۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
چون باطن پاک چشمهساران بودند
تمثيل کرامت بهاران بودند
چون دشت عطشناک در آفاق حيات
همواره در آرزوي باران بودند
نويسنده :عباس احمدي
----------------------------------------------
گمنام
مهمان ضيافت خطر، هيچ نداشت
هنگام که ميرفت سفر، هيچ نداشت
گمنامترين شهيد را آوردند
جز پارهاي از عشق، دگر هيچ نداشت
نويسنده :وحيد اميري
--------------------------------------------
ترنم ترانه
آميزهي درد و داغ، همزاد شماست
اين خاک که از ترنم لاله پر است
دفترچهي خاطرات فرياد شماست
-------------------------------------------
چون باطن پاک چشمهساران بودند
تمثيل کرامت بهاران بودند
چون دشت عطشناک در آفاق حيات
همواره در آرزوي باران بودند
نويسنده :عباس احمدي
----------------------------------------------
گمنام
مهمان ضيافت خطر، هيچ نداشت
هنگام که ميرفت سفر، هيچ نداشت
گمنامترين شهيد را آوردند
جز پارهاي از عشق، دگر هيچ نداشت
نويسنده :وحيد اميري
--------------------------------------------
ترنم ترانه
آيينه و آب، حاصل ياد شماست
آميزهي درد و داغ، همزاد شماست
اين خاک که از ترنم لاله پر است
دفترچهي خاطرات فرياد شماست
-------------------------------------------
همسايه
آغوش سحر، تشنهي ديدار شماست
مهتاب، خجل زنور رخسار شماست
خورشيد که در اوج فلک، خانهي اوست
همسايهي ديوار به ديوار شماست
نويسنده :قيصرامينپور
-----------------------------------------
سرآغاز
سرآغاز، شوقي صميمانه بود
كه بال و پر عاشقان را گشود
دلي بود از جنس آيينهها
و جاني معطر زياد خدا
دلي بود آشفته و بيشكيب
سري بود و حال و هوايي عجيب!
دلي رَسته از بند دنياي دون
دلي راهي راه سرخ جنون
دل و فكر پرواز، تا بينشان
دل و شعله در شعله آتشفشان
گرفتاري دل غم يار بود
چه ياري! كه غم را خريدار بود
و ناگاه در لحظههاي اميد
بشارت به ياران عاشق رسيد
كه اي عاشقان سركوي يار!
سرآمد شما را غم انتظار
چه زيباست دلبسته اوشدن!
به حكم رهايي، پرستو شدن!
نويسنده :نسترن قدرتي