما يسرها».
http://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gif

هدف و منظور از نقل اين احاديث شريف در منقبت حضرت صديقه زهرا سلام اللَّه عليها اين است كه بر همگان ثابت شود موضوع محبت و يارى آن حضرت، و يا بغض و دشمنى واذيت او، عينا همانند محبت و دوستى با پيامبر اكرم و يا عدوات و عناد نسبت به مقام نبوت است؛ و اعتقاد داشتن به اين مطلب، هرگز منحصر به يك مذهب خاص نيست، بلكه اين موضوع كاملاً اسلامى و كلى است، و بدون ترديد از معتقدات تمام مسلمين جهان است.
آنچه از اين گونه احاديث در رابطه با عصمت زهرا استفاده مى كنيم اينكه؛ اگر فاطمه عليهاالسلام معصوم نبود، چگونه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به طور مطلق خشم او را خشم خدا و رضاى او را رضاى الهى معرفى مى كند؟! مگر مى توان رضا و خشم اشخاص غير معصوم را با رضا و خشم خدا مرتبط دانست؟!
ابن ابى الحديد پس از اعتراف بر اينكه فاطمه عليهاالسلام از جمله افرادى است كه آيه ى تطهير بر عصمت او دلالت دارد در اين باره مى نويسد: قوله عليه السلام: فاطمه بضعه منى، من آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه عز و جل يدل على عصمتها، لانها، لوكانت ممن تقارف الذنوب لم يكن من يوذيها موذيا له على كل حال... (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16 ص 273)
 http://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gif
سخن پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله در مورد فاطمه عليهاالسلام كه مى فرمايند: هركس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و كسى كه مرا آزار دهد خدا را آزار داده است؛ دليل بر معصوم بودن فاطمه عليهاالسلام است، زيرا؛ اگر فاطمه عليهاالسلام غير معصوم بود، اذيت او در تمام حالات، اذيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله محسوب نمى شد... پس نتيجه مى گيريم سخنان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله، بالاتر از عصمت فاطمه عليهاالسلام را مى رساند، كه دانشمندان سنى و شيعه به آن اعتراف دارند.

 http://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gifhttp://i27.tinypic.com/334lzsh.gif



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 3 دی 1388  ساعت 11:47 PM نظرات 0 | لينک مطلب

  

 

مقدمه اى درباره فضايل دهگانه

در برابر فضائل عظيم اهل بيت‏(ع) و مقامات فوق العاده آن‏ها در درگاه خداوند، هميشه اين دغدغه خاطر براى بعضى از افراد كه در متن مسائل نيستند وجود دارد كه نكند اين همه فضائل نتيجه خوشبينى فوق العاده دوستان، و برداشتهاى علاقمندان و عاشقان اين مكتب باشد.

آن‏ها چون به اهل بيت‏(ع) عشق مى‏ورزند، و همه چيز را از همين دريچه مى‏بينند، هر كسى هر فضيلتى را بگويد يا احتمال دهد به آن مؤمن مى‏شوند، خواه سند معتبرى داشته باشد يا نه، و از قديم گفته‏اند:

اگر بر ديده مجنون نشينى‏

به غير از خوبى ليلى نبينى!

اينجاست كه براى رفع هر گونه سوء ظن از اين دور افتادگان، و اطمينان خاطر بيشتر دوستان و نزديكان، به منابع ديگران مراجعه مى‏كنيم، و اهل بيت پيامبر(ص) را در آئينه افكار و كتابها و نوشته‏هاى معروف و مشهور و دست اول آن‏ها مشاهده مى‏كنيم.

و از آنجا كه قبلا فضائل بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) را در بخش «زندگى فاطمه» مورد بررسى قرار داده‏ايم، هدف ما در اين بخش «بررسى مقامات معنوى بزرگ بانوى اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) دختر گرامى پيغمبر اكرم‏(ص) در (كتب معروف اهل سنت) است» و قبل از ورود در اصل بحث ذكر «چند نكته» را لازم میدانيم:

1- جالب اينكه تقريبا تمام فضائل و مناقب و مقاماتى كه در كتب شيعه درباره فاطمه زهرا(س) نقل شده در كتب معروف اهل سنت نيز آمده است، و اين راستى عجيب است، زيرا كمتر چيزى مى‏توان يافت كه در منابع معتبر شيعه باشد و در كتب آن‏ها نيامده باشد.

2- در تمام اين بخش از كتاب كه به دست شما است حتى يك روايت از منابع شيعه نقل نشده، و در ميان اهل سنت نيز به سراغ كتابهائى رفته‏ايم كه از معروفترين و مهمترين كتب حديث و تاريخ و تفسير آن‏ها است.

3- از مسائلى كه انسان را سخت در تعجب فرو مى‏برد، اينكه مى‏دانيم بعد از پيامبر(ص) طوفان عجيبى در جامعه اسلامى بر سر مسأله خلافت در گرفت، طوفانى كه نتيجه آن تغيير محور خلافت از خاندان پيامبر(ص) به سوى افراد ديگرى برد، آن‏ها كه از سوى خدا به عنوان جانشينى پيامبر(ص) معرفى شده بودند كنار زده شدند، و ديگران جاى آن‏ها را گرفتند.

منزوى شدن اهل بيت‏(ع) سبب شد كه مقامات حاكم آنچه از فضائل و مناقب در شأن آن‏ها بود، و طبعا شايستگى و اولويت آن‏ها را براى مسأله خلافت اثبات مى‏كرد، سانسور كنند.

زيرا ذكر اين مناقب و فضائل براى همه سؤال انگير بود كه اگر آن‏ها داراى چنين مقاماتى بوده‏اند پس چرا ديگران پيشى گرفته‏اند؟!

چرا ما كسانى را كه خدا و پيامبرش مقدم داشته‏اند، مقدم نداريم.

آخر چرا مردم مسلمان از اين فيض بزرگ محروم بمانند؟!

چرا..... و چرا؟!

و لذا سانسور كردن اين فضائل جزئى از حركت سياسى آن‏ها بود.

و اين مسأله در زمان حكومت «بنى اميه» و «بنى عباس» بسيار اوج گرفت ،تا آنجا كه تيغهاى سانسور، نه مخفيانه و مرموز، كه آشكارا، و برملا به كار افتاد، و نه فقط به محو فضائل اهل بيت: كوشيدند كه براى اثبات فضيلت ديگران به جعل و نشر أكاذيب نيز پرداختند، حتى بعضى از صحابه (يا شبه صحابه) را براى اين كار خريدند، و بهاى سنگينى براى آن پرداختند.

تا آنجا كه درباره بعضى از آن‏ها مانند «سمرة بن جندب» چنين می‏خوانيم كه معاويه يكصدهزار درهم به او داد كه اين دروغ بزرگ را جعل كند كه آيه.

و من الناس من يعجبك قوله في الحياة الدنيا و يشهد اللّه على ما في قلبه و هو الدّالخصام»:

«بعضى از مردم كسانى هستند كه گفتار آن‏ها در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى‏شود و خداوند بر آنچه آن‏ها در دل دارند گوا است، در حالى كه آن‏ها سخت‏ترين دشمنانند» (بقره/204)

درباره «على بن ابيطالب‏(ع)» نازل شده!

و آيه و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤوف بالعباد»:

«و بعضى از مردم خود را در برابر خشنودى خداوند فدا مى‏كنند، و خدا نسبت به بندگانش مهربان است» (بقره/207)

درباره «ابن ملجم» نازل شده است! ولى او به اين مبلغ راضى نشد، و معاويه همچنان بر آن افزود تا «چهارصد هزار درهم» شد و قبول كرد!!

به اين ترتيب گفتن فضائل اهل بيت‏(ع) در منابر و مجالس ممنوع شناخته شد، و نظام حاكم ذكر آن‏ها را يك جرم بزرگ سياسى محسوب مى‏كرد، و هر كس برخلاف نظر آن‏ها در اين راه گام برمى داشت مغضوب می گشت، يا به سياه چال زندانش می افكندند، يا زبانش را از كامش بيرون مى‏كشيدند، و يا بر چوبه دار آويزانش مى‏ساختند.

تا آنجا كه وقتى معاويه به مدين آمد صريحا «ابن عباس» صحابى و مفسر معروف را كه در ميان جامعه اسلامى موقعيت خاصى داشت از ذكر فضائل اميرمؤمنان على‏(ع) بر حذر داشت.
  

ابن عباس گفت: تو مانع قرائت قرآن می‏شوى؟ (يعنى من آياتى را میخوانم كه در شأن على‏(ع) وارد شده است) گفت: قرآن بخوان ولى آن را تفسير مكن!

در چنين شرائطى مخصوصا با توجه به اينكه «وسائل ارتباط جمعى» در آن زمان تقريبا منحصر به همين منابر و خطبه‏ هاى نماز جمعه بود می‏بايست همه اين فضائل محو شده باشد.

ولى عجيب اين است كه فضائل و مناقب و مقامات اهل بيت‏(ع) در چنان جو خفقان بارى نه تنها از بين نرفت، بلكه كتابهاى دوست و دشمن را پر كرد، و از همه شگفت آور اينكه در ميان اسناد و مدارك اين فضائل به اعترافات صريحى در اين زمينه، از افرادى همچون «معاويه» و «عمروعاص» و يا بعضى از خلفاى پيشين، برخورد می‏ كنيم كه در صفحات تاريخى كه به دست مورخان خود آن‏ها نگاشته شده، ثبت است! و اين نيست مگر مشيت و اراده الهى و يك اعجاز بزرگ از اهل بيت عصمت (عليهم السلام).

4- محو كنندگان فضائل اهل بيت‏(ع) بقدرى در اين راه تعصب به خرج داده‏اند كه نه فقط شخص اميرمؤمنان على‏(ع) و فرزندانش در ليست سياه آن سياه دلان قرار مى‏گرفت، و تا آنجا كه می‏ توانستند در متزلزل ساختن موقعيت اجتماعى آن‏ها كوشش كردند، بلكه هر كسى به نوعى با آن‏ها ارتباط داشت نيز از اين حملات كينه توزان مصون و محفوظ نماند.

چرا گروهى اينهمه اصرار دارند كه على رغم آنهمه شواهد تاريخى و آثارى كه از ايمان ابوطالب عمو حامى پيغمبر اكرم‏(ص) در دست است بگويند او كافر و مشرك از دنيا رفته؟! و نزول آيه شريفه «و هم ينهون عنه و ينئون عنه» (آن‏ها ديگران را از او باز ميدارند و خود از او دورى می‏ كنند) را درباره ابوطالب بدانند؟

جز اينكه او پدر بزرگوار اميرمؤمنان على‏(ع) بود.

چرا اصرار دارند «ابوذر غفارى» آن مرد بزرگ و شجاع را «اشتراكى مذهبى» معرفى كنند، و در كتابهاى خود او را به داشتن عقائد اشتراكى متهم سازند؟!

جز اينكه او از ياران خاص على‏(ع) و از معترضان به خليفه سوم در مورد حيف و ميل بيت المال بود.

و امثال اين چراها بسيار است!

آيا با اين حال، وجود آنهمه مناقب و فضائل در كتب مخالفان عجيب به نظر نمى رسد؟ و عبور احاديث فضائل اهل بيت‏(ع) از كانال زمان و محيطى كه نهادن نام على بر فرزند جرمى نابخشودنى محسوب می‏شد معجزه نيست؟!

5- شگفت انگيزتر اينكه حذف سانسور فضائل اهل بيت‏(ع) منحصر به قرون نخستين اسلام، و عصر خلفاى بنى اميه و بنى عباس نبود، در عصر حاضر كه به اصطلاح «عصر تحقيق و بررسى دقيق مسائل تاريخى» است، و معمولا كتابهاى اسلامى چاپ و در كشورها و بلاد مختلف منتشر می گردد، و هر گونه تغيير و تحريف و سانسور مطالب موجب رسوائى بزرگى است، باز جمعى از «محققان متعصب»! (اگر تحقيق با تعصب قابل جمع باشد) دست از گرايشهاى اموى و عباسى برنداشته، و هنوز هم به سانسور و تغيير و تحريف مشغولند كه مرحوم «علامه امينى» آن مرد محقق و متتبع بزرگ اسلام نمونه هائى از آن را در «الغدير جلد 2» آورده است كه مثلا چگونه «طبرى» مورخ معروف در تاريخ خود مطلبى را كه مربوط به داستان يوم الدار و آيه شريفه «و انذر عشيرتك الاقربين» و اعلام آمادگى از سوى على‏(ع) براى يارى پيامبر(ص) و اعلام وصى و وزير بودن او از سوى پيغمبر اكرم‏(ص) آمده است تحريف كرده، و از آن بدتر تحريف «محمد حسين هيكل» است كه در تاريخ خود در يك چاپ حديث را نقل كرده و در چاپ ديگر قسمت مهمى را به كلى ساقط ساقط كرده است!

اكنون با توجه به آنچه در بالا گفتيم سرى به منابع معروف و مشهور اهل سنت می‏زنيم، و مقامات و مناقب بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) را از ديدگاه احاديث آن‏ها مورد بررسى قرار می دهيم، و همانگونه كه گفتيم بناى ما بر اين است كه در اين كتاب حتى يك حديث از منابع و طريق شيعه (هر چند بسيار معتبر و دست اول، باشد) نقل نكنيم، و ميدان سخن را تنها براى احاديث ديگران باز بگذاريم، تا روشن شود مقامات اين بانو چنان روشن است كه حتى پرده پوشان نتوانسته‏اند پرده بر آن بيفكنند.

در اين نوشتار عمدتاً به سراغ ده مبحث می‏رويم كه محورهاى اصلى مطلب را تشكيل می‏دهد:

1- او برترين بانوى جهان بود.

2- او بانوى بهشتى بود.

3- او محبوب پيغمبر اكرم‏(ص) و پاره تن او بود.

4- او مقرب درگاه خدا بود، رضاى او رضاى خدا و خشم او خشم خدا بود.

5- او ايثار و فداكارى عجيبى داشت.

6- مقام علمى فاطمه‏(س).

7- كرامات بانوى اسلام‏(س).

8- نخستين كسى كه وارد بهشت می‏شود او است.

9- نامهاى پرمعنى فاطمه‏(س).

10- هديه پيامبر(ص) به دخترش زهراءِ(س).

 

برترين بانوى جهان‏

  ارزش انسانها مسلماً يكسان نيست، بعضى از مقربترين فرشتگان الهى برترند، و بعضى از درنده‏ ترين حيوانات پائين‏تر، و آنچه به اين انسان ارزش مى‏دهد بر اساس معرفى قرآن و اسلام همان «علم و ايمان و تقوى و ملكات فاضله انسانى» است.

با توجه به اين معيارها بانوى اسلام فاطمه زهرا (س) برترين زنان جهان - در لسان پيامبر(ص) - معرفى شده است.

در روايات فراوانى كه در منابع معروف اهل سنت آمده تصريح شده است كه فاطمه زهرا(س) افضل زنان جهان بود، آن سخنى است كه پيغمبر اكرم‏(ص) آنرا به تعبيرات مختلف بيان فرموده است:

1- در يك جا می‏ فرمايد:

«ان افضل نساء اهل الجنة خديجة بنت خويلد و فاطمة بن محمد(ص) و مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم»:

«برترين زنان بهشت خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمد(ص) و مريم دختر عمران، و آسيه دختر مزاحم است» (همسر فرعون)

2- در حديث ديگرى می‏خوانيم پيغمبر اكرم‏(ص) در بيمارى وفاتش هنگامى كه بيتابى فاطمه را مشاهده كرد، فرمود:

«يا فاطمة الاترضين ان تكونى سيدة نساء العالمين، و سيدة نساء هذه الامة، و سيدة نساء المؤمنين»؟:

«اى فاطمه! آيا راضى نيستى كه تو برترين بانوى زنان جهان، و بانوى زنان اين امت، و بانوى زنان با ايمان باشى؟

در اينجا افضليت براى فاطمه‏(ع) به صورتى مطلق ذكر شده و نام هيچكس در كنار او مطرح نگرديده است.

3- در حديث ديگرى نيز از همان حضرت‏(ص) اين معنى به صورت مطلق آمده است، در آن هنگام كه فاطمه بيمار شده بود و پيامبر(ص) اين سخن را به جمعى از اصحاب گفت، آن‏ها پيشنهاد كردند كه از بانوى اسلام‏(ع) عيادت كنند.

پيامبر برخاست و با جمعى از ياران به سوى خانه فاطمه‏(ع) آمد، نخست از بيرون خانه صدا زد كه دخترم خودت را بپوشان، چون جمعى از ياران به عيادت تو مى‏آيند، و از آنجا لباس دخترش فاطمه‏ (ع) كافى نبود عباى خود را از پشت در به او داد!

پيامبر(ص) و ياران وارد شدند، و بعد از عيادت از خانه بيرون آمدند و رو به يكديگر كرده و از بيمارى فاطمه‏(ع) اظهار تأسف می‏ كردند، پيغمبر اكرم‏(ص) رو به آن‏ها كرد و فرمود: «اما انّها سيدة النساء يوم القيامة».

بدانيد او بانوى تمام زنان در قيامت است.

4- در تعبير ديگرى كه در «صحيح بخارى» معروفترين منبع حديث اهل سنت - آمده از قول «عايشه» می‏ خوانيم:

روزى «فاطمه» (سلام اللّه عليها) نزد پيامبر(ص) آمد، راه رفتنش درست مانند راه رفتن او بود، پيغمبر اكرم‏(ص) فرمود: خوش آمدى دخترم! سپس او را طرف راست و يا چپ خود نشاند، بعد رازى در گوش او گفت، و به دنبال آن فاطمه گريان شد.

من (عايشه) گفتم چرا گريه می‏كنى؟ بار ديگر پيامبر(ص) راز ديگرى به او گفت، فاطمه‏(س) خندان شد.

گفتم: من تا امروز شادى كه اينچنين با غم نزديك باشد نديده بودم، و از علت آن سؤال كردم.

فاطمه‏(س) گفت: من سرّ رسول خدا را فاش نمى كنم، و اين مطلب ادامه داشت تا پيامبر(ص) از دنيا رفت، آنگاه سؤال كردم، گفت:

مرتبه اول پيامبر(ص) به من فرمود جبرئيل هر سال يكبار قرآن را بر من عرضه می داشت، امسال دوبار عرضه داشت، و من فكر می‏كنم فقط به اين دليل است كه اجل من نزديك شده، و تو اولين كسى خواهى بود كه به من ملحق مى‏شوى من هنگامى كه اين سخن را شنيدم گريه كردم.

سپس فرمود:

ام ترضين ان تكونى سيدة نساء اهل الجنة و نساء المؤمنين؟!:

«آيا تو راضى نمى شوى كه بانوى زنان اهل بهشت يا زنان با ايمان باشى»؟ هنگامى اين سخن را شنيدم شاد و خندان شدم.

از بررسى مجموع اين احاديث به خوبى روشن می‏شود كه اگر در يكجا فاطمه‏(س) يكى از چهار زن بزرگ جهان معرفى شده، هيچ منافاتى با اين معنى ندارد كه او از ميان آن چهار زن برترين آن‏ها است.

شاهد اين سخن علاوه بر آنچه از لابلاى احاديث گذشته استفاده مى‏شد حديث زير است:

5- در كتاب «ذخائر العقبى» از ابن عباس از پيغمبر اكرم‏(ص) چنين نقل شده است:

«اربع نسوة سيدات سادات عالمهن: مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد(ص) و افضلهن عالما فاطمة(ع)».

«چهار زن بانوى بانوان جهان خود بودند: مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم و خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمد(ص) و از همه آن‏ها برتر فاطمه‏(س) بود.

تعبير به «افضليت» مسايل زيادى را در بردارد، و بيانگر مقام علمى و تقوى و ايثار و فداكارى و ساير ملكات فاضله است.

قرآن صريحا می‏گويد: مريم با فرشتگان سخن مى‏گفت و آن‏ها نيز با او سخن مى‏گفتند (آل عمران / 42و43 و آيات آغاز سوره مريم).

و نيز می‏گويد: براى مريم غذاى بهشتى در كنار محرابش حاضر مى‏شد (آل عمران آيه 37).

و نيز می‏گويد: مريم «صديقه» بود (مائده/75).

و مقامات ديگرى براى او، و زنان بزرگى مانند آسيه بيان می‏كند، پيغمبر اكرم‏(ص) نيز مقامات بزرگى براى خديجه بيان فرموده.

روايات فوق يعنى روايات افضليت فاطمه‏(س) همه اين افتخارات و افزون بر آن را براى بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) اثبات می‏كند.

بانوى بهشتى‏

نخستين سنگ بناى وجود انسان «نطفه» او است، چرا كه به هر حال نطفه است كه قسمت مهمى از ارزشهاى وجودى انسان را در بر می‏دارد، و به همين دليل در روايات اسلامى دستورهاى زيادى وارد شده كه اين سنگ زير بنا درست نهاده شود.

هنگامى كه به تاريخ زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) مراجعه می كنيم مى‏بينيم او در اين زمينه يك وضع استثنائى دارد كه در تاريخ شخصيتهاى بزرگ جهان اعم از مرد و زن بى نظير است.

بهتر است اين سخن را از زبان پيغمبر اكرم‏(ص) بشنويم:

6- ابن عباس مى‏گويد: پيغمبر اكرم‏(ص) زياد فاطمه را مى‏بوسيد، روزى عايشه عرض كرد شما زياد فاطمه را مى‏بوسيد؟

رسول خدا(ص) فرمود: (اين دليلى دارد) در شب معراج هنگامى كه جبرئيل مرا وارد بهشت كرد، از تمام ميوه‏هاى بهشتى به من داد، و از عصاره آن‏ها نطفه فاطمه در رحم خديجه منعقد شد.

«فاذا اشتقت لتلك الثمار قبلت فاطمة، فاصبت من رائحتها جميع تلك الثمار التى اكلتها:

«هنگامى كه مشتاق آن ميوه‏هاى بهشتى مى‏شوم، فاطمه را مى‏بوسم، و از بوى او بوى تمام ميوه‏ها را كه در آن شب خوردم استشمام مى‏كنم»!!.

7- اين درحالى است كه در بعضى از روايات تعبير به خصوص «سيب» بهشتى شده، چنانكه در همان كتاب «ذخائر العقبى» در حديثى از گروهى از اصحاب نقل شده كه پيغمبر(س) فرمود: «جبرئيل سيبى از بهشت براى من آورد و خوردم و نطفه فاطمه از آن منعقد شد»

8- در حديث ديگرى اين ميوه «سفر جل» يعنى «به» معرفى شده است، چنانكه در «مستدرك الصحيحين» از «سعد بن مالك» از پيغمبر اكرم‏(ص) اين معنى آمده است.

9- باز در حديث ديگرى اين ميوه بهشتى به عنوان يك ميوه ناشناخته براى ما مردم دنيا، اما ميوه‏هاى بسيار زيبا و خشبو و جذاب، معرفى شده، چنانكه دانشمند معروف «سيوطى» در كتاب «در المنثور» از پيغمبر اكرم‏(ص) نقل مى‏كند:

لما اسرى بى الى السمأ ادخلت الجنة فوقفت على شجرة من اشجار الجنة لم ارفى الجنة احسن منها و لا ابيض و رقا و لا اطيب ثمرة، فتناولت ثمرة من ثمرتها، فاكلتها فصارت نطفة فى صلبى، فلما هبطت الى الارض واقعت خديجة، فحملت بفاطمة، فاذا انا اشتقت الى ريح الجنة شممت ريح فاطمة»:

«در شب معراج مرا وارد بهشت كردند، و در برابر درختى از درختان بهشتى ايستادم كه در تمام بهشت از آن زيباتر و برگهائى از برگهاى آن سفيدتر، و ميوه‏اى از ميوه آن خوشبوتر نديدم، يكى از ميوه‏هاى آن را برگرفتم، و تناول كردم، و نطفه‏اى در صلب من تشكيل شد و بعد از آنكه به زمين هبوط كردم و با خديجه همبستر شده نطفه فاطمه‏(س) منعقد شد، لذا هنگامى كه اشتياق بوى بهشت پيدا مى‏كنم بوى فاطمه را استشمام مى‏كنم

در واقع همان حديث اول، مجموع اين احاديث را تفسير مى‏كند، چرا كه بر طبق آن، پيغمبر اكرم‏(ص) از تمام ميوه‏هاى بهشتى تناول كرده، و نطفه فاطمه از عصاره همه آن‏ها تشكيل شده است، از اين گذشته عالم بهشت با جهانى كه ما در آن زندگى مى‏كنيم به قدرى تفاوت و فاصله دارد كه الفاظ ما قادر بر بيان حقايق آن نيست، و آنچه مى‏گوئيم اشارات مختصرى به آن‏ها است.

به هرحال يك بانوى بهشتى كه داراى خلق و خوى بهشتى است، بايد نطفه او را عصاره ميوه‏هاى بهشتى تشكيل دهد، و اين امتيازى است كه اين بانو بر همه زنان جهان دارد.

او يك زن بهشتى بود، خلق و خويش بهشتى، قلب و جانش بهشتى، رنگ و رويش بهشتى، گفتار و سخنانش بهشتى، خلاصه سر تا پا بهشت بود.

آيا در تمام تاريخ بشر كسى را مى‏توان يافت كه چنين سند افتخارى كه در اين روايات آمده در تاريخچه زندگانيش ثبت شده باشد؟
  

فاطمه محبوب‏ترين افراد نزد پيامبر(ص)

محبت و عشق، قوى‏ترين جاذبه در ميان دو موجود است.

در قانون معروف جاذبه كه بر عالم ماده حكومت مى‏كند مى‏خوانيم: «هر قد جرم اجسام زيادتر، و فاصله آن‏ها كمتر باشد جاذبه آن‏ها بيشتر است» اين قانون در جهان معنى و محبتهاى الهى نيز حاكم مى‏باشد، هر قدر شخصيتها والاتر و فاصله‏ها كمتر باشد اين محبت و عشق قويتر مى‏گردد!

با اين تفاوت كه در جهان ماده گاهى اختلاف و تضاد باعث جاذبه است (مانند جاذبه دو الكتريسيته مثبت و منفى) در حالى كه در جهان ارواح هر قدر سنخيت و شباهت بيشتر باشد اين جاذبه نيرومندتر است، و تضاد باعث دورى است.

با توجه به اين مقدمه كوتاه به سراغ احاديث مى‏رويم، ببينيم پيغمبر اكرم‏(ص) تا چه حد به دخترش فاطمه‏(س) اظهار علاقه مى‏كرد و او را دوست مى‏داشت؟:

10- در حديثى از زبان «عايشه» مى‏خوانيم كه مى‏گويد:

«ما رأيت احدا اشبه كلاما و حديثا من فاطمة برسول اللّه‏(ص) و كانت اذا خلت عليه رحب بها، و قام اليها، فاخذ بيدها فقبّلها، و اجلسها فى مجلسه»:

«من هيچكس را در سخن گفتن از فاطمه شبيه‏تر به رسول خدا(ص) نديدم، هنگامى كه وارد بر پدر مى‏شد به او خوشآمد مى‏گفت، و در برابر دخترش فاطمه بر مى‏خاست دست او را مى‏گرفت و مى‏بوسيد، و او را جاى خود مى‏نشاند»

11- در حديث ديگرى آمده است كه گيسوان او را مى‏بوسيد.

(كان كثيراً ما يقبل عرف فاطمه)

12- در حديث ديگرى مى‏خوانيم: در بسيارى از اوقات دهانش را مى‏بوسيد.

(كان كثيرا ما يقبلها فى فمها)

13- خلاصه آنقدر اظهار محبت به دخترش فاطمه مى‏كرد كه گويا «عايشه» نارحت شد، و گفت: اى رسول خدا(ص) چرا وقتى فاطمه مى‏آيد اينقدر او را مى‏بوسى، و زبان خود را در دهان او مى‏گذارى، گوئى مى‏خواهى عسل به او بخورانى؟!

فرمود: بله، عايشه. هنگامى كه مرا به معراج بردند... سپس داستان ميوه بهشتى را نقل فرمود.

14- هر زمان پيغمبر اكرم‏(ص) به سفر مى‏رفت آخرين كسى را كه خداحافظى مى‏كرد دخترش فاطمه‏(س) بود و هنگامى كه از سفر باز مى‏گشت نخستين كسى را كه ديدار مى‏كرد زهراء (سلام اللّه عليها) بود چنانكه در «صحيح ابى داود» آمده است:

«كان رسول الله‏(ص) اذا سافر كان آخر عهده بانسان من اهله فاطمه (عليهاالسلام) و اول من يدخل عليه اذا قدم فاطمة (عليهاالسلام)»

اين حديث را «احمد بن حنبل» در مسند خود نيز آورده است.

ولى مى‏دانيم محبت و مهربانى واقعى هميشه طرفينى است كه يك سر مهربانى هم درد سر است، و هم كم عمق و كم ارزش، و همانگونه كه گفتيم محبت و عشق حقيقى نشانه سنخيت است، و هنگامى كه سنخيت برقرار شود جاذبه از دو طرف خواهد بود.

لذا همانگونه كه در روايات اسلامى شدت علاقه پيغمبر اكرم‏(ص) به فاطمه زهرا(س)منعكس است، شدت علاقه فاطمه زهرا(س) به آن حضرت‏(ص) نيز به وضوح ديده مى‏شود، گواه اين سخن احاديث زير است.

15- در صحيح «مسلم» مى‏خوانيم: هنگامى كه پيامبر(ص) در مكه بود، يك روز در كنار خانه كعبه مشغول نماز بود، ابوجهل و گروهى از يارانش در گوشه‏اى نشسته بودند در حالى كه‏در روز قبل شترى در آنجا ذبح شده بود.

ابوجهل گفت: كداميك از شما حاضر است برود و بچه دان آلوده اين شتر را بردارد و هنگامى كه «محمد» در سجده است پشت شانه هايش بگذارد؟!

شقى‏ترين آن‏ها از جا برخاست، و آن را گرفت، و هنگامى كه پيغمبر(ص) سجده كرد پشت شانه‏هاى او افكند، و آن‏ها از مشاهده اين منظره بسيار خنديدند...!

كسى اين ماجرا را به فاطمه‏(س) خبر داد، و او در حالى كه دختر خردسالى بود آمد و آن را از شانه پدر برداشت و به كنارى افكند، رو به ابوجهل و يارانش كرد و به آن‏ها بدگوئى كرد و ملامت و سرزنش نمود.

هنگامى كه پيغمبر(ص) نماز را پايان داد آن‏ها را نفرين فرمود ولى آن‏ها باز هم خنديدند، پيامبر مخصوصا «ابوجهل» و «عتبه» و «شيبه» و «وليد» و «اميه» و «عقبه» را به نام مورد نفرين قرار دارد (و همه آن‏ها در روز جنگ بدر به هلاكت رسيدند).

آرى فاطمه زهرا(س) از همان كودكى مجموعه‏اى از «محبت» و «شجاعت» بود و در دفاع از پدر در همه حال آماده بود.

16- و نيز در همان كتاب ماجراى «غزوه احد» آمده است: «هنگامى كه پيشانى پيامبر(ص) و دندانهاى پيشين او شكست فاطمه (سلام اللّه عليها) بميدان احد آمد خون را از صورت مبارك پدر شست، على(ع) با سپر آب مى‏آورد و فاطمه صورت پدر را شستشو مى‏داد، ولى خون پيوسته فزونتر مى‏شد، ناچار قطعه حصيرى را سوزاند و خاكستر آن را روى زخم قرار داد و خون ايستاد.

17- «ابو نعيم اصفهانى» در «حلية الاولياء» نقل مى‏كند كه پيغمبر اكرم‏(ص) از يكى از غزوات باز مى‏گشت، به مسجد آمد و دو ركعت نماز خواند، و هميشه دوست داشت چنين برنامه‏اى را عمل كند، سپس به خانه فاطمه‏(س) آمد، و قبل از ديدار با همسرانش با او ديدار كرد، فاطمه‏(س) به استقبال پدر شتافت، و پيوسته صورت و چشمهاى پدر را مى‏بوسيد، و گريه مى‏كرد.
  

پيغمبر(ص) فرمود: چرا گريه مى‏كنى؟

عرض كرد مى‏بينم رنگ و رويت دگرگون شده!

فرمود اى فاطمه (غم مخور) خداوند پدرت را به كارى مبعوث كرده كه هيچ خانه‏اى و خيمه‏اى در روى زمين باقى نخواهد ماند مگر اينكه عزت (اسلام) يا ذلت (شكست و خوارى) در آن وارد خواهد شد، و اين دعوت تا آنجا كه تاريكى شب پيش مى‏رود پيش خواهد رفت (و سياهيها را در هم خواهد شكست، و با وجود آن تحمل مشكلات آسان است).

18- در ماجراى جنگ خندق نيز آمده است «هنگامى كه رسول خدا(ص) مشغول حفر حندق بود فاطمه‏(س) قطعه نانى براى پيامبر(ص) آورد، و مى‏خواست در دهان پيغمبر بگذارد.

پيامبر فرمود: فاطمه جانم اين چيست؟ عرض كرد قرص نانى براى فرزندان پختم اين قطعه را براى شما آوردم.

فرمود: دخترم! بدان اين اولين طعامى است كه بعد از سه روز به پدرت مى‏رسد»

چه جاذبه نيرومندى اين پدر و فرزند را به هم پيوند مى‏داد؟

جاذبه‏اى كه در اعماق جانشان ريشه دوانده، محبتى كه از تمام وجودشان سرچشمه گرفته، و عشق و علاقه‏اى كه روح پاك آن دو را در ملكوت اعلى با هم متحد ساخته است.

و چه افتخارى براى فاطمه زهرا(س) از اين برتر؟ افتخار و فضيلتى كه درباره هيچكس در تاريخ اسلام جز على بن ابيطالب(ع) ديده نمى شود.

مقام قرب فاطمه (عليهاالسلام) در پيشگاه خدا

مى‏دانيم بالاترين قرب «فنا» است.

«فنا» به معنى فراموش كردن همه چيز، و همه كس، و حتى فراموش كردن خويشتن در برابر خداوند.

يعنى انسان به مرحله‏اى برسد كه جهان هستى را جز سرايى نبيند، و عالم آفرينش را جز سايه‏اى كمرنگ مشاهده نكند.

همه جا خدا را ببيند، و همه جا در جستجوى او باشد.

خويشتن را پروانه وار در آتش شمع وجود او بسوزاند، و هستى خويش را در هستى او محو و نابود ببيند.

يكى از آثار رسيدن به اين مقام «تسليم مطلق» در برابر اراده او است، آنچه او مى‏خواهد، بخواهد، و آنچه او مى‏پسندد، بپسندد.

هم رضاى او رضاى خدا باشد، و هم رضاى خدا رضاى او.

و با در دست داشتن اين معيار به سراغ مقام عرفان بانوى اسلام، فاطمه زهرا(س) و قرب او در درگاه خدا مى‏رويم و اين حقيقت را از زبان پيامبر بزرگ اسلام‏(ص) مى‏شنويم:

19- در كتابهاى متعدد معروفى از اهل سنت و در روايات متعدد و فراوانى آمده است كه پيغمبر به فاطمه زهرا(عليهاالسلام) فرمود:

«ان اللّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك».

خداوند به خاطر تو خشمگين مى‏شود و به خاطر رضاى تو راضى.

21- و نيز در همان كتاب در جاى ديگر مى‏خوانيم:

پيغمبر فرمود:

«فانما هى فاطمة بضعة منى يريبنى ما ارابها و يؤذينى ما آذاها»:

«فاطمه پاره تن من است آنچه او را آزار دهد مرا آزار مى‏دهد و آنچه او را به زحمت افكند مرا به زحمت مى‏افكند»

بديهى است علاقه پدر و فرزندى هرگز نمى تواند چنين پديده‏اى را توجيه كند، زيرا پيغمبر به عنوان «رسول اللّه» چيزى را اراده نمى كند جز آنچه خدا اراده كند و هماهنگى و رضاى فاطمه با خشنودى و رضاى خدا و پيامبر دليلى جز محو اراده او در اراده و خواست خدا ندارد.

اين نكته شايان دقت است كه معمولا جمله «فاطمه بضعة منى» به معنى فاطمه پاره تن من است تفسير و ترجمه مى‏كنند، در حالى كه در اين جمله سخنى از تن در ميان نيست، بلكه مفهوم حديث اين است كه فاطمه‏(س) پاره‏اى از وجود و هستى پيامبر(ص) است، هم از نظر جسمى و هم روحى، در خود روايات نيز شاهد بر اين معنى داريم كه به خواست خدا خواهد آمد.

زهد و ايثار فاطمه(س)‏

با توجه به اينكه «حب دنيا سرچشمه همه گناهان» است، چنانكه در حديث معروف نبوى آمده «حب الدنيا رأس كل خطيئة» و همه تجربيات و مشاهدات ما نيز نشان مى‏دهد كه تمام تجاوزها، جنايتها، ظلمها، و ستمها، دروغها، خيانتها به خاطر همين دلبستگى شديد به «مال» و «مقام» و «شهوت» صورت مى‏گيرد، روشن مى‏شود كه زهد و وارستگى پايه اصلى تقوى و پاكى و صلاح است.

ولى زهد به معنى ترك دنيا و رهبانيت و بيگانگى از اجتماع نيست، بلكه حقيقت زهد همان آزادگى و عدم اسارت در چنگال دنيا است.

زاهد كسى است كه اگر تمام دنيا را در اختيار داشته باشد دلبسته و وابسته به آن نباشد، اگر يك روز ببيند رضاى خدا در اين است كه از همه آن چشم بپوشد به اين معامله حاضر باشد، و از جان و دل بگويد «هر دو عالم را به دشمن بده كه ما را دوست بس» و اگر يك روز حفظ آزادگى و شرف و ايمان در چشم پوشى از مال و جان زندگى بود فرياد «هيهات منا الذلة» بلند كند.

و به گفته قرآن مجيد زاهد كسى است كه نه بر گذشته و آنچه از دست داده تأسف بخورد، و نه از آنچه فعلا در اختيار دارد زياد خوشحال باشد.

«لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لاتفرحوا بما آتاكم»

حديد 23

با اين فراز كوتاه به سراغ شخصيت فاطمه (عليهاالسلام) در اين زمينه از ديدگاه احاديث پيغمبر اكرم‏(ص) در كتب ديگران مى‏رويم:

  
 
 
بقیه مطلب در ادامه مطلب...


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 3 دی 1388  ساعت 11:44 PM نظرات 0 | لينک مطلب

   


پارسايى و انفاق

تبلور زهد و پارسايى

فاطمه و عبادت خالصانه

تبلور عبادت و بندگى

نگرش بر روايات در اين مورد

ارمغان معنوى

دو نكته ى جالب

فاطمه و دانش گسترده

حديث «لوح»

خيانت تاريخ

فاطمه و پوشش بانوان

فاطمه و نيايش با خدا
 

ويژگى هاى اخلاقى و انسانى بانوى بانوان 
   
پارسايى و انفاق

فاطمه عليهاالسلام در پارسايى و انفاق در راه خدا از مقام بسيار بالا و والايى برخوردار بود.
زهد و پارسايى به مفهوم دست برداشتن از چيزى و دل در گرو آن ننهادن است و روشن است كه به هر اندازه انسان به جهان باقى دلبستگى و عشق بيشترى داشته باشد پارسايى و دل بستن او به دنياى زودگذر و ارزش هاى مادى كمتر مى شود و در برابر آن ، به هر اندازه سراى آخرت در جان و روح انسان پرشكوه تر و جاودانه تر جلوه نمايد ، ارزشهاى مادى و دنياى زودگذر در قلمرو انديشه اش حقيرتر و بى ارزش تر رخ مى نمايد.
و به همين ترتيب به هر اندازه خرد و آگاهى و ايمان انسان به آفريدگار ژرف تر و عميق تر گردد، لذت هاى زود گذر و سراب گونه زندگى در نظرگاه او بى بهاتر و بى ارزش تر مى گردد.
شما خواننده ى هوشمند ديده ايد كه چگونه كودكان با اسباب بازى ناچيز ، به بازى سرگرم مى شود و چگونه احساس شادى و خوشحالى مى كنند ؟ چگونه براى هيچ و پوچ افسرده خاطر مى گردند ، بر يكديگر سبقت مى گيرند و بر سر اسباب بازي هاى بى ارزش به ستيز برمى خيزند ؟ اما هنگامى كه خردشان رشد كرد و شعورشان افزون گرديد ، بتدريج از بازي هاى كودكانه دورى مى جويند و خود را برتر از آن سرگرمي ها مى نگرند و آن كارها را براى شخصيت خويش كوچك و زيان بار ارزيابى مى نمايند ؟
همه ى اينها بدان جهت است كه آنان بخاطر رشد عقلى و فكرى و عبور از مرحله ى كودكى ، خود را زيبنده ى مردانگى و ترقى مى نگرند و از دوران بازى كودكانه برتر مى يابند.
آرى بندگان برگزيده و دوستان خدا نيز چنين اند. آنان به ارزش هاى دنيوى با چشم حقارت مى نگرند و به آنان چندان بها نمى دهند. دلها و قلب هاى آنان در گرو عشق به ثروت و امكانات مادى نيست و دنيا را تنها بخاطر خود آن ، بها نمى دهند. اگر نيك بينديشيم آنان آنجايى هم كه به دنيا بها مى دهند بدان جهت است كه آن را وسيله ى رشد معنوى و سرمايه ى اخروى سازد. دنيا را سراى بندگى خدا مى نگرند و ثروت را براى ايثار و انفاق در راه خدا مى خواهند. بر آنند تا به كمك آن گرسنگان را سير كنند و برهنگان را بپوشانند و درماندگان و پايمال شدگان را نجات بخشند.
    

تبلور زهد و پارسايى

با اين بيان ، شما خواننده ى عزيز به آسانى خواهى توانست اساس و پايه هاى پارسايى و وارستگى بانوى بانوان ، فاطمه عليهاالسلام را دريابى.
از اين رو نبايد شگفت انگيز جلوه كند كه آن حضرت در زندگى خويش از يكسو به ثروتى اندك و امكاناتى ناچيز قناعت مى نمايد ، و از دگر سو راه فضيلت و كمال و مواسات و ايثار را براى خود بر ميگزيند. از سويى ثروت و زرق و برق دنيا در نظر بلندش بسيار ناچيز و حقير جلوه مى كند و از دگر سو نفرت خويش را از بريز و بپاش و ولخرجى و خوشگذراني ها به روشن ترين صورت اعلان مى دارد. اين شيوه ى انسانى و آزادمنشانه نبايد به نظر شما خواننده ى گرامى موضوعى عجيب جلوه كند. چرا كه فاطمه دخت پارساترين انسان است. دخت پيشواى نمونه اى است كه هم زندگى عقيدتى اش با زهد و پارسايى همراه بود و هم زندگى اجتماعى اش.
بر اين باور فاطمه عليهاالسلام براى پيش گرفتن راه و رسم مترقى و آسمانى پدر ، از همه زيبنده تر بود.
زندگى سراسر افتخار «فاطمه» با امير مومنان نيز در پارسايى و سادگى و شكوه معنوى تبلور يافته بود ، چرا كه شوى گرانقدر او نخستين كسى بود كه پيش از همه و بيش از همه از زهد و پارسايى پيامبر خدا الگو گرفته بود و حقيقت اين است كه تاريخ اسلام هرگز چهره اى به زهد و پارسايى امير مومنان به ياد ندارد.
او همان چهره ى نامدارى است كه زر و زيور و طلا و نقره را مخاطب مى ساخت و مى فرمود :
هان اى طلاها و زيورهاى زرد و سفيد ! دور شويد و ديگرى را بفريبيد نه «على» را.
همان پارساترين پيشوا بود كه به كارگزارش دستور داد هزار درهم به يك صحرانشين بينوا بدهد.
كارگزارش از آن حضرت پرسيد: سالار من طلا يا نقره ؟
فرمود : چه فرق مى كند هر دو در نظر من بسان سنگ خاراست. هر كدام بر او مفيدتر است به او بدهيد.
ما برخى از اين مطالب را در كتاب خويش كه در مورد آن حضرت نوشته ايم ، بطور گسترده آورده ايم و در اين كتاب نيز به تناسب بحث از شخصيت والاى «فاطمه» همتا و همشأن امير مومنان ، به برخى اشاره مى كنيم گرچه در صفحات گذشته به نمونه هايى چون انفاق آن حضرت در شب عروسى اش و نيز انفاق خالصانه اى كه مدال پرافتخار سوره ى «هل اتى» را براى او و خاندانش آورده اشاره رفت.
1- كتاب «بشارةالمصطفى» از ششمين امام نور و او نيز از پدر گرانقدرش به روايت از «جابر بن عبدالله انصارى» آورده است كه:
«روزى نمار عصر را به همراه پيامبر خوانديم و پس از پايان نماز ، پيامبر گرامى در محراب خويش نشسته و مردم بر گردش حلقه زده بودند كه بناگاه سالخورده اى بينوا از مهاجران عرب به مسجد مدينه وارد شد. او لباس فرسوده بر تن داشت و بر اثر پيرى و ناتوانى بسيار ، توان كنترل خويش را نداشت.
پيامبر پرمهر و به او كرد و از حالش جويا شد كه آن سالخورده ى بينوا گفت: اى پيامبر خدا! من سخت گرسنه ام ، سيرم نمائيد. مرا بپوشانيد. فقيرم ، مرا بى نياز سازيد.
پيامبر فرمود : دوست من! اينك خود چيزى ندارم تا به تو كمك كنم اما از آنجايى كه هر كس ديگرى را بسوى كار شايسته اى رهبرى كند بسان انجام دهنده ى كار است ، اينك تو را به خانه ى دخترم «فاطمه» رهنمون مى گردم ، به خانه ى بانويى كه خدا و پيامبرش را دوست مى دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست مى دارند. بانويى كه همواره خشنودى خدا و پيامبر را بر خواسته ى خويش مقدم مى دارد. آرى تو را به سراى او رهنمون مى گردم. برخيز و به خانه ى او بشتاب ، اميد كه خداى گره از كارت بگشايد.
سراى فاطمه عليهاالسلام در كنار خانه ى پيامبر بود. آن حضرت به بلال دستور داد تا او را به خانه ى دخت سرفرازش ببرد.
صحرانشين فقير به همراه بلال به راه افتاد و هنگامى كه به خانه ى فاطمه عليهاالسلام رسيد با صداى رسا ندا داد كه :
سلام بر شما خاندان رسالت! بر شما كه سرايتان جايگاه فرود فرشتگان خدا و محل آمد و شد آنهاست ...
فاطمه عليهاالسلام پاسخ او را داد و پرسيد : شما كه هستيد ؟
گفت : دختر پيامبر! مرد سالخورده اى هستم كه از راهى دور آمده ام و در مسجد به محضر پدرت پيامبر ، سالار انسان ها شرفياب گشته ام. اينك اى سالار بانوان ! گرسنه و برهنه و بينوايم ، به من كمك كنيد كه خداى مهر و لطف خويش را بر شما فروفرستد.
آن روز درست سومين روزى بود كه «فاطمه» و امير مومنان و پيامبر خدا ، غذا نخورده بودند و اين جريان را پيامبر مى دانست.
فاطمه عليهاالسلام پوست گوسفندى را كه به سبكى خاص دباغى شده بود و دو فرزند گرانمايه اش ، حسن و حسين بر روى آن مى خوابيدند ، برداشت و نزد آن سالخورده ى فقير آورد و فرمود اين را بگير ، اميدوارم خداى پرمهر بهتر از اين را به شما عنايت كند.
مرد سالخورده گفت : اى دختر پيامبر ! من از گرسنگى به شما شكايت آوردم ، شما پوست گوسفند به من مى دهيد ؟ من با شكم گرسنه با اين پوست چه سازم ؟
در اين هنگام بود كه دخت گرانمايه ى پيامبر دست برد و گردن بندى را كه در گردن داشت و هديه ى ارزشمند دختر عمويش ، «فاطمه» دختر «حمزه» بود ، آن را از گردن خويش گشود و به آن بنده ى خدا داد و فرمود : بگير و بفروش ، اميدوارم خداوند بهتر از آن را به تو ارزانى دارد.
مرد سالخورده، گردنبند را با شادمانى گرفت و به مسجد بازگشت.
پيامبر هنوز در حلقه ى ياران نشسته بود كه آن مرد گفت : اى پيامبر خدا! دخت گرانمايه ات «فاطمه» اين گردنبند را به من دادند و فرمودند آنرا بفروشم و با پول آن گرفتاري هاى خويش را برطرف سازم و براى رفع محروميت من دعا كردند.
پيامبر گرامى گريست و فرمود : هان اى بنده ى خدا چگونه خداى پرمهر گره از زندگى تو نخواهد گشود ، در حالى كه «فاطمه» دخت پيامبر و سالار بانوان گيتى گردنبند خويش را به تو بخشيده است.
«عمار ياسر» در اين ميان به پا خاست و گفت : اى پيامبر خدا! آيا اجازه مى دهيد اين گردنبند را بخرم؟
پيامبر فرمود چرا نه ؟ اگر همه ى جنيان و آدميان در خريداران آن گردنبند با تو شركت كنند ، خداوند آنان را به آتش دوزخ نخواهد افكند.
عمار از آن سالخورده ى بينوا پرسيد: گردنبند را به چند مى فروشى؟
پاسخ داد : به وعده اى گوشت و نان كه سيرم كند و به يك برد يمانى كه بدنم را بپوشاند و با آن نماز گذارم و دينارى چند كه بسوى خاندانم باز گردم.
«عمار» سهم خويش از غنائم خيبر را كه پيامبر به او داده بود فروخته و مصرف نموده و چيزى باقى نمانده بود. با اين وصف چيزى داشت از اين رو به مرد سالخورده گفت : هان اى بنده ى خدا! من حاضرم بيست دينار و دويست درهم و يك برد يمانى و مركب خويش را به تو بدهم تا تو را به خاندانت برساند و تو را از نان و گندم و گوشت سير سازم ، تا اين گردنبند را به من واگذارى.
مرد سالخورده با شگفتى بسيار گفت : راستى كه مردى سخاوتمند هستى ، حاضرم. عمار او را به همراه خويش به خانه برد و آنچه تعهد كرده بود به او پرداخت. و سالخورده ى صحرانشين بازگشت.
پيامبر از او پرسيد : آيا پوشيده و سير شدى؟
پاسخ داد : آرى اى پيامبر خدا! علاوه بر آن ، بى نياز هم شده ام.
پيامبر فرمود : پس دخترم «فاطمه» را دعا كن.
او دست به آسمان گشود و گفت: بار خدايا! تو خدايى نيستى كه ما تو را ساخته باشيم و ما خدايى جز تو را نمى پرستيم. تويى كه روزى دهنده ى مايى! خداوندا! به «فاطمه» دخت پيامبر نعمت و موهبتى ارزانى دار كه نه چشمى آن را ديده باشد و نه گوشى شنيده باشد.
به هر حال عمار گردنبند را از آن مرد گرفت و آن را با مشك عطرآگين ساخت و در يك «برد يمانى» پيچيد و به دست غلام خويش كه نامش «سهم» و از غنائم خيبر بود ، سپرد و به او گفت : اين بسته را به پيامبر تقديم نما و خودت نيز از اين پس در خدمت او باش.
غلام گردنبند را گرفت و نزد پيامبر آورد و پيام «عمار» را به عرض حضرت رسانيد. پيامبر فرمود : نزد دخت ارجمندم «فاطمه» برو و گردنبند را به او تقديم دار و خود نيز از اين پس متعلق به خاندان على عليه السلام خواهى بود.
غلام گردنبند را نزد «فاطمه» برد و پيام پيامبر را به او رسانيد. بانوى بانوان گردنبند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد ساخت. غلام از اين رخداد شگفت شادمان گرديد و خنديد.
«فاطمه» دليل خنده اش را پرسيد كه پاسخ داد : بركت بسيار اين گردنبند مرا به خنده افكنده است. چرا كه خود شاهدم كه گرسنه اى را سير نمود ، برهنه اى را پوشانيد ، نيازمندى را بى نياز ساخت ، بنده اى را آزاد كرد و باز هم به صاحبش بازگشت. راستى كه شگفت گردنبدى است ؟!
2- «بحارالانوار» از «تفسير فرات كوهى» به نقل از ابوسعيد خدرى آورده است كه : روزى امير مومنان گرسنه بود. به همين جهت از بانوى بانوان پرسيد : آيا غذايى براى خوردن و رفع گرسنگى در خانه دارد ؟
فاطمه گفت : نه و افزود به خدايى كه پدرم را به رسالت و شما را به جانشينى او گرامى داشت ، چيزى در خانه نداريم و اينك دو روز است كه تو را بر خود و فرزندانم حسن و حسين مقدم مى دارم.
امير مومنان فرمود : «فاطمه» جان! چرا به من اطلاع ندادى تا چيزى فراهم آورم.
پاسخ داد: من از خداى خويش حيا مى كنم كه شما را به كارى وادارم كه توان انجام آن را نداشته باشى.
فقالت : يا اباالحسن انى لاستحيى من الهى ان اكلف نفسك ما لا تقدر عليه.
امير مومنان با اطمينان به مهر خدا از خانه خارج شد و دينارى چند قرض گرفت و براى خريدن مواد غذايى مورد نياز و خانواده ى خويش به طرف بازار به راه افتاد اما در ميان راه به «مقداد» برخورد نمود و ديد كه او در هواى بسيار گرم و سوزان از خانه بيرون آمده ، حرارت خورشيد رنگ چهره ى او را دگرگون ساخته و زمين داغ و پرحرارت پاهايش را آزرده است.
آن حضرت پس از اينكه چشمش به مقداد افتاد ، شگفت زده پرسيد : چه باعث شده است كه در اين ساعت از خانه بيرون بيايى.
مقداد پاسخ داد : سالار من! دست از من بردار و تقاضا مى كنم چيزى مپرس.
على عليه السلام فرمود : من نمى توانم با تو برخورد نمايم و تو را گرفته و اندوه زده بنگرم و بى تفاوت از كنارت بگذرم و بروم.
«مقداد» گفت : سرورم تو را به خدا دست از من بردار و از حال من مپرس!!
اما امير مومنان فرمود : برادر عزيز ! تو نمى توانى مشكل زندگى خويش را از من پنهان سازى ، بايد بگويى تا چاره اى بينديشم.
«مقداد» گفت : اينك كه اصرار مى ورزى تا از گرفتاريم آگاه گردى به خدايى كه محمد را به رسالت و تو را به جانشينى او گرامى داشت چيزى جز سختى زندگى و گرسنگى خاندانم مرا از خانه بيرون نياورده است.
من در حالى خانواده و فرزندان خويش را در خانه نهاده و بيرون آمدم كه در نهايت فشار و گرسنگى بودند. از بس گريه ى همسر و كودكانم مرا آزرد ، ديگر توان ماندن در خانه را از من سلب كرد و من با دلى پر از اندوه بدون هدف از خانه بيرون زدم و در كوچه ها سرگردانم ... اين داستان گرفتارى من.
امير مومنان با شنيدن سخنان «مقداد» باران اشك از ديدگان فروباريد به گونه اى كه محاسن شريفش اشك آلود گشت و فرمود : سوگند به همو كه تو سوگند ياد كردى ، مرا نيز همان چيزى از خانه بيرون فرستاده است كه تو را ! من اينك دينارى قرض نموده ام اما تو را بر خود مقدم مى دارم و آنگاه با ايثار و اخلاصى وصف ناپذير ، دينار مورد اشاره را به مقداد سپرد و بسوى مسجد پيامبر براى نماز به راه افتاد.
آن حضرت وارد مسجد شد نماز ظهر و عصر و بعد هم نماز مغرب را خواند. هنگامى كه نماز به پايان رسيد و پيامبر برخاست تا برود با عبور از صف اول چشمش به امير مومنان افتاد و با فشردن پاى خود به پاى او از آن حضرت دعوت كرد كه به همراه پيامبر برود. كنار درب مسجد به هم رسيدند. او به پيامبر سلام كرد و آن گرامى پس از جواب ، پرسيد : على جان! آيا مى توان شام را ميهمان شما بود؟
امير مومنان سكوت را برگزيد چرا كه با شرايط اقتصادى خويش توان دعوت ميهمان نداشت ، اما بزرگمنشى و اخلاق شايسته و بايسته اش نيز بگونه اى بود كه نمى توانست پاسخ منفى دهد. و نيز نمى دانست كه پيامبر گرامى از شرايط اقتصادى و انفاق و ايثار او به خواست خدا آگاه است و خداى بزرگ به او پيام فرستاده است كه شام را در خانه ى «على» باشد.
بهر حال پيامبر ديد امير مومنان سكوت را برگزيده است از اين رو فرمود : على جان ! چرا جواب مثبت يا منفى نمى دهى؟
آن حضرت غرق در حيا ، به منظور تكريم و احترام پيامبر گفت : بفرماييد.
پيامبر دست آن حضرت را گرفت و با هم وارد خانه ى فاطمه عليهاالسلام شدند و ديدند آن بانوى گرانقدر نمازش را خوانده اما هنوز در عبادتگاه خويش است و راز و نياز با خدا دارد و پشت سرش ظرفى مملو از غذا مى باشد كه بخار آن به آسمان بلند است.
او هنگامى كه صداى پيامبر را شنيد از جايگاه عبادت و نماز خويش برخاست و به پيشواى بزرگ توحيد سلام كرد. پيامبر سلام او را كه محبوب ترين انسانها در نظرش بود پاسخ گفت و دست محبت پدرانه بر سرش كشيد و فرمود : دخت گرانمايه ام چگونه روز را به شب آورده اى ؟
 فاطمه ، خداى را سپاس گفت و اظهار خشنودى كرد.
پيامبر او را دعا كرد و از او خواست تا شام بياورد و «فاطمه» ظرف مملو از غذا را در برابر پيامبر و امير مومنان نهاد.
على عليه السلام پرسيد : «فاطمه» جان ! اين غذا را از كجا آورده اى ؟ راستى كه تاكنون غذايى به اين خوشرنگى و خوشبويى و خوشمزگى نديده و ... نخورده ام.
اينجا بود كه پيامبر دست بر شانه ى امير مومنان نهاد و به او فرمود : على جان! اين در برابر دينارى است كه تو در راه خدا انفاق كردى «هذا بدل دينارك» آرى اين پاداش دينار توست و خدا به هر كه بخواهد روزى بى حساب ارزانى مى دارد.
و آنگاه باران اشك شوق از ديدگان فروباراند و فرمود : سپاس خداى پرمهر را كه نخواست شما را از اين سراى فانى بيرون رويد و به شما پاداش پرشكوه ندهد.
على جان! خداوند تو را بسان «زكريا» مورد لطف قرار داده است و فاطمه را بسان «مريم» كه هرگاه «زكريا» در پرستشگاه بر «مريم» وارد مى شد ، مى ديد نزد او رزق و روزى است.
سپس به تلاوت اين آيه پرداخت : كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا ..
    
.
فاطمه و عبادت خالصانه

عبادت كه در زبان فارسى به مفهوم پرستش آمده ، بر دو بخش است :
عبادت به مفهوم گسترده و عام ، و عبادت به مفهوم خاص.

1- عبادت به مفهوم عام عبرت است از هر انديشه و نيت شايسته ، سخن نيكو ، كار پسنديده ، اخلاق ستوده و هر چيزى كه در قلمرو انديشه و سخن و عمل ، انسان را به آفريدگار هستى نزديك سازد. همه ى اينها عبادت خداست ... و انسان را به خدا نزديك مى سازد.
2- عبادت به مفهوم خاص آن ، عبارت است از نماز ، روزه، حج ، زكوة و ... و ديگر امورى كه براى مردم روشن است.
 

تبلور عبادت و بندگى

واقعيت اين است كه عبادت خالصانه ى خدا به مفهوم كامل و ابعاد گوناگون آن ، در زندگى سراسر افتخار فاطمه عليهاالسلام جلوه گر شد و آن حضرت به راستى در عبادت خدا نمونه ى عصرها شد. سراسر زندگى پرافتخار او ، از آغاز تا واپسين لحظات ، عبادت خدا بود.

از غذا دادن به محرومان گرفته تا آب بردن به خانه ى بينوايان ، از ايثارش در راه خدا تا آموزش مقررات الهى به مردم ، از بدوش كشيدن بار مسووليت اداره ى جامعه ى كوچك خانه و خانواده تا پارسايى و ساده زيستى و تحمل محروميت ها براى آسايش مردم و پيشرفت اسلام ، از شوهردارى نمونه اش تا دفاع قهرمانانه از امامت و ولايت راستين در برابر بيداد و دجالگرى و ديگر تحمل رنج ها و مشكلات و مصائبى كه پس از رحلت پيامبر به خاطر دفاع از حق و عدالت بر آن حضرت وارد آمد كه بخشى از آنها در صفحات گذشته از نظر شما خواننده ى گرامى گذشت و بخش هاى ديگر نيز در صفحات آينده خواهد آمد.

آرى همه ى اينها را فاطمه به خاطر پرستش خالصانه ى خدا و تقرب به او و انجام وظيفه در برابر آفريدگار هستى به عنوان عبادت خالصانه ى خدا به جان خريد ... و تازه اينها غير از نماز هاى خاشعانه و نيايش هاى جانبخش شبانه ى او با خداست.
از «ابن عباس» در مورد اين آيه ى شريفه كه مى فرمايد : «كانوا قليلا من الليل ما يهجعون و بالاسحار هم يستغفرون»
(سوره 51، آيه 19- 20)
آنان اندكى از شب را مى خوابيدند و به هنگامه ى سحر از خدا آمرزش مى خواستند. آورده اند كه اينان عبارتند از :
امير مومنان ، فاطمه دخت گرامى پيامبر و دو فرزند ارجمندش ، حسن و حسين.
(شواهد التنزيل «حسكانى حنفى»، ج 2، ص 194)
    
بقیه مطلب در ادامه مطلب...


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 3 دی 1388  ساعت 11:41 PM نظرات 0 | لينک مطلب
 
                 .

چند روایت درباره اهمیت حجاب در نظر فاطمه زهرا علیهاسلام  
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از پدران گرامیش از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل فرمود که:
روزی شخص نابینایی اجازه ورود خواست. فاطمه علیهاسلام برخاست و چادر به سر کرد.
رسول خدا فرمود: « چرا از او رو می‌گیری، او که تو را نمی‌بیند؟»
فاطمه عرض کرد: « او مرا نمی‌بیند، اما من که او را می بینم. و او اگر چه مرا نمی‌بیند ولی بوی مرا که حس می‌کند.»
رسول خدا فرمود: « شهادت می دهم که تو پاره تن منی.»

روزی رسول خدا از اصحاب خود پرسید: « نزدیکترین حالات زن به پروردگارش کدام است؟»  اصحاب نتوانستند جواب بدهند. این سؤال به گوش فاطمه علیهاسلام رسید. فاطمه فرمود: « نزدیکترین حالات زن به پروردگارش وقتی است که در خانه اش بنشیند (و خود را در کوچه و بازار، جلو چشم نا محرمان قرار ندهد.)»
وقتی رسول خدا این سخن را شنید، فرمود: « فاطمه پاره تن من است.»

امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: روزی رسول خدا از ما پرسید: « بهترین کار برای زنان چیست؟»
فاطمه علیهاسلام پاسخ داد: « بهترین کار برای زنان این است که مردان را نبینند و مردان نیز آنها را نبینند 
رسول خدا فرمود: « فاطمه پاره تن من است »

رسول خدا بعد از ازدواج فاطمه علیهاسلام کارها را بین او و علی علیه السلام تقسیم کرد و فرمود کارهای منزل با فاطمه و کارهای خارج از منزل با علی.
فاطمه علیها سلام می‌فرماید: « هیچ کس نمی‌‌داند من چقدر خوشحال شدم که رسول خدا مرا از ظاهر شدن در پیش چشم مردان معاف کرد.»

روزی فاطمه زهرا سلام الله علیها به اسماء فرمود: « چه بد است این تخته‌هایی که بدن مرده را برای تشییع جنازه روی آن می‌گذارند! زیرا وقتی زنی را روی آن قرار می دهند و پارچه ای بر بدنش می کشند، حجم بدن او معلوم است.»
اسماء گفت: « من که در حبشه بودم، می‌دیدم مردم آنجا تابوتی از چوب درست می‌کردند و مرده را داخل آن می‌گذاشتند.»
سپس اسماء با چوب خرما تابوتی لبه‌دار درست کرد و به فاطمه علیهاسلام نشان داد. حضرت فاطمه بسیار خوشحال شد و فرمود: « این خیلی خوب است. وقتی مرده را داخل آن قرار دهند و پارچه‌ای روی آن بکشند، دیگر معلوم نمی‌شود مرده مرد است یا زن.»  و فرمود: « پس از مرگم، مرا در همین تابوت بگذارید.» 
                .

منابع:
• بحارالانوار، ج 43، صفحات 91 و 93 و 54 و 81 و 189.
• بحار/92/43 اول صفحه -
• بحار/189/43 -
• بحار1/81/43-
• بحار/



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 3 دی 1388  ساعت 11:37 PM نظرات 0 | لينک مطلب

  

از دهها سال پيش از ظهور اسلام،شعر عربى در سرزمين‏هاى عرب نشين،يكى از مؤثرترين وسيله‏ها براى جلب عاطفه و يا تحريك دشمنى بوده است.چه بسيار قصيده‏ها و يا قطعه‏ها كه سروده شده و سرودن و بر زبان افتادن آن،شخصى يا مردمى را در ذهن همگان بزرگ كرده و يا از قدر آنان كاسته است.آنچنانكه بارها شعرى در جمعى خوانده شده و شنيدن آن حاضران را بجان هم انداخته است.

تاثير شعر در عاطفه،اختصاص به شعر عربى ندارد،اما كاربرد آن در چنان زمينه و عكس العمل آن در روحيه مردم آن منطقه،شايد بيش از نقاط ديگر است.براى همين خصوصيت‏بود كه در دوران جاهليت و صدر اسلام قبيله‏ها،در جلب شاعران مديحه‏سرا و يا راضى نگاهداشتن ناسزاگويان از اين طبقه بر يكديگر پيش مى‏گرفتند،و با پرداختن صلت‏هاى گران براى خويش فخرى مى‏اندوختند و يا عرض خود را مى‏خريدند.

همينكه حكومت اسلامى در مدينه تاسيس گرديد،و تربيت‏هاى قرآن و دستورهاى پيغمبر (ص) شاعران و جز شاعران را از تجاوز به حريم حرمت ديگران منع كرد،قسمتى از شعر در خدمت دين بكار گرفته شد.نگاهى به كتاب‏هاى سيره و تاريخ نشان مى‏دهد كه در نبردهاى بزرگ،چون بدر،احد،احزاب و ديگر درگيرى‏ها،شاعران دو طرف متخاصم مى‏كوشيده‏اند در سروده‏ها،پيروزى‏هاى مردم خود را بزرگ جلوه دهند و يا زيانى را كه ديده‏اند اندك بشمار آورند.

در اردوى پيغمبر (ص) شاعرانى مى‏زيستند كه همگام با رزمندگان بر مخالفان حمله مى‏بردند،و رسول خدا بآنان مى‏فرمود«شعر شما همچون تير بر دشمنان كارگر است‏» (1) .

در نبرد جمل هنگامى كه صف علوى و عثمانى مشخص گرديد و از نو،عرب روى در روى هم ايستادند شاعران حوزه خلافت على و اردوى گروه بيعت‏شكن،به سنت ديرين به مفاخره برخاستند و اين روش در سراسر جنگ‏هاى صفين،نهروان و درگيرى‏هاى موضعى ادامه داشت.

دوره بيست‏ساله حكومت معاويه و فشار سختى كه در اين دوره بر شيعيان وارد شد،مجالى نداد تا شاعران علوى انديشه‏هاى خود را در قالب كلمات موزون بريزند،اما فاجعه محرم سال شصت و يكم هجرى و قتل عام مدينه در سال بعد و استخفافى كه خاندان ابو سفيان و آل مروان به دين و خاندان پيغمبر نمودند،موجب شد كه پس از مرگ يزيد،زبان مديحه‏سرايان آل رسول گشوده شود.از دوره حكومت مروانيان اين نمونه از شعرها بر زبانها افتاد.قصيده ميميه فرزدق در ستايش على بن الحسين و نكوهش هشام پسر عبد الملك،و سلسله قصيده‏هاى كميت كه بنام هاشميات معروف است،طليعه منقبت گوئى و يا نوحه‏سرائى بر اهل بيت‏بود.پس از اينان سيد اسماعيل حميرى،دعبل خزاعى،منصور نمرى،عبدى كوفى و ده‏ها تن شاعر ديگر كوشيدند تا اين مشعل را فروزان‏تر كنند و مظلوميت آل على و ستم آل ابو سفيان را هر چه بيشتر نشان دهند و با آنكه سرودن چنان شعرها در آن روزگار بيم جان در پى داشت نه اميد نان،شاعران شيعى براى رضاى خدا از مرگ نهراسيدند.

از ميان خاندان رسول-در ديده اين دسته از شاعران-دو چهره بيش از ديگران رمز مظلوميت‏اند،دختر پيغمبر و دختر زاده او.شاعران شيعى براى تحريك احساس مردم از بازگو كردن ستمهائى كه بر اين دو بزرگوار رفت دريغ نكردند.نمونه اين شعرها فراوان است و چون كتاب درباره دختر پيغمبر نوشته شده،تنها بشعرهائى كه در ستايش و يا سوگ او سروده‏اند توجه شده است.

نمونه‏هاى گرد آمده از سده نخست تا سده هشتم هجرى است چه از اين تاريخ به بعد، چنانكه مى‏دانيم با گسترش نفوذ تشيع و روى كار آمدن حاكمان شيعى در ايران مجال اين گونه شعرها (عربى يا فارسى) گسترش بيشترى يافت و نمونه‏ها افزوده شد.

    

ابو المستهل،كميت‏بن زياد اسدى

متولد بسال شصتم و متوفى بسال يكصد و بيست و شش هجرى قمرى.از شاعران شيعى كه در روزگار سخت و تيره حكومت مروانيان زبان به ستايش بنى هاشم گشود و با آنكه بيم جان بود نه اميد نان،بخاطر رضاى حق نه طمع به صله خلق،قصيده‏ها و قطعه‏ هاى غرا در مدح اهل بيت‏سرود.و هر چند هاشميان كوشش كردند چيزى بعنوان صلت‏بدو دهند نپذيرفت.

سلسله قصيده‏ هاى او كه بنام‏«هاشميات‏»معروف است‏بارها بچاپ رسيده و بزبانهاى جز عربى ترجمه شده، سزاوار است در سرزمين ايران كه گاهواره تشيع است عربى‏دان غيرتمندى آن قصيده‏ها را بفارسى ترجمه كند.

اهوى عليا امير المؤمنين و لا الوم يوما ابا بكر و لا عمرا (2) و لا اقول و ان لم يعطيا فدكا بنت النبى و لا ميراثه كفرا (3) الله يعلم ما ذا ياتيان به يوم القيامة من عذر اذا اعتذارا (4)

هاشميات.ص 84.تصحيح محمد محمود رافعى.چاپ دوم مطبعه شركة التمدن‏اصنانعيه. مصر

و از جمله بيت‏هاى اوست كه در حمايت عباسيان سروده و خراسانيان را به شورش عليه اسد بن عبد الله قسرى برادر خالد خوانده است.اسد از جانب برادرش بحكومت‏ خراسان رفته بود:

الا ابلغ جماعة اهل مرو على ما كان من ناى و بعد (5) رسالة ناصح يهدى سلاما و يامر فى الذى ركبوا بجد (6) فلا تهنوا و لا ترضوا بخسف و لا يغرركم اسد بعهد (7) و الا فارفعوا الرايات سودا على اهل الضلالة و التعدى (8)

شوقى ضعيف تاريخ الادب العربى.العصر الاسلامى ص 317

    

سيد اسماعيل حميرى

متولد بسال يكصد و پنج و متوفى بسال يكصد و هفتاد و سه هجرى.نخست‏بر مذهب كيسانى و معتقد بامامت محمد حنفيه و رجعت او بود.سپس بمذهب اماميه برگشت.ديوان او بارها بچاپ رسيده و چاپ اخير آن باهتمام و تصحيح شاكر هادى شاكر در بيروت انجام يافته است.

و فاطم قد اوصت‏بان لا يصليا عليها و ان لا يدنوا من رجا القبر (9) عليا و مقدادا و ان يخرجوا بها رويدا بليل فى سكوت و فى ستر (9) -10

مناقب ج 3 ص 363.ديوان ص 243-244

انها اسرع اهلى ميتة و لحاقا بى،فلا تكثر جزع (11) فمضى و اتبعته والها بعد غيض جرعته و وجع (12)

ديوان ص 289.مناقب 3 ص 362

    

منصور نمرى

منصور بن زبرقان بن مسلم و يا مسلمة بن زبرقان از شاعران قرن دوم هجرى و مادحان خاندان برمك.وى قصيده‏هائى در وصف عباسيان سروده است كه در بعض آنها توهينى به بنى هاشم است.ليكن شوقى ضيف نويسد:

وى شيعى بود و اين ستايش‏ها را سپر عقيدت خويش ساخت.در قصيده‏اى كه چند بيت از آنرا آورده‏ام از ستمكاران بر آل محمد (ص) چندان نكوهش كرده است كه هارون دستور كشتن او را داد.ليكن پيش از آنكه امر او اجرا شود،منصور درگذشت.مرگ او در پايان سده دوم هجرى است.

تقتل ذرية النبى وير جون جنان الخلود للقاتل (13) ويلك يا قاتل الحسين لقد نؤت بحمل ينوء بالحامل... (14) دينكم جفوة النبى و ما الجافى لآل النبى كالواصل (15) مظلومة و النبى والدها قرير ارجاء مقلة حافل (16) الا مصاليت‏يغضبون لها بسلة البيض و القنا الذابل؟ (17)

الشعر و الشعراء ص 836-837 و تاريخ الادب العربى.شوقى ضيف ج 3 ص 317.الاغانى ج 13 ص 140 تاريخ بغداد ج 13 ص 65 و مقاتل الطالبيين ص 522

ضبط بيت‏ها از روى نسخه مصحح الشعر و الشعراء به تصحيح احمد محمد شاكر است.و در مصادر ذكر شده اختلاف فراوان در ضبط كلمات ديده مى‏شود.و در بيت چهارم خلاف قاعده دستورى است.از دوست دانشمند آقاى دكتر مهدوى دامغانى سپاسگزارم كه فتوكپى اين صفحات را در اختيارم گذاشتند.

    

دعبل

ابو على ملقب به (دعبل) ابن رزين بن عثمان بن عبد الله بن بديل از تيره خزاعه متولد به سال يكصد و چهل و هشت و مقتول به سال دويست و چهل و شش هجرى قمرى.شاعرى كه به تندى زبان و صراحت لهجه و نداشتن بيم از مرگ شناخته شده و قصيده تاتيه او از نمونه‏هاى جاويدان شعر عربى و دفاع از حريم حرمت اهل بيت پيغمبر است.

اين قصيده چنانكه مشهور است‏بر امام على بن موسى الرضا (ع) خوانده شده.منتخباتى از آن قصيده نوشته مى‏شود كه مؤيد استنتاج تاريخى در فصل گذشته است.

الم تر للايام ماجر جورها على الناس من نقص و طول شتات (18) فكيف و من انى يطالب زلفة الى الله بعد الصوم و الصلوات (19) سوى حب ابناء النبى و رهطه و بغض بنى الزرقاء و العبلات (20) و هند و ما ادت سمية و ابنها اولو الكفر فى الاسلام،و الفجرات (21) هم نقضوا عهد الكتاب و فرضه و محكمه بالزور و الشبهات (22) تراث بلا قربى و ملك بلا هدى و حكم بلا شورى بغير هداة (23) و لو قلدوا الموصى اليه زمامها لزمت‏بمامون من العثرات (24) سقى الله قبرا بالمدينة غيثه فقد حل فيه الامن بالبركات (25) نبى الهدى صلى عليه مليكه و بلغ عنا روحه التحفات (26) افاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات... (27) اذن للطمت الخد فاطم عنده و اجريت دمع العين فى الوجنات (28) افاطم قومى يابنة الخير و اندبى نجوم سماوات بارض فلاة... (29) ارى فياهم فى غيرهم متقسما و ايديهم من فيئهم صفرات... (30) ديار رسول الله اصبحن بلقعا و آل زياد تسكن الحجرات (31) و آل رسول الله تدمى نحورهم و آل زياد آمنوا السربات... (32) خروج امام لا محالة خارج يقوم على اسم الله و البركات (33) يميز فينا كل حق و باطل و يجزى على النعماء و النقمات (34) فيا نفس طيبى ثم يا نفس ابشرى فغير بعيد كل ما هوآت (35)

ديوان.به تصحيح عبد الصاحب عمران الدجيلى.ص 126-144

    

سلامة الموصلى

لما قضت فاطم الزهراء غسلها عن امرها بعلها الهادى و سبطاها (36) و قام حتى اتى بطن البقيع بها ليلا فصلى عليها ثم واراها (37) و لم يصل عليها منهم احد حاشا لها من صلاة القوم حاشاها (38)

مناقب ج 3 ص 363 يا نفس ان تلتقى ظلما فقد ظلمت بنت النبى رسول الله و ابناها (39) تلك التى احمد المختار والدها و جبرئيل امين الله رباها (40) الله طهرها من كل فاحشة و كل ريب و صفاها و زكاها (41)

(مناقب ج 3 ص 358)

 

صنوبرى

احمد بن محمد بن حسن.به نقل زركلى به سال 334 درگذشته و ابن كثير درگذشت او را حدود سال سيصد نوشته و اشتباه است.ثعالبى در يتيمه.و ابن نديم در الفهرست و گروهى ديگر شعر او را ستوده‏اند.

من ذا لفاطمة اللهفاء ينبئها عن بعلها و ابنها انباء لهفان (42) من قابض النفس فى المحراب منتصبا و قابض النفس فى الهيجاء عطشان (43) نجمان فى الارض بل بدران قد افلا نعم و شمسان اما قلت‏شمسان (44)

الغدير:ج 3 ص 371

    

ناشى‏ء صغير

على بن عبد الله بن وصيف مكنى به ابو الحسن متولد به سال دويست و هفتاد و يك و متوفى به سال سيصد و شصت و پنج.وى همانست كه در فصل گذشته از او نام برده شد.

و بنقل مؤلف معجم الادباء مردى در مجلس كبودى خود را رسول فاطمه زهرا شناساند.و از احمد مزروق خواست تا شعر ناشى را كه چند بيت آن در اينجا نقل مى‏شود بخواند و نوحه كند.

بنى احمد قلبى لكم يتقطع بمثل مصابى فيكم ليس يسمع (45) فما بقعة فى الارض شرقا و مغربا و ليس لكم فيها قتيل و مصرع (46) ظلمتم و قتلتم و قسم فيئكم و ضاقت‏بكم ارض فلم يحم موضع (47) عجبت لكم تفنون قتلا بسيفكم و يسطو عليكم من لكم كان يخضع (48) جسوم على البوغاء ترمى و ارؤس على ارؤس اللدن الذوابل ترفع (49) كان رسول الله اوصى بقتلكم و اجسامكم فى كل ارض توزع (50)

معجم الادباء ج 13 ص 293.وفيات الاعيان ج 3 ص 51-53 الغدير ج 4 ص 28.

    

ابن حماد

على بن حماد بن عبيد الله بن حماد بصرى.شاعر شيعى متولد و متوفاى قرن چهارم هجرى. ابياتى از او در مناقب ابن شهر آشوب بمناسبت نقل شده و ترجمه وى در كتابهاى تذكره و رجال ديده مى‏شود.مفصل‏ترين ترجمه او در مجلد چهارم الغدير است كه قصيده‏هائى طولانى از وى آورده است.

و روى لى عبد العزيز الجلودى و قد كان صادقا مبرورا (51) عن ثقاة الحديث اعنى العلائى هو اكرم بذا و ذا مذكورا (52) يسندوه عن ابن عباس يوما قال كنا عند النبى حضورا (53) اذاتته البتول فاطم تبكى و توالى شهيقها و الزفيرا (54) قال مالى اراك تبكين يا فاطم قالت و اخفت التعبيرا (55) اجتمعن النساء نحوى و اقبلن يطلن التقريع و التعييرا (56) قلن ان النبى زوجك اليوم عليا بعلا عديما فقيرا (57) قال يا فاطم اسمعى و اشكرى الله فقد نلت منه فضلا كبيرا (58) لم ازوجك دون اذن من الله و ما زال يحسن التدبيرا... (59) يا بنى احمد عليكم عمادى و اتكالى اذا اردت النشورا (60) و بكم يسعد الموالى و يشقى من يعاديكم و يصلى سعيرا (61)

الغدير ج 4 ص 167-168

 

مهيار ديلمى

ابو الحسن مهيار بن مرزويه.نخست‏بر كيش زرتشتى بود.سپس بر دست‏شريف رضى (گرد آورنده نهج البلاغه) مسلمان شد.فن شاعرى را از رضى آموخت چنانكه در آن شهره آفاق گشت.بسال چهار صد و بيست و هشت درگذشت.

(مقدمه ديوان.چاپ دار الكتب.از وفيات الاعيان و مصادر ديگر) .

الاسل قريشا و لم منهم من استوجب اللوم او فند (62) و قل:ما لكم بعد طول الضلا ل لم تشكروا نعمة المرشد؟ (63) اتاكم على فترة فاستقام بكم جائرين عن المقصد (64) و ولى حميدا الى ربه و من سن ما سنه يحمد (65) و قد جعل الامر من بعده لحيدر بالخبر المسند (66) و سماه مولى باقرار من لو اتبع الحق لم يجحد (67) فملتم بها حسد الفضل عنه و من يك خير الورى يحسد (68) و قلتم بذاك قضى الاجتماع الا انما الحق للمفرد (69) سيعلم من فاطم خصمه باى نكال غدا يرتدى (70)

ديوان مهيار.چاپ دار الكتب ج 1 ص 298-300

    

ابن العودى

متولد چهار صد و هفتاد و هشت.متوفاى پانصد و پنجاه هشت.

منعتم تراثى ابنتى لا ابا لكم فلم انتم آباءكم قد ورثتم (71) و قلتم نبى لا تراث لولده اللاجنبى الارث فيما زعمتم (72) فهذا سليمان لداود وارث و يحيى لزكريا فلم ذا منعتم (73)

 

علاء الدين حلى

ابو الحسن علاء الدين على بن حسين حلى.از علما و شاعران سده هشتم هجرى معاصر شهيد اول كه قصيده‏هاى هفتگانه او معروف است.و شهيد اول يكى از آن قصيده‏ها را شرح كرده است.

و اجمعوا الامر فيما بينهم و غوت لهم امانيهم و الجهل و الامل (74) ان يحرقوا منزل الزهراء فاطمة فياله حادث مستصعب جلل (75) بيت‏به خمسة جبريل سادسهم من غير ما سبب بالنار يشتعل (76)

الغدير ج 6 ص 391 قصيده پنجم

و دار على و البتول و احمد و شبرها مولى الورى و شبيرها (77) معالمها تبكى على علمائها و زائرها يبكى لفقد مزورها (78) منازل وحى اقفرت فصدورها بوحشتها تبكى لفقد صدورها (79)

 
دختر پيغمبر در شعر فارسى

 

ستايشگران بنى‏هاشم و حدود آزادى آنان در دوره خلفا

چنانكه در فصل گذشته خوانديد،از نيمه دوم سده نخستين هجرت،برغم تمايل حكومت دمشق،در شعر عربى نشانه‏هائى از گرايش به خاندان پيغمبر پديد گشت. (80) بحق دانستن آنان، سوگوارى در مصيبت اين خاندان،ناخشنودى نمودن از ستمهائى كه بر ايشان رفت.و گاه نكوهشى از آن مردم كه موجب چنين ستم شدند.از ميان آن شعرها نمونه‏هائى انتخاب گرديد كه با زندگانى دختر پيغمبر (ص) ارتباطى داشت.اما آنچه درباره امير المؤمنين على عليه السلام و فاجعه كربلا سروده شده فراوانست،چندانكه در چند مجلد بزرگ جاى خواهد گرفت.

با بر افتادن امويان بسال يكصد و سى و دو هجرى اين دسته از شاعران مجال فراخ‏ترى يافتند. و با آنكه عباسيان از آل على دلى خوش نداشتند،براى ريشه‏كن ساختن مانده خاندان اموى ستايندگان بنى هاشم را آزاد مى‏گذاشتند،و اگر ضمن ستايش آل پيغمبر از آل عباس هم مدحى مى‏كردند،ستاينده بى‏جايزه وصلت نمى‏ماند.اما بهر حال آزادى آنان تا آنجا بود كه مدح علويان با نكوهش عباسيان توام نباشد و گرنه شاعر بجان خود امان نمى‏يافت-چنانكه درباره منصور نمرى خوانديد-گاهى هم زمامدارانى چون متوكل و معتصم كم‏ترين گرايشى را بآل على (ع) بر نمى‏تافتند و از آزار شاعران ثناگوى آنان دريغ نمى‏كردند.

با گسترش تسلط ديلميان بر بغداد،در اين شهر كه از سالها پيش مركز اجتماعى شاعران شيعى شده بود،انجمن‏ها تشكيل گرديد كه در آن فضيلت‏هاى اهل بيت را مى‏خواندند و بر مظلوميت آنان اشك مى‏ريختند.نمونه‏اى از آن مجلس‏ها در فصلى كه با عنوان‏«براى عبرت تاريخ‏»گشوديم از نظر خواننده گذشت.

اما در شعر فارسى چنانكه در اين فصل خواهيد ديد،ستايش آل پيغمبر و گرايش به على (ع) و خاندان او از سده چهارم هجرى آغاز شده،و شمار اين شعرها (آنچه در دست ماست) در سراسر حكومت‏سامانيان غزنويان،سلجوقيان و خوارزمشاهيان بسيار اندك است.

در آن دسته از شعرها كه بعنوان نخستين شعرهاى درى معرفى شده جز وصف طبيعت و ستايش حكومت چيزى نمى‏بينيم.

آيا مى‏توان گفت همه شعرهاى فارسى ايران اسلامى كه تا سده چهارم هجرى بزبان درى يا ديگر لهجه‏هاى ايرانى سروده شده از اين نوع بوده است؟هر چند نمى‏توان بدين پرسش پاسخ مثبت داد،اما گمان نمى‏رود شعرهاى در موضوع مورد بحث ما سروده شده باشد.در اينصورت علت آن چيست؟فشار سخت‏حكومت؟جاى چنين احتمالى هست.و ما مى‏دانيم از سال چهل و سوم هجرى تا پايان حكومت وليد بن عبد الملك بن مروان،ايران و منطقه شرقى زير فشار حاكمانى چون زياد،عبيد الله،حجاج بن يوسف،پسر اشعث.و كسانى از اين دست مردم،روزگار مى‏گذرانده است.اما چرا در مدينه كه مستقيما زير نظر خاندان اموى بود،كميت‏به ستايش هاشميان بر مى‏خيزد ولى در نيشابور،طوس،غزنه و هرات نظير چنين شاعرى را نمى‏بينيم؟. آيا مى‏توان گفت در سده نخستين هجرت مردم ايران از خاندان پيغمبر (ص) و آنچه بر سر آنان رفت اطلاعى نداشتند؟هرگز جاى چنين احتمالى نيست.از اين گذشته در فاصله تقريبا نيم قرن از حكومت وليد بن عبد الملك تا پايان كار مروان بن محمد كه گروههاى مقاومت در شرق ايران مخفيانه سرگرم كار بودند و بنام حكومت‏خاندان پيغمبر«الرضا من آل محمد»شعار مى‏دادند،مى‏توان گفت هيچگونه شعرى كه بازگوينده اين تمايل باشد سروده نشده؟مى‏دانيم شعر عامل مهمى براى تحريك عاطفه و احساس عمومى است.آيا مى‏توان گفت‏حكومت‏ها و يا عاملان آنان چنين شعرها را از ميان برده‏اند؟اگر چنين است چرا با شعر عربى چنين معامله‏اى نشده است؟مضمون شعرهاى عربى مذمت مستقيم از خلفاى اموى و عباسى بود،در صورتيكه اگر در زبان فارسى چنين شعرهايى سروده شده باشد،تعريض به حاكمان صفارى،سامانى و يا غزنوى نبوده،چه آنان دخالتى در آن ستمكارى‏ها نداشته‏اند.

درست است كه بحث ما درباره شعر درى است و اين لهجه از سده سوم رسميت‏يافت،اما در شعر تازى هم كه ايرانيان عربى‏گو سروده‏اند چنان نمونه‏هائى ديده نمى‏شود.از سده چهارم هجرى يعنى همزمان با تاسيس دولت‏هاى شيعى در ايران مركزى است كه گاهگاه نظير اين مضمون‏ها در شعر فارسى ديده مى‏شود:

مدحت كن و بستاى كسى را كه پيمبر بستود و ثنا كرد و بدو داد همه كار (81 )

    

و يا اين نمونه

چنين زادم و هم بدين بگذرم همين دان كه خاك ره حيدرم (82)

     بقیه در ادامه مطلب....



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 3 دی 1388  ساعت 11:35 PM نظرات 0 | لينک مطلب


  • تعداد صفحات :2
  •    
  • 1  
  • 2  
Powered By Rasekhoon.net