امام جواد علیه‏السلام : إظهار الشئ قبل أن یستحكم مفسدة له .
آشكار كردن چیزى ، پیش از آن كه استوار گردد ، موجب تباهى آن مى‏شود .



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 14 بهمن 1388  ساعت 11:16 PM نظرات 0 | لينک مطلب
 

زندگانی ابو جعفر محمد الجواد ابن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام، نهمین امام از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین

امام جواد (ع) در شب جمعه 19 ماه مبارک رمضان یا 15 این ماه یا روز جمعه 10 رجب در شهر مدینه به دنیا آمد. قولی که در کتاب مصباح المتهجد آمده، تاریخ اخیر را تایید می‏کند. در آنجا آمده است: ابن عیاش گوید این دعا به وسیله استاد بزرگ ابو القاسم (رضی الله عنه) آمده است که: «اللهم انی اسئلک بالمولودین فی رجب محمد بن علی الثانی و ابنه علی بن محمد المنتجب الدعاء». وی می‏نویسد: ابن عیاش گفته است: روز دهم رجب، میلاد ابو جعفر ثانی است.

آن حضرت در روزگار خلافت معتصم، روز شنبه آخر ذی قعده یا آخر ذی حجه یا پنجم یا ششم ذی حجه در روز سه‏شنبه سال 220 هجری در بغداد چشم از جهان فرو بست. و در مقابر قریش در پشت قبر جدش امام موسی کاظم (ع) به خاک سپرده شد. مدت عمر وی بیست و پنج‏سال بود. کلینی گوید: عمر آن حضرت 25 سال و 2 ماه و 18 روز و بنا بر قول دیگری سه ماه و بیست و دو روز بود. ابن خشاب گوید: امام جواد (ع) ، 25 سال و سه ماه و 18 روز زیست و شیخ مفید عمر آن حضرت را 25 سال و اندی می‏داند.

از این مدت، وی هشت‏یا هفت‏سال و چهار ماه و دو روز با پدرش و 17 یا 18 سال، بیست روز کمتر، پس از پدرش زیست. که این همان مدت امامت و خلافت آن حضرت به شمار می‏رود و مصادف با دوران پادشاهی مامون است. آن حضرت در اوایل دوران خلافت معتصم وفات یافت. برخی وفات آن حضرت را در دوران خلافت واثق دانسته‏اند. حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذی در معالم العترة الطاهرة از محمد بن سعید نقل کرده است که گفت: محمد بن علی (ع) ، در زمان خلافت الواثق بالله به قتل رسید. شاید این اشتباه برای وی از آنجا پیش آمده که واثق بر آن حضرت نماز گزارد. بلکه سخن صحیح آن است که امام جواد (ع) در عهد خلافت معتصم از دنیا رفت. زیرا مردم در سال 227 هجری با واثق برای خلافت‏بیعت کردند. تنها توجیه برای قول جنابذی آن است که شاید مقصود وی آن بوده که واثق در زمان خلافت معتصم، آن حضرت را با خورانیدن سم به قتل رسانیده است.

مادر امام جواد (ع)

مادر آن حضرت کنیزی بود که او را«سکن مریسیه‏»و یا«سبیکه‏»می‏خواندند. برخی علاوه بر این دو نام، از مادر آن حضرت با نامهای دیگری نیز یاد کرده‏اند همچون سبیکه، نوبیه و سکینه، که شاید این نام آخر صورت تصحیف شده سبیکه باشد، خیزران و دره. امام رضا (ع) این زن را خیزران می‏خواند و گفته‏اند نامش ریحان و قبطی و مکنی به ام الحسن بود.

کنیه امام جواد (ع)

او را با کنیه ابو جعفر یاد می‏کردند. همچنین برای آن که با امام باقر (ع) ، که او هم کنیه ابو جعفر داشت، اشتباه نشود کنیه وی را ابو جعفر ثانی ذکر می‏کردند.

لقب آن حضرت

آن حضرت را القابی بود مانند جواد و قانع و نجیب و تقی. اما از همه القاب وی مشهورتر لقب جواد بود.

نقش انگشتری آن حضرت

«نعم القادر الله‏»بوده است.

فرزندان آن حضرت

شیخ مفید گوید: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: پسرانش علی (امام دهم) و موسی و دخترانش فاطمه و امامه. آن حضرت به جز آن دو پسری که ذکر کردیم، پسر دیگری نداشت. ابن شهر آشوب در مناقب می‏نویسد: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: علی (امام دهم) و موسی و حکیمه و خدیجه و ام کلثوم. ابو عبد الله حارثی گوید: امام (ع) فقط دو دختر به نامهای فاطمه و امامه داشت

 
منابع

سیره معصومان ج 5، امین، سید محسن؛          




 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 13 دی 1388  ساعت 1:47 AM نظرات 0 | لينک مطلب

‏از ‏جانب مادرم فاطمه (س) طواف كنيد

1- موسى بن قاسم گويد: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف كنم، ولى مى‏گويند از طرف اوصياء، طواف صحيح نيست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف كن، اين كار جايز است.
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم كه از جانب شما و پدرتان طواف كنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف كردم، بعد چيز ديگرى به نظرم آمد و به آن عمل كردم؟ امام فرمود: آن چيست ؟

گفتم: يك روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف كردم، در روز دوم از طرف اميرالمؤمنين (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسين، روز پنجم بعوض على بن الحسين، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اينها آنان هستند كه به ولايتشان عقيده دارم.

فرمود: آن وقت به خدا قسم به دينى اعتقاد دارى كه خداوند از بندگان غير آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف كردم وگاهى نكردم، فرمود: اين كار را زياد كن، اين انشاء الله أفضل اعمالى است كه مى‏كنى. 1

 * * *

نامه امام رضا (ع)به پسرش امام جواد(ع)‏

2- أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم كه به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسيد كه چون سوار شدى غلامان تو را از در كوچك بيرون مى‏كنند، اين كار از بخل آنهاست، تا كسى از تو خيرى نبيند، تو را به حق خودم قسم مى‏دهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال كند چيزى به او بدهى.

هر كه از عموهايت از تو احسانى خواست كمتر از پنجاه دينار نده، بيشتر از آن به اختيار توست، هر كه از عمه‏هايت چيزى از تو خواست كمتر از بيست و پنج دينار نده، زيادى به اختيار توست، من مى‏خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق كن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. 2


* * *

نامه امام جواد (ع)به حاكم سجستان‏

3- مردى از بنى حنيفه گويد: در اولين سال خلافت معتصم عباسى كه امام جواد (ع) به حج رفته بود، با وى رفيق راه بودم روزى در سر سفره طعام كه عده‏اى از رجال خليفه نيز بودند، گفتم: فدايت شوم، والى ما مردى است كه شما اهل بيت را دوست دارد و من به دفتر او ماليات بدهكارم، اگر صلاح بدانيد نامه‏اى بنويسيد كه به من ارفاق كند.

امام فرمود: من او را نمى‏شناسم،گفتم: فدايت شوم، او همانطور است كه گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفيد است، امام (ع) كاغذ به دست گرفت و نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد، از حكومت فقط كار نيك براى تو مى‏ماند، به برادرانت نيكى كن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد كرد.

آن مرد گويد: چون وارد سجستان شدم، به حسين بن خالد كه والى آن جا بود خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله عليه نامه‏اى براى او مى ‏آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانيد نامه را به او دادم، گرفت و بوسيد و آن را بر دو چشم خويش گذاشت.

گفت: حاجتت چيست؟ گفتم: در دفتر تو ماليات بدهكارم، آن را از ديوان محو كرد و گفت: تا بر سر كار هستم ديگر ماليات مده، بعد گفت: خانواده‏ات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود ديگر ماليات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى‏كرد. 3


* * *

نامه امام جواد (ع)به على بن مهزيار اهوازى‏

4- امام جواد (ع) به ثقه جليل القدر على بن مهزيار اهوازى چنين نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم يا على! خداوند پاداش تو را نيكو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنيا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بيت محشور فرمايد.
يا على! تو را امتحان كردم و در نصيحت و اطاعت و خدمت و توقير و احترام به امام و قيام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختيارت گردانيدم، اگر بگويم نظير تو را نديده‏ام اميدوارم راست گفته باشم.

خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشيده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مى‏خواهم چون اولين و آخرين را براى قيامت جمع كند، رحمتى بر تو عنايت فرمايد كه بوسيله آن مورد غطبه ديگران باشى كه او شنونده دعاست.4

ناگفته نماند: على بن مهزيار اهوازى از امام رضا (ع) حديث نقل كرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وكالت داشت و نيز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقيعاتى از آن حضرت صادر شد كه مقام و عظمت او را در نزد شيعه روشن كرد، او در روايت، موثق بود و كتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).


* * *

دستوربه مدارا با پدرناصبى ‏

5- بكربن صالح گويد: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبيث الرأى است، از او بسيار سختى ديده ‏ام، فدايت شوم براى من دعا كن و بفرما: چه كنم، آيا افشاء و رسوايش كنم يا با او مدارا نمايم؟

امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامه‏ات در باره پدرت فهميدم، پيوسته انشاء الله براى تو دعا مى‏كنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر كن «ان العاقبة للمتقين» خدا تو را در ولايت كسى كه در ولايتش هستى ثابت فرمايد. ما و شما در امانت خدا هستيم خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمى‏كند.

بكربن صالح گويد: خدا قلب پدرم را به من برگردانيد بطورى كه در كارى با من مخالفت نمى‏كرد. 5.


* * *

معجزه‏اى از جواد الائمه صلوات الله عليه

6- شيخ مفيد رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گويد: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته ‏اند چون ادعا كرده كه من پيغمبرم، اين سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببينم، با زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پيش او بروم.

بر خلاف شايعه‏اى كه راه انداخته بودند، ديدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مى‏گويند كه ادعاى نبوت كرده‏اى و علت زندان رفتنت همين است؟
گفت: حاشا كه من چنين ادعايى كرده باشم، جريان من از اين قرار است:

من در شام در محلى كه گويند: رأس مبارك امام حسين را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه ديدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخيز برويم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در مسجد كوفه هستم، فرمود: اين جا را مى‏شناسى؟

گفتم: آرى، مسجد كوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بيرون آمديم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه ديدم كه در مسجد مدينه هستيم .

به رسول خدا (ص) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتيم ناگاه ديدم كه در مكه هستيم، كعبه را طواف كرد، من هم طواف كردم. 6
بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در جاى خودم كه در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم كه خدايا او كى بود و اين چه كار؟! يك سال از اين جريان گذشت كه ديدم باز همان شخص آمد، من از ديدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به كوفه و مدينه و مكه برد و به شام برگردانيد.

و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مى‏دهم به آن خدايى كه بر اين كار قدرت داده بگو تو كيستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم:

«قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رايتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».

من اين جريان را به دوستان و آشنايان خبر دادم، قضيه منتشر گرديد تا به گوش محمد بن عبدالملك زيات 7 رسيد، او فرمان داد مرا به زنجير كشيده به اين جا آوردند و اين ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جريان تو را به محمد بن عبدالملك زيات برسانم؟ گفت: برسان .

من نامه‏اى به محمد بن عبدالملك وزير اعظم معتصم عباسى نوشته، جريان او را باز گفتم، وزير در زير نامه من نوشته بود: احتياج به خلاص كردن ما نيست، به آن كس كه تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه برد و باز به شام برگردانيد و همه را در يك شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد كند.

على بن خالد گويد: من از ديدن جواب نامه، از نجات او مأيوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم ديدم مأموران زندان همه غرق در حيرتند و بى خود به اين طرف و آن طرف مى‏دوند، گفتم: جريان چيست؟!

گفتند: آن زندانى در زنجير و مدعى نبوت، از ديشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نيست به آسمان و يا به زير زمين رفته و يا مرغان هوا او را ربوده‏اند؛ على بن خالد، زيدى مذهب بود، از ديدن اين ماجرا معتقد به امامت گرديد و اعتقادش خوب شد. 8

* * *

معجزه ای دیگر

7- کلینی رحمةالله در کتاب «کافی» بابی تحت عنوان « آنچه به سبب آن ادعای حقّ و باطل از یکدیگر جدا می گردد» تشکیل داده و در آنجا از محمّد بن ابی العلاء نقل کرده است که گفت:

از یحیی بن اکثم قاضی سامراء – بعد از آن که او را بسیار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد علیهم السلام سؤال کردم – شنیدم که گفت: روزی وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم تا قبر مبارک او را طواف کنم، حضرت جواد علیه السلام را دیدم که در آنجا طواف می کند، درباره  مسایلی که در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو کردم و او همه را جواب فرمود.

به ایشان عرض کردم: می خواهم سؤالی از شما بپرسم ولی بخدا قسم خجالت می کشم. امام علیه السلام فرمود:

من از آن سؤال به تو خبر می دهم قبل از آن که بپرسی، می خواهی سؤال کنی که امام  کیست؟

عرض کردم: بخدا قسم سؤال مورد نظرم همان است.

فرمود: من امام هستم، عرض کردم نشانه ای می خواهم تا یقین کنم.

آن حضرت در دست خود عصایی داشت، وقتی من چنین گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت کرد و گفت:

"إنّ مولای امام هذا الزمان و هو الحجّة."

به راستی مولا و صاحب من امام این زمان است و او حجت پروردگار است.9


پى‏نوشتها:

1- كافى: ج 4 ص 314 كتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).
2- عيون اخبار الرضا: ج 2 ص 8.
3- كافى: ج 5 ص 111 كتاب المعيشة باب عمل السلطان و جوائزهم.
4- بحار: ج 50 ص 105 از غيبت شيخ.
5- بحارالانوار : ج 50 ص 55.
6- در نقل كافى آمده كه گويد: اعمال حج را با او به جاى آورد.
7- محمد بن عبدالملك زيات مردى ناكس و توانائى بود و در تنور ميخدارى كه براى شكنجه مجرمين به وجود آورده بود كشته شد، ماجراى عبرت انگيزى دارد.
8- ارشاد مفيد: ص 305، مرحوم كلينى آنرا در كافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع) نقل كرده است، مجلسى رضوان الله عليه آنرا در بحار: ج 50 ص 38 - 40 از بصائرالدرجات نقل مى‏كند و مى‏گويد: آنرا شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولويه از كلينى نقل كرده ‏اند.
9. اصول کافی،  ج 1، ص 353.


(خاندان وحى، سيد على اكبر قريشى، ص 632 - 657)



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 13 دی 1388  ساعت 1:46 AM نظرات 0 | لينک مطلب

 نويسنده: مهدى پيشوائى

چنانكه گفته شد، از آنجا كه امام جواد نخستين امامى بود كه در خرد سالى به منصب امامت رسيد (1) ، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهايى داشته است كه برخى‏از آنها بسيار پر سر و صدا و هيجان انگيز و جالب بوده است.
علت اصلى پيدايش اين مناظرات اين بود كه از يك طرف، امامت او به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملا ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانايان شيعه بر اساس عقيده شيعه هيچ شك و ترديدى در اين زمينه نداشتند) از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مى‏كردند.

از طرف ديگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله‏» افزايش يافته بود و مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حكومت وقت در آن زمان از آنان حمايت و پشتيبانى مى‏كرد و از سلطه و نفوذ خود و ديگر امكانات مادى و معنوى حكومتى، براى استوارى و تثبيت‏خط فكرى آنان و ضربه زدن به گروههاى ديگر و تضعيف موقعيت و نفوذ آنان به هر شكلى بهره بردارى مى‏كرد.

مى‏دانيم كه خط فكرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذير بشرى افراط مى‏نمود: معتزليان دستورها و مطالب دينى را به عقل خود عرضه مى‏كردند و آنچه را كه عقلشان صريحا تاييد مى‏كرد مى‏پذيرفتند و بقيه را رد و انكار مى‏كردند و چون نيل به مقام امامت امت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بين آنان قابل توجيه نبود، سؤالات دشوار و پيچيده‏اى را مطرح مى‏كردند تا به پندار خود، آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست‏ بدهند!

ولى در همه اين بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هر گونه شك و ترديد را در مورد پيشوايى خود از بين مى‏برد و امامت‏خود و نيز اصل امامت را تثبيت مى‏نمود. به همين دليل بعد از او در دوران امامت‏حضرت هادى (كه او نيز در سنين كودكى به امامت رسيد) اين موضوع مشكلى ايجاد نكرد، زيرا ديگر براى همه روشن شده بود كه خردسالى تاثيرى در برخوردارى از اين منصب خدايى ندارد. 
 

مناظره با يحيى بن اكثم (2)

وقتى «مامون‏» از «طوس‏» به «بغداد» آمد، نامه ‏اى براى حضرت جواد -عليه السلام- فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته اين دعوت نيز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.

حضرت پذيرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مامون او را به كاخ خود دعوت كرد و پيشنهاد تزويج دختر خود «ام الفضل‏» را به ايشان كرد.
 
امام در برابر پيشنهاد او سكوت كرد. (3) مامون اين سكوت را نشانه رضايت‏حضرت شمرد و تصميم گرفت مقدمات اين امر را فراهم سازد.

او در نظر داشت مجلس جشنى تشكيل دهد، ولى انتشار اين خبر در بين بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض آميزى به مامون گفتند: اين چه برنامه ‏اى است؟
اكنون كه على بن موسى از دنيا رفته و خلافت ‏به عباسيان رسيده باز مى‏خواهى خلافت را به آل على برگردانى؟ ! بدان كه ما نخواهيم گذاشت اين كار صورت بگيرد، آيا عداوتهاى چند ساله بين ما را فراموش كرده‏اى؟ !

مامون پرسيد: حرف شما چيست؟

گفتند: اين جوان خردسال است و از علم و دانش بهره‏اى ندارد.

مامون گفت: شما اين خاندان را نمى‏شناسيد، كوچك و بزرگ اينها بهره عظيمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نيست او را آزمايش كنيد و مرد دانشمندى را كه خود قبول داريد بياوريد تا با اين جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.

عباسيان از ميان دانشمندان، «يحيى بن اكثم‏» را (به دليل شهرت علمى وى) انتخاب كردند و مامون جلسه‏ اى براى سنجش ميزان علم و آگاهى امام جواد ترتيب داد. در آن مجلس يحيى رو به مامون كرد و گفت: اجازه مى‏دهى سؤالى از اين جوان بنمايم؟

مامون گفت: از خود او اجازه بگير.

يحيى از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مى‏خواهى بپرس.

يحيى گفت: درباره شخصى كه محرم بوده و در آن حال حيوانى را شكار كرده است، چه مى‏گوييد؟ (4)

امام جواد -عليه السلام- فرمود: آيا اين شخص، شكار را در حل (خارج از محدوده حرم) كشته است‏ يا در حرم؟
عالم به حكم حرمت ‏شكار در حال احرام بوده يا جاهل؟
عمدا كشته يا بخطا؟
آزاد بوده يا برده؟
صغير بوده يا كبير؟
براى اولين بار چنين كارى كرده يا براى چندمين بار؟
شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟
از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟
باز هم از انجام چنين كارى ابا ندارد يا از كرده خودپشيمان است؟
در شب شكار كرده يا در روز؟
در احرام عمره بوده يا احرام حج؟!
 
يحيى بن اكثم از اين همه فروع كه امام براى اين مسئله مطرح نمود، متحير شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره ‏اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نيك دريافتند.

مامون گفت: خداى را بر اين نعمت‏ سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم همان شد.
 
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آيا اكنون آنچه را كه نمى‏پذيرفتيد دانستيد؟ ! (5)
 

حكم شكار در حالات گوناگون توسط محرم

آنگاه پس از مذاكراتى كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان خليفه، كسى در مجلس نماند.
مامون رو به امام جواد-عليه السلام-كرد و گفت: قربانت گردم خوب است احكام هر يك از فروعى را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام مطرح كرديد، بيان كنيد تا استفاده كنيم.

امام جواد-عليه السلام-فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حل (خارج از حرم) شكار كند و شكار از پرندگان بزرگ باشد، كفاره‏اش يك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفاره‏اش دو برابر است؛و اگر جوجه پرنده‏اى را در بيرون حرم بكشد كفاره‏اش يك بره است كه تازه از شير گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم بره و هم قيمت آن جوجه را بايد بدهد؛و اگر شكار از حيوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد كفاره‏اش يك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفاره‏اش يك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن يك گوسفند است و اگر هر يك از اينها را در حرم بكشد كفاره‏اش دو برابر مى‏شود.

و اگر شخص محرم كارى بكند كه قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج‏باشد بايد قربانى را در «منى‏» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد بايد آن را در «مكه‏» قربانى كند. كفاره شكار براى عالم و جاهل به حكم، يكسان است؛منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نيز كرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است.

كفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و كفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغير كفاره نيست ولى بر كبير واجب است و عذاب آخرت از كسى كه از كرده‏اش پشيمان است‏برداشته مى‏شود، ولى آنكه پشيمان نيست كيفر خواهد شد (6).

 قاضى القضات مات مى‏شود!

مامون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نيكى كند! حال خوب است‏شما نيز از يحيى بن اكثم سؤالى بكنيد همان طور كه او از شما پرسيد.

در اين هنگام ابو جعفر-عليه السلام-به يحيى فرمود: بپرسم؟ يحيى گفت: اختيار با شماست فدايت‏شوم، اگر توانستم پاسخ مى‏گويم و گرنه از شما بهره‏مند مى‏شوم.

ابو جعفر-عليه السلام-فرمود: به من بگو در مورد مردى كه در بامداد به زنى نگاه‏مى‏كند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى‏آيد آن زن بر او حلال مى‏شود، و چون ظهر مى‏شود باز بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عصر مى‏رسد بر او حلال مى‏گردد، و چون آفتاب غروب مى‏كند بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عشاء مى‏شود بر او حلال مى‏گردد، و چون شب به نيمه مى‏رسد بر او حرام مى‏شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى‏گردد؟

اين چگونه زنى است و با چه چيز حلال و حرام مى‏شود؟

يحيى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ اين پرسش راه نمى‏برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى‏دانم، اگر صلاح مى‏دانيد از جواب آن، ما را مطلع سازيد.

ابو جعفر-عليه السلام-فرمود: اين زن، كنيز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بيگانه‏اى به او نگاه مى‏كند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مى‏آيد، كنيز را از صاحبش مى‏خرد و بر او حلال مى‏شود، چون ظهر مى‏شود او را آزاد مى‏كند و بر او حرام مى‏گردد، چون عصر فرا مى‏رسد او را به حباله نكاح خود در مى‏آورد و بر او حلال مى‏شود، به هنگام مغرب او را «ظهار» مى‏كند. (7) و بر او حرام مى‏شود، موقع عشا كفاره ظهار مى‏دهد و مجددا بر او حلال مى‏شود چون نيمى از شب مى‏گذرد او را طلاق مى‏دهد و بر او حرام مى‏شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى‏كند و زن بر او حلال مى‏گردد (8) .

 جلوه‏ هايى از علم گسترده امام

1-فتواى قضائى امام و شكست فقهاى دربارى

امام جواد-عليه السلام-غير از مناظراتش كه دو نمونه از آن ياد شد، گاه از راههاى ديگر نيز بيمايگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مى‏كرد و از اين رهگذر اعتقاد به اصل «امامت‏» را در افكار عمومى تثبيت مى‏نمود.

از آن جمله فتوايى بود كه امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر كرد كه تفصيل آن بدين قرار است:
 
«زرقان‏» (9) ، كه با «ابن ابى دؤاد» (10) دوستى و صميميت داشت، مى‏گويد: يك روز «ابن ابى دؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى كه بشدت افسرده و غمگين بود. علت را جويا شدم. گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست‏سال پيش مرده بودم! پرسيدم: چرا؟

گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!

گفتم: جريان چه بود؟

گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه (معتصم) خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على‏» (حضرت جواد) را نيز فرا خواند و از ما پرسيد: دست دزد از كجا بايد قطع شود؟

من گفتم: از مچ دست.

گفت: دليل آن چيست؟

گفتم: چون منظور از دست در آيه تيمم: «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم‏» (11) : «صورت و دستهايتان را مسح كنيد» تا مچ دست است.

گروهى از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولى گروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دليل آن را پرسيد، گفتند: منظور از دست در آيه وضو: «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق‏» (12) : «صورتها و دستهايتان را تا آرنج‏بشوييد» تا آرنج است.

آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مسئله چيست؟

گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار.

معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد.

محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‏گويم. اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و بقيه دست‏بايد باقى بماند.

معتصم گفت: به چه دليل؟

گفت: زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‏پذيرد: صورت (پيشانى) ، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت‏بزرگ پا) . بنا بر اين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نيز خداى متعال مى‏فرمايد:
«و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» (13) : «سجده گاهها (هفت عضوى كه‏سجده بر آنها انجام مى‏گيرد) از آن خداست، پس، هيچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانيد (و عبادت نكنيد) » (14) و آنچه براى خداست، قطع نمى‏شود.

«ابن ابى دؤاد» مى‏گويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شديم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ كردم! (15)

2-حديث‏سازان رسوا مى‏شوند!

نقل شده است كه پس از آنكه مامون دخترش را به امام جواد تزويج كرد (16) در مجلسى كه مامون و امام و يحيى بن اكثم و گروه بسيارى در آن حضور داشتند، يحيى‏به امام گفت:
روايت‏شده است كه جبرئيل به حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و مى‏گويد: «من از ابوبكر راضى هستم، از او بپرس كه آيا او هم از من راضى است؟ » . نظر شما درباره اين حديث چيست؟ (17)

امام فرمود: من منكر فضيلت ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين خبر را نقل مى‏كند بايد خبر ديگرى را نيز كه پيامبر اسلام در حجة الوداع بيان كرد، از نظر دور ندارد. پيامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ مى‏بندند، بسيار شده‏اند و بعد از من نيز بسيار خواهند بود. هر كس بعمد بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنيد» .

امام جواد افزود: اين روايت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نيست، زيرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مى‏دانيم در دلش چه چيز مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزديكتريم‏» (18) .
آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشيده بوده است تا آن را از پيامبر بپرسد؟ ! اين عقلا محال است.

يحيى گفت: روايت‏شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمين، مانند جبرئيل در آسمان هستند» .

حضرت فرمود: درباره اين حديث نيز بايد دقت‏شود، چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است‏و لحظه‏اى از دايره اطاعت‏خدا خارج نشده‏اند، ولى ابوبكر و عمر مشرك بوده‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‏اند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستى سپرى كرده‏اند، بنابر اين محال است كه خدا آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند.

يحيى گفت: همچنين روايت‏شده است كه: «ابو بكر و عمر دو سرور پيران اهل بهشتند» (19) . درباره اين حديث چه مى‏گوييد؟ .

حضرت فرمود: اين روايت نيز محال است كه درست‏باشد، زيرا بهشتيان همگى جوانند و پيرى در ميان آنان يافت نمى‏شود (تا ابو بكر و عمر سرور آنان باشند! ) اين روايت را بنى اميه، در مقابل حديثى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم درباره حسن و حسين-عليهما السلام-نقل شده است كه «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند» ، جعل كرده‏اند.
 
يحيى گفت: روايت‏شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است‏».

حضرت فرمود: اين نيز محال است؛زيرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد صلى الله عليه و آله و سلم و همه انبيا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت‏با نور اينها روشن نمى‏شود ولى با نور عمر روشن مى‏گردد؟!

يحيى اظهار داشت: روايت‏شده است كه «سكينه‏» به زبان عمر سخن مى‏گويد (عمر هر چه گويد، از جانب ملك و فرشته مى‏گويد).
 
حضرت فرمود: من منكر فضيلت عمر نيستم؛ولى ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالاى منبر مى‏گفت: «من شيطانى دارم كه مرا منحرف مى‏كند، هرگاه‏ديديد از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست‏باز آوريد» .

يحيى گفت: روايت‏شده است كه پيامبر فرمود: «اگر من به پيامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد» (20).
 
امام فرمود: كتاب خدا (قرآن) از اين حديث راست‏تر است، خدا در كتابش فرموده است: «به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح... » (21) . از اين آيه صريحا بر مى‏آيد كه خداوند از پيامبران پيمان گرفته است، در اين صورت چگونه ممكن است پيمان خود را تبديل كند؟ هيچ يك از پيامبران به قدر چشم به هم زدن به خدا شرك نورزيده‏اند، چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث مى‏كند كه بيشتر عمر خود را با شرك به خدا سپرى كرده است؟! و نيز پيامبر فرمود: «در حالى كه آدم بين روح و جسد بود (هنوز آفريده نشده بود) من پيامبر شدم‏» .
 
باز يحيى گفت: روايت‏شده است كه پيامبر فرمود: «هيچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است‏» ، يعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.

حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا امكان ندارد كه پيامبر در نبوت خود شك كند، خداوند مى‏فرمايد: «خداوند از فرشتگان و همچنين از انسانها رسولانى بر مى‏گزيند» (22) . (بنابر اين، با گزينش الهى، ديگر جاى شكى براى پيامبر در باب پيامبرى خويش وجود ندارد).
 
يحيى گفت: روايت‏شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «اگر عذاب نازل مى‏شد، كسى جز عمر از آن نجات نمى‏يافت‏».

حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا خداوند به پيامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در ميان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند و نيز مادام كه استغفار مى‏كنند، خدا عذابشان نمى‏كند» (23). بدين ترتيب تا زمانى كه پيامبر در ميان مردم است و تا زمانى كه مسلمانان استغفار مى‏كنند، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند (24) .

پاسخ گویی سریع

اربلی رحمة الله در کتاب « کشف الغمّة» از محمّد بن طلحه نقل کرده است:

مأمون یک سال بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام به بغداد آمد، روزی به قصد شکار از شهر خارج شد و در مسیر راه از کوچه ای عبورش افتاد که بچه ها در آنجا بازی می کردند و حضرت جواد علیه السلام با آنها ایستاده بود و در آن هنگام یازده سال بیشتر از عمر شریفش نگذشته بود.

بچّه ها با مشاهده ی مأمون همگی پراکنده شده و فرار کردند، ولی حضرت جواد علیه السلام از جای خود حرکت نکرد. مأمون نزدیک آمد و نگاهی به آن حضرت نمود و گفت: ای پسر چرا به همراه بچّه ها فرار نکردی؟

امام علیه السلام فوراً جواب داد: راه تنگ نبود تا با رفتن خود آن را وسیع گردانم، و گناهی مرتکب نشده ام تا از عقوبت آن بترسم، و گمانم به تو نیکو است که کسی را بدون گناه ضرر نمی رسانی.

مأمون از آن سخنان شیوا و محکم او بسیار تعجّب کرد و پرسید: اسم تو چیست؟

فرمود: نام من محمّد است. عرض کرد که فرزند چه کسی هستی؟

فرمود: من فرزند علی بن موسی الرضا هستم.

مأمون بر پدر آن حضرت درود و رحمت فرستاد، و به سوی مقصد خود روانه شد، چون از آبادی دور شد بازِ شکاری را به دنبال درّاجی ( پرنده ای است شبیه کبک ) فرستاد، باز از دیدگان او برای مدتی ناپدید گشت، و وقتی برگشت در منقارش ماهی کوچکی بود که هنوز آثار حیات در وجودش مشاهده می شد، خلیفه از دیدن آن بسیار تعجب کرد، سپس آن را در دستش گرفت و از همان راهی که آمده بود برگشت.

چون به آن محل که حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود رسید بچّه ها را دید که مثل سابق آنجا را ترک گفته و فرار نمودند ولی این بار هم آن حضرت از جای خود حرکت نکرد و همانجا ایستاد، خلیفه نزدیک آمد و سؤال کرد: در دست من چیست؟ فرمود:

« خداوند تبارک و تعالی به مشیت خود در دریای قدرتش ماهی های کوچکی را می آفریند، و باز شکاری پادشاهان آن را صید می کنند و پادشاهان آن را در میان دست پنهان می کنند تا فرزندان اهل بیت نبوّت را با این وسیله امتحان کنند.»

چون مأمون این کلمات را از آن حضرت شنید تعجب کرد، و ضمن نگاه عمیقی که به او کرد گفت: براستی که فرزند امام رضا علیه السلام هستی، و احسان خود را به آن حضرت دو چندان کرد. 25

 

پى‏نوشتها:

1) پس از آن حضرت، فرزندش على هادى-عليه السلام-نيز در همين سنين و بلكه كمتر از آن به امامت رسيد و بعد از او امام مهدى-عليه السلام-نيز، در حالى كه بيش از نج‏سال نداشت، به اين منصب نائل گرديد.

2) يحيى يكى از دانشمندان نامدار زمان مامون، خليفه عباسى، بود كه شهرت علمى او در رشته‏هاى گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحر فوق العاده‏اى داشت و با آنكه مامون خود از نظر علمى وزنه بزرگى بود، ولى چنان شيفته مقام علمى يحيى بود كه اداره امور مملكت را به عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضاء را نيز به وى واگذار كرد. يحيى علاوه بر اينها ديوان محاسبات و رسيدگى به فقرا را نيز عهده دار بود. خلاصه آنكه تمام كارهاى كشور اسلامى پهناور آن روز زير نظر او بود و چنان در دربار مامون تقرب يافته بود كه گويى نزديكتر از او به مامون كسى نبود.
اما متاسفانه يحيى، با آن مقام بزرگ علمى، از شخصيت معنوى برخوردار نبود. او علم را براى رسيدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشى و برترى جويى فراگرفته بود. هر دانشمندى به ديدار او مى‏رفت، آنقدر از علوم گوناگون از وى سؤال مى‏كرد تا طرف به عجز خود در مقابل وى اقرار كند!

3) در مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آينده توضيح خواهيم داد.

4) يكى از اعمالى كه براى اشخاص در حال احرام، در جريان اعمال حج‏يا عمره حرام است‏شكار كردن است. در ميان احكام فقهى، احكام حج، پيچيدگى خاصى دارد، ازينرو افرادى مثل يحيى بن اكثم، از ميان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح مى‏كردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمى قرار دهند!

5) مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 75-76-قزوينى، سيد كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق، ص 168-172. راوى اين قضيه «ريان بن شبيب‏» -دايى معتصم-است كه از ياران امام رضا-عليه السلام-و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزوينى، همان كتاب، ص 168-شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 319-321-طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350، ص 245-مسعودى، اثبات الوصية، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1374 ه. ق، ص 216-شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية-قم المقدسة، ص 99) .

6) مجلسى، همان كتاب، ص 77-قزوينى، همان كتاب، ص 174-شيخ مفيد، الارشاد، ص 322-طبرسى، همان كتاب، ص 246-مسعودى، همان كتاب، ص 217-شيخ مفيد، الاختصاص، ص 100.

7) ظهار عبارت از اين است كه مردى به زن خود بگويد: پشت تو براى من يا سبت‏به من، مانند پشت مادرم يا خواهرم، يا دخترم هست، و در اين صورت بايد كفاره ظهار بدهد تا همسرش مجددا بر او حلال گردد. ظهار پيش از اسلام در عهد جاهليت نوعى طلاق حساب مى‏شد و موجب حرمت ابدى مى‏گشت، ولى حكم آن در اسلام تغيير يافت و فقط موجب حرمت و كفاره (به شرحى كه گفته شد) گرديد.

8) مجلسى، همان كتاب، ص 78-قزوينى، همان كتاب، ص 175-شيخ مفيد، الارشاد، ص 322-طبرسى، همان كتاب، ص 247.

9) زرقان (بر وزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده كه مردى محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعى محسوب مى‏شده است (مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 5، پاورقى) .

10) ابن ابى دؤاد (بر وزن غراب) در زمان خلافت مامون، معتصم، واثق و متوكل عباسى، قاضى بغداد بوده است (مجلسى، همان كتاب، ص 5، پاورقى)

11) سوره مائده: آيه 5.

12) سوره مائده: آيه 5.

13) سوره جن: آيه 18.

14) مسجد (بكسر جيم: بر وزن مجلس، يا بفتح جيم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معناى محل سجده است، و همان طور كه مسجدها و خانه خدا و مكانى كه پيشانى روى آن قرار مى‏گيرد، محل سجده هستند، خود پيشانى و شش عضو ديگر نيز كه با آنها سجده مى‏كنيم محل سجده محسوب مى‏شوند و به همين اعتبار در اين روايت «المساجد» به معناى هفت عضوى كه با آنها سجده مى‏شود، تفسير شده است. نيز در دو روايت ديگر از امام صادق-عليه السلام-در كتاب كافى و همچنين يك روايت در تفسير على بن ابراهيم قمى «المساجد» به همين هفت عضو تفسير شده است. شيخ صدوق نيز در كتاب «فقيه‏» ، «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسير نموده است. همين معنا را از «سعيد بن جبير» و «زجاج‏» و «فراء» نيز نقل كرده‏اند. ضمنا بايد توجه داشت كه اگر تفسير «المساجد» به هفت عضو ياد شده، جاى خدشه داشت، حتما فقهائى كه در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده‏گيرى بر كلام امام بودند، اشكال مى‏كردند. بنا بر اين چون هيچ گونه اعتراضى از طرف فقهاى حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مى‏شود به نظر آنان نيز «المساجد» به معناى هفت عضو سجده بوده و يا لااقل يكى از معانى آن محسوب مى‏شده است. (پيشواى نهم حضرت امام محمد تقى-عليه السلام-، مؤسسه در راه حق، ص 26-29، به نقل از: تفسير صافى، ج 2، ص 752-تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 440-تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 372) .

15) پيشواى نهم... ، همان صفحات-طبرسى، مجمع البيان، شركة المعارف الاسلامية، 1379 ه. ق، ج 10، ص 372-عياشى، كتاب التفسير، تصحيح و تعليق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى
، قم، مطبعة علمية، ج 1، ص 320-سيد هاشم حسيني بحراني، البرهان في تفسير القرآن، قم، مطبوعاتي اسماعيليان، ج 1، ص 471-مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 1-5-قزوينى، همان كتاب، ص 294-شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 18، ص 490 (ابواب حد السرقة، باب 4) .

16) در مورد اين ازدواج در صفحات آينده بحث‏خواهيم كرد.

17) علامه امينى در كتاب الغدير (ج 5، ص 321) مى‏نويسد: اين حديث دروغ و از احاديث مجعول محمد بن بابشاذ است.

18) «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (سوره ق: 16) .

19) علامه امينى اين حديث را از برساخته‏هاى «يحيى بن عنبسة‏» شمرده و غير قابل قبول مى‏داند، زيرا يحيى شخصى جاعل حديث و دغلكار بوده است (الغدير، ج 5، ص 322) . «ذهبى‏» نيز «يحيى بن عنبسه‏» را جاعل حديث و دغلكار و دروغگو مى‏داند و او را معلوم الحال شمرده و احاديثش را مردود معرفى مى‏كند (ميزان الاعتدال، الطبعة الاولى، تحقيق: على محمد البجاوى، دار احياء الكتب العربية، 1382 ه. ق، ج 4، ص 400) .

20) علامه امينى ثابت كرده است كه راويان اين حديث دروغگو بوده‏اند (الغدير، ج 5، ص 312 و 316) .

21) «و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح‏» (سوره احزاب: 7)

22) «الله يصطفي من الملائكة رسلا و من الناس‏» (سوره حج: 75)

23) «و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون‏» (سوره انفال: 33)

24) طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350 ه. ق، ج 2، ص 247-248-مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 80-83-قرشى، سيد على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1368 ه. ش، ص 644-647-مقرم، سيد عبد الرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد-عليه السلام-، ترجمه دكتر پرويز لولاور، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ه. ش، ص 98-100.

25) کشف الغمّه: ج 2 ، ص 344.
 

كتاب: سيره پيشوايان ، ص 542


 



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 13 دی 1388  ساعت 1:45 AM نظرات 0 | لينک مطلب
 

امام جواد بزرگواری در سیمای کودکانه بودند تا ایمان مومنان را به امتحان بگذارد، تا آشکار گردد که کدامیک در گرو ظاهر و کدام یک از این دام ها رسته اند.

مامون بعد از به شهادت رساندن امام رضا (ع) از خراسان به بغداد نقل مکان می کند و برای زیر نظر داشتن امام جواد(ع) ایشان را به بغداد فرا می خواند. یكى از اهداف مهمّ مأمون از آوردن امام به مدینه این بوده است كه امام در نزدیكى او باشد تا بتواند به وسیله جاسوسان و مأموران مراقبت، تمامى حركات و روابط امام (ع) را كه براى مأمون حساسیت برانگیز است، تحت اشراف و نظر داشته باشد.

روشى كه پیشتر، مأمون در قبال امام رضا (ع) نیز اتّخاذ كرده بود. دوره امام جواد با سانسور شدید زندگی ایشان از جانب خلفای جابر عباسی همراه است .

انتقال امام از مدینه به مقر حکومت خلفای عباسی – بغداد – تزویج  دختر مامون به امام که حکم جاسوسی تمام وقت در خانه امام را داشت گوشه ای از محدودیت های زندگی امام جواد در بغداد  است .با این اوصاف زندگی ائمه اطهار همچون آفتابی است که هیچگاه در پس ابر باقی نخواهد ماند واشعه های گرما بخش آن به جویندگان حقیقت خواهد رسید . در زیر داستان کوتاهی از زندگی این امام همام  به همراه نقد آن نقل می شود تا آیینه کوچکی باشد که آفتاب را با همه عظمت  در دل کوچک خود باز نماید .

متن تاریخى مى‏گوید: چون مأمون، بعد از رحلت امام رضا (ع)، مورد طعن و اتّهام مردم قرار گرفت، خواست خود را از آن اتّهام تبرئه كند. پس زمانى كه از خراسان به بغداد آمد به امام جواد (ع) نامه نوشت و تقاضا كرد آن حضرت با احترام و اكرام به بغداد بیایند.
پس هنگامى كه امام به بغداد آمدند، اتّفاقاً مأمون قبل از دیدار امام براى شكار بیرون رفت. در راه بازگشت به شهر گذار او بر ابن الرّضا امام جواد (ع ) افتاد كه در میان كودكان بود، تمامى كودكان از سر راه گریختند جز او.

مأمون گفت او را نزد من بیاورید پس به او گفت: چرا تو مانند كودكان دیگر فرار نكردى؟

امام فرمودند : نه گناهى داشتم تا از ترس آن بگریزم، و نه راه تنگ بود تا براى تو راه بگشایم. از هر جا مى‏خواهى عبور كن

مأمون گفت : تو چه كسى باشى؟

امام: من محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام) هستم

مأمون: از علوم چه مى‏دانى؟

امام: اخبار آسمان‏ها را از من بپرس

مأمون در این هنگام، در حالى كه یك بازِ ابلق (سفید و سیاه) براى شكار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد، مأمون به این سوى و آن سوى نگریست، شكارى ندید، ولى باز همچنان در صدد درآمدن از دست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت.

باز به طرف آسمان پرید تا آنكه ساعتى از دیدگان پنهان شد و سپس در حالى كه مارى شكار كرده بود بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه ای مخصوص قرار داد، و رو به اطرافیانش کرد و گفت: امروز مرگ این كودك به دست من فرا رسیده است.

سپس باز گشت و ابن الرّضا (ع) را در میان كودكان دید، به او گفت: از اخبار آسمان‏ها چه مى‏دانى؟

امام فرمود: بلى اى امیرالمؤمنین، حدیث كرد مرا پدرم از پدرانش از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از خداى جهانیان، كه بین آسمان و فضا، دریائى است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایى هست كه شكمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهاى ابلق آنها را شكار مى‏كنند و علما را بدان مى آزمایند.

مأمون گفت: راست گفتى تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند. پس او را بر مركب سوار كرد و با خود برد، سپس ام الفضل را بدو تزویج كرد.

 در جاى دیگر قسمت آخر ماجرا بدین صورت آمده است:... با آن مارها فرزندان خانواده محمد مصطفى (ص) آزمایش مى‏شوند. پس مأمون شگفت زده شد و لختى دراز در او نگریست و تصمیم گرفت دخترش ام ‏الفضل را به او تزویج كند . با عبارات دیگرى نیز این نقل آمده است


نقد و بررسى این رویداد

در اینجا به امورى چند اشاره مى‏كنیم:

الف: بنابر آنچه از ماجرا برمى‏آید، هنگامى كه مأمون از امام پرسید:  تو چه كسى باشى؟  تجاهل كرده و خود را به نادانى زده نه اینكه واقعاً امام را نمى‏شناخته است، زیرا امام جواد (علیه السّلام) دو سال جلوتر یعنى در سال 202 ( ق )  براى دیدن پدر به خراسان رفته بود. که این دیدار در تاریخ بیهق حتی با ضبط مسیر حرکت ، ذکر شده است . بعید است كه در آن موقع مأمون آن حضرت را ندیده باشد در حالى كه پدرش ولى عهد او بود .

ب: در این روایت، كه در آن آمده است: كودكان بازى مى‏كردند و او با آنها ایستاده بود تا اینكه مأمون بر آنان گذشت... اشاره شده بود كه امام جواد (ع) در آن هنگام با كودكان بازى مى‏كرده است، و پذیرفتن چنین مطلبى ممكن نیست زیرا بازى كردن در شأن امام نبوده است .

در مورد اوّل باید گفت: اینكه امام در جایى كه چند كودك هم در آنجا بوده ایستاده باشد به معناى این نیست كه ایشان با آن كودكان بازى مى‏كرده اند، وگرنه روایت به بازى كردن او تصریح مى‏كرد و به این جمله كه: با كودكان بود، بسنده نمى‏كرد.
حتّى این كه امام عمداً با كودكان و در جمع آنان باشد هم در متن روایت نیست. پس شاید امام مقابل منزل خود ایستاده بوده و اتفاقاً كودكان هم در آنجا بوده‏اند. بلكه بعید نیست كه امام در میان آنان رفته تا مناسب با استعداد و فهم كودكانه‏ شان آنان را تعلیم و ارشاد كند و مفاهیم انسانى را بدانان بیاموزد. ما در زندگى خود نیز نمونه ‏هاى بسیارى از آموزش كودكان را مى ‏بینیم، كه با افق استعداد و فهم آنان مناسب است.

به هر حال، یقیناً، بودن امام با كودكان، براى بازى كردن نبوده است. روایت على بن حسان واسطى كه چند وسیله مخصوص سرگرمى كودكان را از مدینه با خود به بغداد برده بود تا به امام اهدأ كند، شاهد بر این مطلب است. او مى‏گوید: بر او وارد شدم و سلام كردم، با چهره ‏اى حاكى از ناخوشایندى جواب سلام داد و دستور نشستن نداد. به او نزدیك شدم و آن وسائل را بیرون آورده پیش رویش نهادم پس نگاهى خشم آلود به من كرد و، سپس گفت: "خداوند مرا براى اینها نیافریده است، مرا چه به بازى كردن؟!"

پس از او طلب بخشودگى كردم، و او از من درگذشت، و از محضرش بیرون شدم.

همچنین، امام صادق (علیه السلام) در پاسخ صفوان جمّال كه درباره صاحب امر ولایت و امامت سؤال نموده بود، فرمود: " صاحب و متولّى این امر به لهو و لعب نمى‏پردازد"

ج: با بررسى این رویداد مى‏بینیم این واقعه چه در مورد موضع امام جواد (ع) و چه در مورد موضع خلیفه، مأمون، متضمّن اشارات مهمّ متعدد مى‏باشد. ما از آن جمله، به اشاره به چند موضوع بسنده مى‏كنیم:

خلیفه، كه از اولین و ساده‏ترین ویژگى‏هایش این بود كه همواره ابّهت و جلال فرمانروایى خود را حفظ كند، نمى‏بایست براى یك امر عادّى، پیش پا افتاده و ناچیز، آن هم با آن سرعت، از شكار باز گردد، به خصوص كه این كودك با همسالان خود (كه در نقل مذكور به آنها اشاره شده) و در جمع آنان بود (و نمى‏توانست مسأله آفرین باشد)! بلكه باید مسأله‏اى بزرگ و موضوع مهمّى كه با پایه‏هاى حكومت و سرنوشت رژیم او تماس نزدیك دارد، او را به بازگشت از مقصد، به این صورت بى سابقه و هیجانى و براى امتحان كردن كودكى كه با همسالان خود محشور است!، واداشته باشد.

این ماجرا اگر نشانه چیزى باشد، نشانه این است كه در حقیقت مأمون در پى این بوده است كه ادّعاى ائمّه اهل بیت علیهم السّلام را در مورد عصمت، و علم خاصّى كه آن را از طریق پدرانشان، از رسول ‏الله (صلّى الله علیه و آله وسلم)، از خداى سبحان آموخته ‏اند، باطل و ناصحیح جلوه دهد.او با اینكه پیش از این، چنین تلاشى را در برابر امام رضا (ع) به عمل آورده، تجربه كرده بود و شكست خورده بود، ولى این بار، شاید با دیدن خردسالى امام جواد (ع)، بسیار بعید مى‏دانست كه آن حضرت - در آن سنین- توانسته باشد علوم و معارفى را كه در مقام محاجّه و مناظره لازم است و موجب ظفر و غلبه بر خصم مى‏شود، كسب نموده باشد.

در اینجا یك سؤال به ذهن مى‏رسد و آن اینكه اگر این كودك خردسال نتواند به پرسشى در مورد یك موضوع غیبى - به تمام معنى كلمه - پاسخ كافى و شافى بدهد، مأمون چه عكس العملى از خود نشان مى‏دهد؟آیا همانطور كه در نقل گذشته آمد كه گفت: (امروز مرگ این كودك به دست من فرا رسیده است) ، او را مى‏كشد، تا در تمام سرزمین‏هاى اسلامى بین همه مردم منتشر گردد كه علّت قتل این كودك این بوده است كه جرأت یافته، مدّعى علم به چیزى شده است كه از جواب صحیح به آن عاجز بوده است، و به این ترتیب وجود چنین علمى را در او و در فرزندان پس از او و حتى در پدرانش ،  قبل از او، باطل و غیر واقعى نشان بدهد؟

چرا كه هدف اول و آخر او این بود كه وجود چنین علمى را در آنان تكذیب و انكار کند، همچنانكه در سخنى كه خطاب به امام گفت: راست گفتى، پدر، جدّ و خدایت راست گفتند،  تلویحاً به اینكه امام حقیقتاً داراى علم خاصّى است ، و آن را از پدرش ، جدّش و از خدا آموخته است، اقرار و اعتراف نمود.

یا اینكه او را به قتل نمى‏رساند و آن كلام كه گفته بود: (امروز مرگ این كودك به دست من فرا رسیده است) به طورى ناگهانى بر زبان او رانده شده، و منعكس كننده موضع سیاسى حساب شده و مناسب با آن مرد نیرنگ باز زیرك نیست و تصمیم نهائى او در مورد آن حضرت نمى‏باشد؟

بلكه او را به همان حال تهى از مفهوم امامت و ویژگى‏هاى آن نگه مى‏دارد تا در هر شرایط و احوالى، چون سندى قوى و حجّتى قاطع باشد در برابر هر كسى كه بخواهد براى او مدّعى امامت شود. و به این ترتیب كارش پایان پذیرد. و به صورت طبیعى و بدون هیچ زحمت و مشقّتى، پیروان و دوستدارانش پراكنده گردند و جمعیتشان نابود شود؟

در این احوال مى‏بینیم امام جواد(ع) در مناسبت‏هاى بسیارى اظهار مى‏داشت كه داراى علم امامت است، علمى كه از پدرانش علیهم السّلام فرا گرفته و آنان از رسول الله (ص) و او از جبرئیل و او از خداى سبحان، فرا گرفته‏اند. از این رو اخبار غیبى بسیار مى‏گفت و بالأخره، شك نیست در اینكه بعد از آنچه كه در اولین دیدار با امام جواد (ع)، در داستان شكار باز، بین مأمون و آن حضرت واقع گشت، و مأمون از پاسخ چون صاعقه‏اى كه آن حضرت داد، در هم شكست، اهمیت موقعیت در برابرش مجّسم شد و از شدّت هراس و بزرگى كار، یكّه خورد و دانست كه ناچار است با كوشش بیشتر و مكر و حیله‏اى شدیدتر، با این مسأله روبرو شود، تا از آینده و سرنوشت حكومت خود وعباسیان  مطمئن شود. 

 

منبع : کتاب نگاهى به زندگانى سیاسى‏ امام جواد (ع)
 




 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 13 دی 1388  ساعت 1:44 AM نظرات 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net