-
شهيد كيست و شهادت چيست؟
عنوان : شهيد كيست و شهادت چيست؟
آنچه مسلّم است اين كه واژه شهادت برآمده ازآموزههاي اسلام و قرآن ميباشد. امروزه كلمة «شهيد» در عرف فرهنگ اسلامي بركسي اطلاق ميشود كه در راه خدا كشته شده باشد. اما آيا اين كلمه دچار تحول معنايينشده است؟ شايد گاه و بيگاه احاديثي را شنيده باشيم كه مثلاً كسي كه غرق شده شهيداست؛ اما ارتباط اين معناي شهادت با معناي رايج چيست؟
انقلاب سال 57 با تكيه بر انديشههاي اسلامي به پيروزي رسيد و در تلاطم امواجانقلاب، خونهاي زيادي نثار شد. واژة شهيد و شهادت دوباره طراوت يافت و موردتوجه قرار گرفت. به نظر ميرسد در فضاي حاضر سؤالاتي كه مطرح شد، حساسيتبيشتري يافته است: شهيد كيست و شهادت چيست؟ آيا آنچه ما امروزه از شهادتميدانيم، همان است كه در سخن خدا و انديشة پيشوايان دين بوده است؟...
آنچه مسلّم است اين كه واژه شهادت برآمده ازآموزههاي اسلام و قرآن ميباشد. امروزه كلمة «شهيد» در عرف فرهنگ اسلامي بركسي اطلاق ميشود كه در راه خدا كشته شده باشد. اما آيا اين كلمه دچار تحول معنايينشده است؟ شايد گاه و بيگاه احاديثي را شنيده باشيم كه مثلاً كسي كه غرق شده شهيداست؛ اما ارتباط اين معناي شهادت با معناي رايج چيست؟
انقلاب سال 57 با تكيه بر انديشههاي اسلامي به پيروزي رسيد و در تلاطم امواجانقلاب، خونهاي زيادي نثار شد. واژة شهيد و شهادت دوباره طراوت يافت و موردتوجه قرار گرفت. به نظر ميرسد در فضاي حاضر سؤالاتي كه مطرح شد، حساسيتبيشتري يافته است: شهيد كيست و شهادت چيست؟ آيا آنچه ما امروزه از شهادتميدانيم، همان است كه در سخن خدا و انديشة پيشوايان دين بوده است؟...
براي رسيدن به پاسخ مناسب، هيچ راهي نيست مگر بررسي تمام آيات و احاديثي كهدر مورد اين مفهوم وجود دارد، اما انجام اين مهم چندان هم ساده نيست.
اما توفيق الهي قرين صاحب همتانِ گردآورندة اين تأليف گشت و در چاپ آغازين،مجموعة نسبتاً جامعي از اين آيات و احاديث گرد آمد. وقتي دوستان گرامي در بنيادشهيد انقلاب اسلامي پيشنهاد ترجمه و تحقيق در مورد اين كتاب را به صاحب اين قلمپيشنهاد كردند، خود را سخت مديون لطف و عنايت حضرت حق ديدم، زيرا بسيارمشتاق صيد چنين شاهبازي بودم؛ و حال، خود بر دستم نشسته بود. باز هم خدا راسپاس.
بسياري از بهترين دوستان دوران كودكي، نوجواني و جوانيام به شهادت رسيدهاند،پدربزرگوارم آنقدر در جستجوي شهادت بود تا آن هدية دوست در لباس يك خمپاره،جامة رزمش را خرقة هزار پاره كرد و اجزاي بدنش را به سماع يار كشاند. برادر هم سن وسالم و همزاد خاطرات زندهام، با بدن زخمي آنقدر در خط مقدم پايدار ماند و ايستادگيكرد كه ديگر تاب و تواني برايش نماند، و سرانجام بوسة دوست در قالبِ گلولة خلاصِحراميان بر سينهاش نشست.
براي خودم نيز آرزوي شهادت، ترجيع بند آرزوهاي تكراري همارة زندگيام بودهاست. آري، بر دامن نسلي بودهايم كه ميتوان آن را نسل شهادت ناميد. اين شهادتچيست و شهيد كيست؟
آنچه را در پايان ترجمه كتاب در مورد معناي شهادت دريافتم، اگر چه از دانستههايقبليام بسيار دور نيست، اما يقيناً بسط و جامعيت بيشتري يافته است. نظم بهتر ازبينظمي است، پس بگذار انديشههاي آشفته را اين گونه نكته به نكته مو به مو با شمامحرمان اين محفل انس در ميان بگذارم:
1 ـ براي نظارت بر ترجمه، از عالم بزرگوار و عزيزي ياري طلبيدم، ايشان پس ازمطالعة اجمالي متن فرمودند، بسياري از اين احاديث مناسب براي عرضه به عموم مردمنيست: كسي كه به طاعون بميرد شهيد است، كسي كه به شكم درد بميرد شهيد است و... . نقل اين گونه روايات شايد باعث كاسته شدن از منزلت شهيد گردد و بياحترامي بهحرمت آنان باشد. يقين دارم كه اين عزيز در كمال صداقت اين نظر را فرمودند و هم ازاين جهت قدردانق لطفشان هستم. اما چه كنم كه دريافت خود را نميتوانم ناديده بگيرم.اين نظر را پيش از اين نيز در موارد ديگر از صاحبنظراني شنيده بودم: كتابهاي حديثرا نبايد به طور كامل ترجمه كرد. حتي برخي از بزرگان اين امر را از مصاديق افشاياسرار اهل بيت و مستوجب عقوبت الهي ميدانستند.
آنچه نميدانم اين است كه چرا وقتي اين احاديث به زبان عربي در كتابها چاپميشود مصداق نشر علوم اهل بيت است، ولي وقتي به فارسي ترجمه ميگردد عنوانافشاي اسرار اهل بيت مييابد. يعني آن فرهيختگان ايراني كه به هر دليل با زبان عربيآشنا نيستند و نميتوانند از متن عربي استفاده كامل ببرند، نامحرم هستند؛ اما اَعراب،اعم از عالم و جاهل، محرم محسوب ميشوند! به گمان بنده، آنچه ناصحيح است چيزديگري است. آشناييِ اندك با زبانشناسي و ادبيات، روبند از رخسارة حقايق زيبايي برميدارد. بسياري از كلمات هستند كه در زبان عربي و فارسي به طور مشترك به كارميروند، اما معناي متفاوتي دارند. اين واقعه در زبان فارسي قديم و جديد نيز ديدهميشود: وطن، ملت، هنر، آزادي، طاعون، وبا، قولنج، روزنامه و... مثالها را ازواديهاي مختلف آوردم تا گستردگي اين معنا آشكارتر شود.
از ديگر سو، گاهي يك واژه در حوزههاي مختلفِ دانش، معاني مختلفي مييابد:صلاة، نماز، زكات، قوس، صيرورت ،نجم، شهر و.... آنچه بايد هنگام نقل احاديث اهلبيت و آيات قرآن در نظر داشت اين است كه معاني امروزين كلمات و مفاهيم رايج درانديشة اين زمان را نبايد مطلق فرض كرد و نبايد اين را تنها معيار براي ارزيابي زبان وانديشة گذشتگان دانست. پس چه معياري وجود دارد؟ هرچه رسوخ ما در علم بيشترباشد درك ما نيز كاملتر خواهد گشت: «والراسخون فيالعلم يقولون كل من عند ربنا»از چه زماني ميتوانيم به خواندن آيات و احاديث بپردازيم؟ زمان خاصي وجود ندارد.درك ما به تدريج كامل ميشود و بالاتر از هر صاحب دانش، دانشمندي است: «فوق كلذي علم عليم»: بايد شروع كرد، و براي خدا بلند شد: «قل انما اعظكم بواحدة انتقوموا لله مثني و فرادي ثم تتفكروا» آيا ميتوان هر حديثي را در هر جايي نقل كرد؟خير، «هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد». جز راست نبايد گفت، هر راستنشايد گفت. «هرچه ميداني، نگو؛ كه در غير اين صورت، جاهل هستي». اما آياآوردنِ مطالب در كتابهاي مأخذ و منبع نيز مصداق زياده گويي و پراكنده گويي است؟خير، با نوشتن، علم باقي ميماند و افزوده ميشود. تا اين جا خواستم بگويم ترجمةمتون مأخذ، خوب است و بد نيست.
2 ـ حال از جانب گويندة اين احاديث كنار بياييم و در نگاه خوانندة مبتدي قراربگيريم. از اواخر دورة قاجار و نيز از دورة مشروطه رسم شد كه وقتي با نگاه جديد بهسخنان و باورهاي گذشته نگاه ميكرديم و آن را مطابق فهم خود نمييافتيم ميگفتيماينها خرافات است و بايد رها كرد. اين نظر به ارث از جانب علمزدگانِ قرن نوزدهماروپا به ما رسيد. اين گرايش، چند دهه است كه در سرزمينِ مادر رها شده، اما گويياطرفدارانش در نواحي ديگر جهان داية مهربانتر از مادر هستند و حيفشان ميآيد آن راكنار بگذارند. هماكنون انديشمندان جهان، هيچ سخن و باوري را به جرم نامفهوم بودنرها نميكنند، بلكه همه چيز در حوزة پژوهش و بررسي قرار ميگيرد. حتي براي فنونسحر و جادو نيز دانشكدهها برپا كردهاند. افسانههاي كهنة ملل را با نگاه تاريخي وجامعه شناسانه مينگرند و به يافتههاي ارزشمندي ميرسند. در روزگاري كه چنيناصلي حاكم است، آيا شايسته نيست به سخن خدا و سخنان بزرگان با تأمل بيشتريبنگريم. اگر فهميديم كه چه خوب، و اگر نفهميديم از خدا بخواهيم فهم آن را به ما ارزانيدارد.
اين قدر گفتيم باقي فكر كنفكر اگر خامل بود رو ذكر كن
اگرچه تنها حجت ميان ما و خدايمان، عقل است؛ اما با همين عقل متوجه ميشويمكه عقل ما توان درك همة چيزها را ندارد. «عقلِ خود را در جايگاه متهم بنشانيد، كهاعتماد به آن موجب خطاكاري است.»
3 ـ بسياري از احاديث شهادت، ناظر به توسّع معنايي اين كلمه است: هر بيماري يامصيبتي كه رنج آور و درد آلود باشد، شهادت است. هر بيماري يا حادثهاي كه مرگيتدريجي يا ناگهاني و سخت را به دنبال داشته باشد، شهادت است. هر حادثهاي كه بهنوعي ظاهر شخص را تغيير دهد و به نوعي باعث اندوه او شود، شهادت است.
يعني چه؟ چه ارتباطي ميان رنج و شهادت وجود دارد. در قرآن واژههايي نظيرامتحان، محنت، بلا، ابتلا، فتنه، افتنان، دلالت بر معنايي همچون آزمايش دارد. گوييا درقاموس آفرينش ميان رنج و كمال الفتي برقرار گشته است، و نابرده رنج گنج ميسّرنميشود. گوييا هر كه در اين بزم مقربتر است جام بلا بيشترش ميدهند. از كلام خداميشنويم كه انسانها در مسيري رنجخيز به جانب او در حركتند، و تنها پس از طي اينراه به لقاي او ميرسند: «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحاً فملاقيه». هرگاهكاري سخت به پايان رسيد نبايد به تن آسايي پرداخت، بلكه بايد با نگاه به خدا، خود رادر كار سخت ديگري انداخت: «فاءذا فرغت فانصب و الي ربك فارغب».
ناز پرورد تنعّم نبرد راه به دوستعاشقي شيوة رندان بلاكش باشد
تنها تن سپردن به سختيها كافي نيست بايد به آن دل داد. بايد براي حق، هرجاگردابي از مشكلات ديد، با سر در آن فرو رفت و به عمق آن رسيد: «خُضِ الغَمَراتِ للحقِحيثُ كان» حقايق نابي مرواريد وار در صدف اين جهان قرار گرفته است كه جز باتحمل رنج نميتوان آن را به دست آورد.
تجربة اهل انديشه، بهترين شاهد اين ادعاست. حتي معارف عالي الهي با اينمصيبتها و دردها مرتبط است: هر آينه، شما را با چيزهايي از ترس و گرسنگي و نقصاندر اموال و جانها و محصولات ميآزماييم و به بلا مياندازيم. پس به صابران بشارت ده.آن كساني كه وقتي حادثه و مصيبتي بر ايشان وارد ميشود ميگويند ما خدايي هستيم وبه جانب او باز ميگرديم.
مرد را دردي اگر بايد خوش استدرد بيدردي علاجش آتش است
ساز ما با سوز به نوا ميآيد:
در عاشقي گزير نباشد ز ساز و سوزاستادهام چو شمع مترسان ز آتشم
و تنها با شستشو در چشمة اشك به پاكيِ شايسته براي حضور در محفل پاكانميرسيم:
غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويندپاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
اما انصاف آن است كه اين واقعيت تنها بر دردكشيدگانِ معرفت آشكار ميشود. غممرگ برادر را برادر مرده ميداند:
از درد سخن گفتن و از درد شنيدنبا مردم بي درد نداني كه چه دردي است
از تجربة مختصر خودم بگويم. ماهها پيش عزم بر ترجمة اين كتاب داشتم، امامشكلات عديدهاي مانع ميگشت. در همين اثنا انيس كلبة زندگيام، همو كه با همرنجهاي زيادي را در مدت نسبتاً كوتاه هم پيمانيمان تجربه كرده بوديم، به بيماريسختي دچار شد، و مقيم بيمارستانها گشتيم. پيش از اين مجروحان جنگ و جبهه راديده بودم و عظمت حادثه برايم عينيّت يافته بود، ولي اين بار به اقتضاي اين بيماري بابيماران صعبالعلاج رو به رو شدم. اندوه و رنج همسايهها غمي بر غمها ميافزود وغمگساري ميطلبيد. شگفتا كه عمدة كار ترجمه اين متن نيز در همين محيطها انجامپذيرفت و حقيقتاً اگر نبود اين مسأله، تحمل آن اندوهها بسيار سختتر ميگشت.
تازه فهميدم روان درماني يعني چه! مرور اين سخنان و احاديث تسكين دهنده وآرامشبخش، مهمترين مونس آن ايام دردآلود بود. ديدم كه يك جملة ساده از يك انسانبزرگ، چگونه ميتواند مرهم گلزخمهاي روان آدمي باشد. دريافتم كه سوز و آتش اينمصيبتها، چگونه همساني با حوادث جبهههاي حادثهخيز ميكند. فهميدم چگونهمصيبت ـ از هر جنس و نوعي كه ميخواهد باشد فرقي نميكند ـ خاميها را به پختگيميكشاند. اگرچه در همين احاديث نيز ميخوانيم كه در خون خود غلتيدن جايگاهيويژه دارد و شهيد سرخ، شهيدي ديگر است. آري در عشق دو ركعت است كه وضويآن درست نيايد الا به خون.
اما مگر اهل تحقيق در اين زمان بر اين انديشه هم رأي نيستند كه آرامش روان وباورهاي استوار از بهترين داروهاي التيام بخش ميباشد. و حد اقل در برخي ازبيماريها تأثيري غير قابل انكار دارد. خواندن، شنيدن و باور كردنِ اين سخنان گرانقدراز مؤثرترين مصاديق ذكر الله است، كه دل آرام گيرد به ياد خداي: «ألا بذكر الله تطمئنالقلوب».
4 ـ نكتة ديگر آن كه، براي فهم چگونگي اعطاي مقام شهادت به بيماران و حادثهديدگان، بايد چشم دل بر فضل و رحمت بي منتهاي الهي باز كرد. اگر شهيد جبهه به اينصحنة پر غوغا و انتخاب آسماني وارد ميشود، اين نيست مگر موهبتي از جانب خدا.اگر فضل و رحمت الهي نباشد، هيچ كس، به هيچ وجه به پيراستگي و رستگارينميرسد، حتي انبيا و اوليا: «لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احدٍ ابداً»
جايي كه برق عصيان بر آدم صفي زدما را چگونه زيبد دعوي بيگناهي
حال كه چنين است چه كسي ميتواند ادعا كند حقي بيشتر از ديگران دارد؟ شهادتلطفي الهي و نعمتي رباني است، و براساس حكمت خداوند ميان بندگان خاصش تقسيمميگردد. حال اگر بنا بر مشيّت و رحمت او، دايرة شمول اين لطف و نعمت گسترشيافت، چه كسي را ياراي اعتراض است؟ آيا ما احاطه بر تمام زواياي آفرينش داريم؟ آياميدانيم معيار قضاوت الهي در سنجش اعمال بندگان چيست؟ آيا با توجه به استعدادمتفاوت مردم در انجام كارها، و با توجه به تأثير نيت مردمان در خلوص كارهايشان، و نيزبا توجه به بسياري از امور ديگر كه در ارزش گذاري اعمال بندگان مؤثر است، آياميتوانيم خودمان ارزش اعمال آدميان را معين كنيم و سپس سهم آنان را از لطف ورحمت الهي تعيين نماييم؟ حقا كه انسان ضعيف آفريده شده و بهرهاي اندك از دانشدارد.
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيدزانكه آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش
بر بساط نكته دانان خود فروشي شرط نيستيا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش
5 ـ هنگام مطالعة برخي از احاديث، بايد به توسّع و يا تحوّل معنايي برخي از كلماتتوجه داشته باشيم. از آن جا كه در متن امكان تذكر اين مطالب نبود، همين جا به برخي ازاين واژگان نگاهي دقيقتر مياندازيم:
ـ طاعون: در بسياري از احاديث ميخوانيم كه مردن به مرض طاعون، شهادت است.اما آيا اين طاعون همان طاعوني است كه ما امروزه ميشناسيم؟ طعن در زبان عربي بهمعناي اصابت نيشِ نيزه به جايي ميباشد. صاحب مجمع البحرين از قول برخي ازشارحان حديث نقل ميكند كه طاعون به معناي مرگ فراگير است. و در لسان العربميخوانيم كه طاعون عنواني براي مرض فراگير است و يا آن مرضي كه از راه هوا انتقالپيدا ميكند و باعث بيماري مردم ميگردد. خليل بن احمد نيز در اولين فرهنگ لغتعرب ـ كتاب العين ـ در كاربرد فعليِ اين كلمه نقل ميكند كه «طعن فلانٌ علي فلان» يعنيعيبي بر او وارد ساخت. نتيجه آن كه ميتوان واژة طاعون را در حديث، عنواني عامبراي تمام بيماريهاي ميكربي يا ويروسي و امثال اينها دانست كه همهگيري دارد وباعث كشتارهاي وسيع ميشود.
ـ وبا: وبا نيز عنواني عمومي براي بيماريهاي فراگير ميباشد. در مجمع البحرينهنگام شرح معناي اين كلمه به حديثي اين گونه اشاره ميشود كه: مسواك زدن در حمامباعث پيدايش وباي دندان ميشود. و نويسنده توضيح ميدهد كه اين همان بيماريدندانها است. و در لسان العرب اين حديث نقل ميشود كه: اين وبا همان پليدي وآلودگي است. يعني هر آنچه انسان را به بيماري سختي دچار ميكند.
ـ داءالبطن: ما اين كلمه را به «درد شكم» يا «شكم درد» ترجمه كردهايم تا به معنايعام واژه نزديكتر باشد. اما در اين جا براي توضيح بيشتر، و براي آن كه اين كلمه دراصطلاح فارسي محاورهاي، معنايي ساده دارد، ميافزاييم كه داءالبطن يا دردشكمعنواني عام براي تمام بيماريهايي است كه در ناحية تن انسان ظاهر ميشود. دركشورهاي عربي، حتي امروزه «الامراض الباطنيه» به معناي بيماريهاي داخلي است، ومتخصصين خود را دارد. پس نبايد اين نام عام را محدود به يك درد ساده نمود.
6 ـ نكته ديگر در مورد معناي واژهي «شهيد» است. اين كلمه در قرآن به معانيگوناگوني آمده است؛ براي مثال:
ـ «انا ارسلناك شاهداً» (احزاب 33/45): پيامبر كه گواه بر امت خود ميباشد.
ـ «لتكونوا شهداء علي الناس» (بقره 2/142): مؤمنان و مسلمانان كه بر تمام انسانهاشاهد و حجت هستند، اين شهادت دادن يا در قيامت است و يا در دنيا.
ـ «و يقول الاشهاد» (هود 11/18): فرشتگان و پيامبران و مؤمنان.
ـ «و شهد شاهد من بنياسرائيل»: (احقاف 64/10): عبدالله بن سلام او يكي ازعلماي يهود بود كه پس از ملاقات با پيامبر، اسلام را پذيرفت.
ـ «واكتبنا مع الشاهدين» (آل عمران 3/53): پيامبران.
ـ «وجئنا بك علي هؤلاء شهيداً» (نساء 4/41): پيامبر اسلام.
ـ «و نزعنا من كل امة شهيداً» (قصص 28/75): پيامبران.
ـ «اوالقي السمع و هو شهيد» (ِ. 50/37): حضور قلب داشتن و غافل نبودن.
ـ «فشهادة احدهم اربع شهادات بالله» (نور 24/6): سوگند در محكمة قضايي.
در هر صورت، معاني شهيد در قرآن، محل تضارب آرا و پيدايش اقوال مختلفتفسيري ميباشد، كه به جاي خود واگذار ميكنيم.
اما در زبان عرب غير از معناي كليِ حضور و علم و ديدن، شهد به معناي عسلِ جدانشده از موم نيز ميباشد. علاوه بر اين، كلمة «شهيد» يكي از نامهاي خداوند است و درقرآن ميخوانيم: «شهدالله انه لا اله الاّ هو» (آل عمران 3/18). اهل لغت ميگويند اگربخواهيم به طور مطلق بگوييم كسي عالم است گفته ميشود او عليم است. اگر علم بهامور باطني را در نظر داشته باشيم ميگوييم او خبير است، و اگر علم ظاهر و آگاهي ازامور ظاهري را بخواهيم بيان كنيم ميگوييم او شهيد است.
اما واژة «شهيد» از زمان مسلمانانِ عصر پيامبر تا زمان حاضر، همواره در مورد كسيبه كار ميرفته كه در راه خدا كشته شده باشد. بسياري از احاديث اين كتاب ناظر به همينمعناست؛ يعني عموم مردم چنين معنايي را در نظر داشتهاند و بعد، پيامبر يا امام ـ عليهمالسلام ـ ميفرمايند كه علاوه بر اين مصداق، مصاديق ديگري هم براي اين كلمه وجوددارد.
در مورد ارتباط معانيِ حضور، علم حضوري، علم ظاهري، گواهي و عسل با كسي كهدر راه خدا كشته ميشود نيز نظراتي مطرح ميشود:
ـ شهيد كسي است كه خداوند و ملائكه شاهد حضور او در بهشت و گواه بهشتيشدن او ميباشند.
ـ او كسي است كه روز قيامت به همراه پيامبران عليه مخالفان دين حق اقامة شهادتميكند.
ـ او زنده و حاضر است، و در شمار مردگان قرار نميگيرد.
ـ او آنقدر شهادت به حق داد تا آن كه در راه خدا كشته شد.
ـ او شاهد و ناظر فضل و كرامت الهي است.
ـ او به مقام شهود و مشاهدة حقايق والا رسيده است و اهل غفلت نيست.
ـ او مورد شهود و توجه خاص الهي است. همان طور كه شهيد به وجه الله نظرميكند، خداوند هم به او نظرها دارد.
ـ او از عسلِ خالص و ناب فضل و رحمت الهي ميچشد.
ـ آنچه كه در مورد نام الهي «شهيد» ميگوييم در شهيد ظاهر ميشود. او همنام خداميشود و لقاء الله او از مسير اين اسم تحقق مييابد. اگر بپذيريم كه نام الهي شهيد وابستهبه نام عظماي عليم ميباشد، ظرافتها و لطايف بيشتري در اين معنا خواهيم يافت.
آنچه تا اين مرحله گفته شد، حرف شهيد بود؛ علم به اين واژه بود، نه شهود اين معنا.بازي با واژة شيريني، فاصلهها با حلاوت و شيرينكامي دارد.
اين شرح بينهايت كز حسن يار گفتند حرفي است از هزاران كاندر عبارت آمد
اما نگذريم از اين كه اگر هيچ ارتباطي نبود حرفش هم بي معنا بود؛ «ربنا عليك توكلناو اليك انبنا و اليك المصير».
* * *
اما از آن جا كه توفيق ترجمه اين كتاب با بنده بوده است، ذكر چند نكته ضروري بهنظر ميرسد:
در متن اصلي، بخش قرآني مؤخر شده بود. در اين جا شايسته ديدم كلام خالقرامقدم سازم.
ديگر آن كه، به نظر ميرسد در بخش دوم كتاب، بيشترِ احاديث مرتبط با شهيد وشهادت جمع آوري شده است ؛ اما در بخش قرآني چنين امري ديده نميشود. شايداين مسأله به ماهيت خود قرآن برگردد كه امواج معاني ظاهري و باطني آن پيوسته درتلاطم است، و نميتوان مهر پايان بر هيچ تحقيقي زد. ولي از اين بابت نگران نيستيم ؛زيرا يك آيه از قرآن را در آيه بودن همسان كل آيات آن و ديگر آيات الهي ميبينيم.
در مورد سبك ترجمه نيز بايد بگويم ترجمة تحت اللفظي را در اين كار ترجيح دادم ؛زيرا جملههاي قرآني و حديثي را داراي معاني ويژهاي ميدانم كه گمان ميكنم برايحفظ امانت و نيز كمتر آسيب ديدن هنگام ترجمه، اين شيوه مناسبتر باشد.
در پايان بر خود لازم ميدانم قدردان جناب حجة الاسلام مازني باشم. ايشان باپيشگامي در پيشنهاد ترجمة اين اثر، اولين و مهمترين گام را برداشتند. برادر گراميامجناب آقاي منصوري اين نيت را به جانب بنده سوق دادند. دوست عزيزمان جناب آقايشاملو پذيراي فراهم ساختن مقدمات و لوازم آماده شدنِ اين متن گشتند. سركار خانمهديه اميني با ذوق و دقت و تحملي شايسته، حروفچيني و صفحه آرايي اين سطور واوراق را بر عهده گرفتند.
اما استاد ارجمند و سرور گرانمايهام حضرت آية الله علي علمي از بزرگترينپشتوانهها در به انجام رسيدن اين تلاش بوده است. تشويقهاي آغاز راه، رفعاشكالهاي ترجمه در ميانة كار، و رايزنيهاي ارزشمند در باب اين مقدمه در پايان كار، واين همه تنها بخشي از ديني است كه بر گردن صاحب اين قلم دارند. همواره وامدارالطافشان هستم، لطفشان مزيد و توفيقشان افزون.
سپاسي نيز تقديم عزيز ناشناخته و فاضلي ميدارم كه از طريق بنياد شهيد انتقاداتيمكتوب برايم ارسال نمود. برخي از تذكرات ايشان را روا و بجا تشخيص دادم و درترجمه اِعمال نمودم، اما قسمت ديگر را ذوقي ديدم و پذيرشش را براي خودم ناروادانستم. در هر صورت، براي هر دو مورد سپاسگزارم؛ و همين جا از كاستيهاي ترجمه،و ضعف قلم و صاحب قلم عذر خواهي ميكنم. قصدم خير بود و توانم اندك و « خلقالانسان ضعيفاً».
پس از پايان كار، دوست دانشمندم آقاي دكتر عباس عرب، تمام اين ترجمه را خط بهخط با صبر و دقت بازخواني كرد، همت والايي نشان داد، و با تذكر نكات اصلاحيگشايشي در كار فراهم نمود. اين ترجمه و من، قدردان اين بزرگواري خواهيم بود.
اما چه شگفتآور و شاديافزا بود كه ديدم همان كسي كه بخش عمدة اين ترجمه باپرستاري بر بالين او قرين گشته بود، توانست با مهري خالصانه ، اين ترجمة خاطرهآميزرا به طور كامل بخواند و اشكالهايي از آن را گوشزد كند. ولي چه بگويم، و هرگزنميتوانم بگويم كه چه بر دلم ميگذرد وقتي ميبينم هنگام اتمام كار، او در كنارم نيست.آري، همسر مهربانم ـ مرحوم دكتر حميده خديوي ـ در اين اثر، همراه دل بيقرارم بود، ومحرم حريم تنهاييام. لحظه لحظه پروازش را نگريستم، و قطره قطره اشك بدرقة راهشكردم. تجربة اين فراِ، شرحي ناگفته بر اين كتاب است؛ «ربنا توفنا مسلمين و الحقنابالصالحين».
و فراموش نميكنم كه انگيزه و اشتياق اصليام در انجام اين كار از جانب تمام دوستانو عزيزان شهيدي است كه برايم نماد تمام صداقتها و طراوتها و بصيرتها بودهاند.
ازصداي سخن عشق نديدم خوشتريادگاري كه در اين گنبد دوار بماند
و در اين قافلة بينهايت، از دو عزيز دلبستهام ـ پدرگرامي و برادر عزيزم ـ نيز ياد كنمكه با گزاردن پيمان شهادت، تا پايان راه صادقانه ماندند. انتظار ايام، مرهم اين دوري وحاصل اين جدايي است. و در سلك همين سپيدهسوارانِ صبحآشناست مادر بزرگوارمكه گراميترين استاد در طول زندگيام بوده و هست؛ رهين لطف و مهرش هستم وخواهم بود؛ بال فروتني و ارادت را بر راهش نهادهام و خواهم نهاد.
حال كه يادي از شهيدان كرديم، بگذار عرض ارادت كنيم به ساحت قدسيِ جوانمردخمين و پير جماران، او كه اين نسل را با بسياري از ناگفتهها و نشنيدهها آشنا كرد، و ازجمله با شهادت؛ و اين نبود جز به آشنايي او با تو اي مهربان، كه اين همه براي احياي يادتو بود؛... و خوشا كه :
ياد يار مهربان آيد همي
* * *
و الحمد لله رب العالمين
مشهد الرضا عليه السلام، جواد عباسي، آذرماه 1382
اما توفيق الهي قرين صاحب همتانِ گردآورندة اين تأليف گشت و در چاپ آغازين،مجموعة نسبتاً جامعي از اين آيات و احاديث گرد آمد. وقتي دوستان گرامي در بنيادشهيد انقلاب اسلامي پيشنهاد ترجمه و تحقيق در مورد اين كتاب را به صاحب اين قلمپيشنهاد كردند، خود را سخت مديون لطف و عنايت حضرت حق ديدم، زيرا بسيارمشتاق صيد چنين شاهبازي بودم؛ و حال، خود بر دستم نشسته بود. باز هم خدا راسپاس.
بسياري از بهترين دوستان دوران كودكي، نوجواني و جوانيام به شهادت رسيدهاند،پدربزرگوارم آنقدر در جستجوي شهادت بود تا آن هدية دوست در لباس يك خمپاره،جامة رزمش را خرقة هزار پاره كرد و اجزاي بدنش را به سماع يار كشاند. برادر هم سن وسالم و همزاد خاطرات زندهام، با بدن زخمي آنقدر در خط مقدم پايدار ماند و ايستادگيكرد كه ديگر تاب و تواني برايش نماند، و سرانجام بوسة دوست در قالبِ گلولة خلاصِحراميان بر سينهاش نشست.
براي خودم نيز آرزوي شهادت، ترجيع بند آرزوهاي تكراري همارة زندگيام بودهاست. آري، بر دامن نسلي بودهايم كه ميتوان آن را نسل شهادت ناميد. اين شهادتچيست و شهيد كيست؟
آنچه را در پايان ترجمه كتاب در مورد معناي شهادت دريافتم، اگر چه از دانستههايقبليام بسيار دور نيست، اما يقيناً بسط و جامعيت بيشتري يافته است. نظم بهتر ازبينظمي است، پس بگذار انديشههاي آشفته را اين گونه نكته به نكته مو به مو با شمامحرمان اين محفل انس در ميان بگذارم:
1 ـ براي نظارت بر ترجمه، از عالم بزرگوار و عزيزي ياري طلبيدم، ايشان پس ازمطالعة اجمالي متن فرمودند، بسياري از اين احاديث مناسب براي عرضه به عموم مردمنيست: كسي كه به طاعون بميرد شهيد است، كسي كه به شكم درد بميرد شهيد است و... . نقل اين گونه روايات شايد باعث كاسته شدن از منزلت شهيد گردد و بياحترامي بهحرمت آنان باشد. يقين دارم كه اين عزيز در كمال صداقت اين نظر را فرمودند و هم ازاين جهت قدردانق لطفشان هستم. اما چه كنم كه دريافت خود را نميتوانم ناديده بگيرم.اين نظر را پيش از اين نيز در موارد ديگر از صاحبنظراني شنيده بودم: كتابهاي حديثرا نبايد به طور كامل ترجمه كرد. حتي برخي از بزرگان اين امر را از مصاديق افشاياسرار اهل بيت و مستوجب عقوبت الهي ميدانستند.
آنچه نميدانم اين است كه چرا وقتي اين احاديث به زبان عربي در كتابها چاپميشود مصداق نشر علوم اهل بيت است، ولي وقتي به فارسي ترجمه ميگردد عنوانافشاي اسرار اهل بيت مييابد. يعني آن فرهيختگان ايراني كه به هر دليل با زبان عربيآشنا نيستند و نميتوانند از متن عربي استفاده كامل ببرند، نامحرم هستند؛ اما اَعراب،اعم از عالم و جاهل، محرم محسوب ميشوند! به گمان بنده، آنچه ناصحيح است چيزديگري است. آشناييِ اندك با زبانشناسي و ادبيات، روبند از رخسارة حقايق زيبايي برميدارد. بسياري از كلمات هستند كه در زبان عربي و فارسي به طور مشترك به كارميروند، اما معناي متفاوتي دارند. اين واقعه در زبان فارسي قديم و جديد نيز ديدهميشود: وطن، ملت، هنر، آزادي، طاعون، وبا، قولنج، روزنامه و... مثالها را ازواديهاي مختلف آوردم تا گستردگي اين معنا آشكارتر شود.
از ديگر سو، گاهي يك واژه در حوزههاي مختلفِ دانش، معاني مختلفي مييابد:صلاة، نماز، زكات، قوس، صيرورت ،نجم، شهر و.... آنچه بايد هنگام نقل احاديث اهلبيت و آيات قرآن در نظر داشت اين است كه معاني امروزين كلمات و مفاهيم رايج درانديشة اين زمان را نبايد مطلق فرض كرد و نبايد اين را تنها معيار براي ارزيابي زبان وانديشة گذشتگان دانست. پس چه معياري وجود دارد؟ هرچه رسوخ ما در علم بيشترباشد درك ما نيز كاملتر خواهد گشت: «والراسخون فيالعلم يقولون كل من عند ربنا»از چه زماني ميتوانيم به خواندن آيات و احاديث بپردازيم؟ زمان خاصي وجود ندارد.درك ما به تدريج كامل ميشود و بالاتر از هر صاحب دانش، دانشمندي است: «فوق كلذي علم عليم»: بايد شروع كرد، و براي خدا بلند شد: «قل انما اعظكم بواحدة انتقوموا لله مثني و فرادي ثم تتفكروا» آيا ميتوان هر حديثي را در هر جايي نقل كرد؟خير، «هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد». جز راست نبايد گفت، هر راستنشايد گفت. «هرچه ميداني، نگو؛ كه در غير اين صورت، جاهل هستي». اما آياآوردنِ مطالب در كتابهاي مأخذ و منبع نيز مصداق زياده گويي و پراكنده گويي است؟خير، با نوشتن، علم باقي ميماند و افزوده ميشود. تا اين جا خواستم بگويم ترجمةمتون مأخذ، خوب است و بد نيست.
2 ـ حال از جانب گويندة اين احاديث كنار بياييم و در نگاه خوانندة مبتدي قراربگيريم. از اواخر دورة قاجار و نيز از دورة مشروطه رسم شد كه وقتي با نگاه جديد بهسخنان و باورهاي گذشته نگاه ميكرديم و آن را مطابق فهم خود نمييافتيم ميگفتيماينها خرافات است و بايد رها كرد. اين نظر به ارث از جانب علمزدگانِ قرن نوزدهماروپا به ما رسيد. اين گرايش، چند دهه است كه در سرزمينِ مادر رها شده، اما گويياطرفدارانش در نواحي ديگر جهان داية مهربانتر از مادر هستند و حيفشان ميآيد آن راكنار بگذارند. هماكنون انديشمندان جهان، هيچ سخن و باوري را به جرم نامفهوم بودنرها نميكنند، بلكه همه چيز در حوزة پژوهش و بررسي قرار ميگيرد. حتي براي فنونسحر و جادو نيز دانشكدهها برپا كردهاند. افسانههاي كهنة ملل را با نگاه تاريخي وجامعه شناسانه مينگرند و به يافتههاي ارزشمندي ميرسند. در روزگاري كه چنيناصلي حاكم است، آيا شايسته نيست به سخن خدا و سخنان بزرگان با تأمل بيشتريبنگريم. اگر فهميديم كه چه خوب، و اگر نفهميديم از خدا بخواهيم فهم آن را به ما ارزانيدارد.
اين قدر گفتيم باقي فكر كنفكر اگر خامل بود رو ذكر كن
اگرچه تنها حجت ميان ما و خدايمان، عقل است؛ اما با همين عقل متوجه ميشويمكه عقل ما توان درك همة چيزها را ندارد. «عقلِ خود را در جايگاه متهم بنشانيد، كهاعتماد به آن موجب خطاكاري است.»
3 ـ بسياري از احاديث شهادت، ناظر به توسّع معنايي اين كلمه است: هر بيماري يامصيبتي كه رنج آور و درد آلود باشد، شهادت است. هر بيماري يا حادثهاي كه مرگيتدريجي يا ناگهاني و سخت را به دنبال داشته باشد، شهادت است. هر حادثهاي كه بهنوعي ظاهر شخص را تغيير دهد و به نوعي باعث اندوه او شود، شهادت است.
يعني چه؟ چه ارتباطي ميان رنج و شهادت وجود دارد. در قرآن واژههايي نظيرامتحان، محنت، بلا، ابتلا، فتنه، افتنان، دلالت بر معنايي همچون آزمايش دارد. گوييا درقاموس آفرينش ميان رنج و كمال الفتي برقرار گشته است، و نابرده رنج گنج ميسّرنميشود. گوييا هر كه در اين بزم مقربتر است جام بلا بيشترش ميدهند. از كلام خداميشنويم كه انسانها در مسيري رنجخيز به جانب او در حركتند، و تنها پس از طي اينراه به لقاي او ميرسند: «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحاً فملاقيه». هرگاهكاري سخت به پايان رسيد نبايد به تن آسايي پرداخت، بلكه بايد با نگاه به خدا، خود رادر كار سخت ديگري انداخت: «فاءذا فرغت فانصب و الي ربك فارغب».
ناز پرورد تنعّم نبرد راه به دوستعاشقي شيوة رندان بلاكش باشد
تنها تن سپردن به سختيها كافي نيست بايد به آن دل داد. بايد براي حق، هرجاگردابي از مشكلات ديد، با سر در آن فرو رفت و به عمق آن رسيد: «خُضِ الغَمَراتِ للحقِحيثُ كان» حقايق نابي مرواريد وار در صدف اين جهان قرار گرفته است كه جز باتحمل رنج نميتوان آن را به دست آورد.
تجربة اهل انديشه، بهترين شاهد اين ادعاست. حتي معارف عالي الهي با اينمصيبتها و دردها مرتبط است: هر آينه، شما را با چيزهايي از ترس و گرسنگي و نقصاندر اموال و جانها و محصولات ميآزماييم و به بلا مياندازيم. پس به صابران بشارت ده.آن كساني كه وقتي حادثه و مصيبتي بر ايشان وارد ميشود ميگويند ما خدايي هستيم وبه جانب او باز ميگرديم.
مرد را دردي اگر بايد خوش استدرد بيدردي علاجش آتش است
ساز ما با سوز به نوا ميآيد:
در عاشقي گزير نباشد ز ساز و سوزاستادهام چو شمع مترسان ز آتشم
و تنها با شستشو در چشمة اشك به پاكيِ شايسته براي حضور در محفل پاكانميرسيم:
غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويندپاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
اما انصاف آن است كه اين واقعيت تنها بر دردكشيدگانِ معرفت آشكار ميشود. غممرگ برادر را برادر مرده ميداند:
از درد سخن گفتن و از درد شنيدنبا مردم بي درد نداني كه چه دردي است
از تجربة مختصر خودم بگويم. ماهها پيش عزم بر ترجمة اين كتاب داشتم، امامشكلات عديدهاي مانع ميگشت. در همين اثنا انيس كلبة زندگيام، همو كه با همرنجهاي زيادي را در مدت نسبتاً كوتاه هم پيمانيمان تجربه كرده بوديم، به بيماريسختي دچار شد، و مقيم بيمارستانها گشتيم. پيش از اين مجروحان جنگ و جبهه راديده بودم و عظمت حادثه برايم عينيّت يافته بود، ولي اين بار به اقتضاي اين بيماري بابيماران صعبالعلاج رو به رو شدم. اندوه و رنج همسايهها غمي بر غمها ميافزود وغمگساري ميطلبيد. شگفتا كه عمدة كار ترجمه اين متن نيز در همين محيطها انجامپذيرفت و حقيقتاً اگر نبود اين مسأله، تحمل آن اندوهها بسيار سختتر ميگشت.
تازه فهميدم روان درماني يعني چه! مرور اين سخنان و احاديث تسكين دهنده وآرامشبخش، مهمترين مونس آن ايام دردآلود بود. ديدم كه يك جملة ساده از يك انسانبزرگ، چگونه ميتواند مرهم گلزخمهاي روان آدمي باشد. دريافتم كه سوز و آتش اينمصيبتها، چگونه همساني با حوادث جبهههاي حادثهخيز ميكند. فهميدم چگونهمصيبت ـ از هر جنس و نوعي كه ميخواهد باشد فرقي نميكند ـ خاميها را به پختگيميكشاند. اگرچه در همين احاديث نيز ميخوانيم كه در خون خود غلتيدن جايگاهيويژه دارد و شهيد سرخ، شهيدي ديگر است. آري در عشق دو ركعت است كه وضويآن درست نيايد الا به خون.
اما مگر اهل تحقيق در اين زمان بر اين انديشه هم رأي نيستند كه آرامش روان وباورهاي استوار از بهترين داروهاي التيام بخش ميباشد. و حد اقل در برخي ازبيماريها تأثيري غير قابل انكار دارد. خواندن، شنيدن و باور كردنِ اين سخنان گرانقدراز مؤثرترين مصاديق ذكر الله است، كه دل آرام گيرد به ياد خداي: «ألا بذكر الله تطمئنالقلوب».
4 ـ نكتة ديگر آن كه، براي فهم چگونگي اعطاي مقام شهادت به بيماران و حادثهديدگان، بايد چشم دل بر فضل و رحمت بي منتهاي الهي باز كرد. اگر شهيد جبهه به اينصحنة پر غوغا و انتخاب آسماني وارد ميشود، اين نيست مگر موهبتي از جانب خدا.اگر فضل و رحمت الهي نباشد، هيچ كس، به هيچ وجه به پيراستگي و رستگارينميرسد، حتي انبيا و اوليا: «لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احدٍ ابداً»
جايي كه برق عصيان بر آدم صفي زدما را چگونه زيبد دعوي بيگناهي
حال كه چنين است چه كسي ميتواند ادعا كند حقي بيشتر از ديگران دارد؟ شهادتلطفي الهي و نعمتي رباني است، و براساس حكمت خداوند ميان بندگان خاصش تقسيمميگردد. حال اگر بنا بر مشيّت و رحمت او، دايرة شمول اين لطف و نعمت گسترشيافت، چه كسي را ياراي اعتراض است؟ آيا ما احاطه بر تمام زواياي آفرينش داريم؟ آياميدانيم معيار قضاوت الهي در سنجش اعمال بندگان چيست؟ آيا با توجه به استعدادمتفاوت مردم در انجام كارها، و با توجه به تأثير نيت مردمان در خلوص كارهايشان، و نيزبا توجه به بسياري از امور ديگر كه در ارزش گذاري اعمال بندگان مؤثر است، آياميتوانيم خودمان ارزش اعمال آدميان را معين كنيم و سپس سهم آنان را از لطف ورحمت الهي تعيين نماييم؟ حقا كه انسان ضعيف آفريده شده و بهرهاي اندك از دانشدارد.
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيدزانكه آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش
بر بساط نكته دانان خود فروشي شرط نيستيا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش
5 ـ هنگام مطالعة برخي از احاديث، بايد به توسّع و يا تحوّل معنايي برخي از كلماتتوجه داشته باشيم. از آن جا كه در متن امكان تذكر اين مطالب نبود، همين جا به برخي ازاين واژگان نگاهي دقيقتر مياندازيم:
ـ طاعون: در بسياري از احاديث ميخوانيم كه مردن به مرض طاعون، شهادت است.اما آيا اين طاعون همان طاعوني است كه ما امروزه ميشناسيم؟ طعن در زبان عربي بهمعناي اصابت نيشِ نيزه به جايي ميباشد. صاحب مجمع البحرين از قول برخي ازشارحان حديث نقل ميكند كه طاعون به معناي مرگ فراگير است. و در لسان العربميخوانيم كه طاعون عنواني براي مرض فراگير است و يا آن مرضي كه از راه هوا انتقالپيدا ميكند و باعث بيماري مردم ميگردد. خليل بن احمد نيز در اولين فرهنگ لغتعرب ـ كتاب العين ـ در كاربرد فعليِ اين كلمه نقل ميكند كه «طعن فلانٌ علي فلان» يعنيعيبي بر او وارد ساخت. نتيجه آن كه ميتوان واژة طاعون را در حديث، عنواني عامبراي تمام بيماريهاي ميكربي يا ويروسي و امثال اينها دانست كه همهگيري دارد وباعث كشتارهاي وسيع ميشود.
ـ وبا: وبا نيز عنواني عمومي براي بيماريهاي فراگير ميباشد. در مجمع البحرينهنگام شرح معناي اين كلمه به حديثي اين گونه اشاره ميشود كه: مسواك زدن در حمامباعث پيدايش وباي دندان ميشود. و نويسنده توضيح ميدهد كه اين همان بيماريدندانها است. و در لسان العرب اين حديث نقل ميشود كه: اين وبا همان پليدي وآلودگي است. يعني هر آنچه انسان را به بيماري سختي دچار ميكند.
ـ داءالبطن: ما اين كلمه را به «درد شكم» يا «شكم درد» ترجمه كردهايم تا به معنايعام واژه نزديكتر باشد. اما در اين جا براي توضيح بيشتر، و براي آن كه اين كلمه دراصطلاح فارسي محاورهاي، معنايي ساده دارد، ميافزاييم كه داءالبطن يا دردشكمعنواني عام براي تمام بيماريهايي است كه در ناحية تن انسان ظاهر ميشود. دركشورهاي عربي، حتي امروزه «الامراض الباطنيه» به معناي بيماريهاي داخلي است، ومتخصصين خود را دارد. پس نبايد اين نام عام را محدود به يك درد ساده نمود.
6 ـ نكته ديگر در مورد معناي واژهي «شهيد» است. اين كلمه در قرآن به معانيگوناگوني آمده است؛ براي مثال:
ـ «انا ارسلناك شاهداً» (احزاب 33/45): پيامبر كه گواه بر امت خود ميباشد.
ـ «لتكونوا شهداء علي الناس» (بقره 2/142): مؤمنان و مسلمانان كه بر تمام انسانهاشاهد و حجت هستند، اين شهادت دادن يا در قيامت است و يا در دنيا.
ـ «و يقول الاشهاد» (هود 11/18): فرشتگان و پيامبران و مؤمنان.
ـ «و شهد شاهد من بنياسرائيل»: (احقاف 64/10): عبدالله بن سلام او يكي ازعلماي يهود بود كه پس از ملاقات با پيامبر، اسلام را پذيرفت.
ـ «واكتبنا مع الشاهدين» (آل عمران 3/53): پيامبران.
ـ «وجئنا بك علي هؤلاء شهيداً» (نساء 4/41): پيامبر اسلام.
ـ «و نزعنا من كل امة شهيداً» (قصص 28/75): پيامبران.
ـ «اوالقي السمع و هو شهيد» (ِ. 50/37): حضور قلب داشتن و غافل نبودن.
ـ «فشهادة احدهم اربع شهادات بالله» (نور 24/6): سوگند در محكمة قضايي.
در هر صورت، معاني شهيد در قرآن، محل تضارب آرا و پيدايش اقوال مختلفتفسيري ميباشد، كه به جاي خود واگذار ميكنيم.
اما در زبان عرب غير از معناي كليِ حضور و علم و ديدن، شهد به معناي عسلِ جدانشده از موم نيز ميباشد. علاوه بر اين، كلمة «شهيد» يكي از نامهاي خداوند است و درقرآن ميخوانيم: «شهدالله انه لا اله الاّ هو» (آل عمران 3/18). اهل لغت ميگويند اگربخواهيم به طور مطلق بگوييم كسي عالم است گفته ميشود او عليم است. اگر علم بهامور باطني را در نظر داشته باشيم ميگوييم او خبير است، و اگر علم ظاهر و آگاهي ازامور ظاهري را بخواهيم بيان كنيم ميگوييم او شهيد است.
اما واژة «شهيد» از زمان مسلمانانِ عصر پيامبر تا زمان حاضر، همواره در مورد كسيبه كار ميرفته كه در راه خدا كشته شده باشد. بسياري از احاديث اين كتاب ناظر به همينمعناست؛ يعني عموم مردم چنين معنايي را در نظر داشتهاند و بعد، پيامبر يا امام ـ عليهمالسلام ـ ميفرمايند كه علاوه بر اين مصداق، مصاديق ديگري هم براي اين كلمه وجوددارد.
در مورد ارتباط معانيِ حضور، علم حضوري، علم ظاهري، گواهي و عسل با كسي كهدر راه خدا كشته ميشود نيز نظراتي مطرح ميشود:
ـ شهيد كسي است كه خداوند و ملائكه شاهد حضور او در بهشت و گواه بهشتيشدن او ميباشند.
ـ او كسي است كه روز قيامت به همراه پيامبران عليه مخالفان دين حق اقامة شهادتميكند.
ـ او زنده و حاضر است، و در شمار مردگان قرار نميگيرد.
ـ او آنقدر شهادت به حق داد تا آن كه در راه خدا كشته شد.
ـ او شاهد و ناظر فضل و كرامت الهي است.
ـ او به مقام شهود و مشاهدة حقايق والا رسيده است و اهل غفلت نيست.
ـ او مورد شهود و توجه خاص الهي است. همان طور كه شهيد به وجه الله نظرميكند، خداوند هم به او نظرها دارد.
ـ او از عسلِ خالص و ناب فضل و رحمت الهي ميچشد.
ـ آنچه كه در مورد نام الهي «شهيد» ميگوييم در شهيد ظاهر ميشود. او همنام خداميشود و لقاء الله او از مسير اين اسم تحقق مييابد. اگر بپذيريم كه نام الهي شهيد وابستهبه نام عظماي عليم ميباشد، ظرافتها و لطايف بيشتري در اين معنا خواهيم يافت.
آنچه تا اين مرحله گفته شد، حرف شهيد بود؛ علم به اين واژه بود، نه شهود اين معنا.بازي با واژة شيريني، فاصلهها با حلاوت و شيرينكامي دارد.
اين شرح بينهايت كز حسن يار گفتند حرفي است از هزاران كاندر عبارت آمد
اما نگذريم از اين كه اگر هيچ ارتباطي نبود حرفش هم بي معنا بود؛ «ربنا عليك توكلناو اليك انبنا و اليك المصير».
* * *
اما از آن جا كه توفيق ترجمه اين كتاب با بنده بوده است، ذكر چند نكته ضروري بهنظر ميرسد:
در متن اصلي، بخش قرآني مؤخر شده بود. در اين جا شايسته ديدم كلام خالقرامقدم سازم.
ديگر آن كه، به نظر ميرسد در بخش دوم كتاب، بيشترِ احاديث مرتبط با شهيد وشهادت جمع آوري شده است ؛ اما در بخش قرآني چنين امري ديده نميشود. شايداين مسأله به ماهيت خود قرآن برگردد كه امواج معاني ظاهري و باطني آن پيوسته درتلاطم است، و نميتوان مهر پايان بر هيچ تحقيقي زد. ولي از اين بابت نگران نيستيم ؛زيرا يك آيه از قرآن را در آيه بودن همسان كل آيات آن و ديگر آيات الهي ميبينيم.
در مورد سبك ترجمه نيز بايد بگويم ترجمة تحت اللفظي را در اين كار ترجيح دادم ؛زيرا جملههاي قرآني و حديثي را داراي معاني ويژهاي ميدانم كه گمان ميكنم برايحفظ امانت و نيز كمتر آسيب ديدن هنگام ترجمه، اين شيوه مناسبتر باشد.
در پايان بر خود لازم ميدانم قدردان جناب حجة الاسلام مازني باشم. ايشان باپيشگامي در پيشنهاد ترجمة اين اثر، اولين و مهمترين گام را برداشتند. برادر گراميامجناب آقاي منصوري اين نيت را به جانب بنده سوق دادند. دوست عزيزمان جناب آقايشاملو پذيراي فراهم ساختن مقدمات و لوازم آماده شدنِ اين متن گشتند. سركار خانمهديه اميني با ذوق و دقت و تحملي شايسته، حروفچيني و صفحه آرايي اين سطور واوراق را بر عهده گرفتند.
اما استاد ارجمند و سرور گرانمايهام حضرت آية الله علي علمي از بزرگترينپشتوانهها در به انجام رسيدن اين تلاش بوده است. تشويقهاي آغاز راه، رفعاشكالهاي ترجمه در ميانة كار، و رايزنيهاي ارزشمند در باب اين مقدمه در پايان كار، واين همه تنها بخشي از ديني است كه بر گردن صاحب اين قلم دارند. همواره وامدارالطافشان هستم، لطفشان مزيد و توفيقشان افزون.
سپاسي نيز تقديم عزيز ناشناخته و فاضلي ميدارم كه از طريق بنياد شهيد انتقاداتيمكتوب برايم ارسال نمود. برخي از تذكرات ايشان را روا و بجا تشخيص دادم و درترجمه اِعمال نمودم، اما قسمت ديگر را ذوقي ديدم و پذيرشش را براي خودم ناروادانستم. در هر صورت، براي هر دو مورد سپاسگزارم؛ و همين جا از كاستيهاي ترجمه،و ضعف قلم و صاحب قلم عذر خواهي ميكنم. قصدم خير بود و توانم اندك و « خلقالانسان ضعيفاً».
پس از پايان كار، دوست دانشمندم آقاي دكتر عباس عرب، تمام اين ترجمه را خط بهخط با صبر و دقت بازخواني كرد، همت والايي نشان داد، و با تذكر نكات اصلاحيگشايشي در كار فراهم نمود. اين ترجمه و من، قدردان اين بزرگواري خواهيم بود.
اما چه شگفتآور و شاديافزا بود كه ديدم همان كسي كه بخش عمدة اين ترجمه باپرستاري بر بالين او قرين گشته بود، توانست با مهري خالصانه ، اين ترجمة خاطرهآميزرا به طور كامل بخواند و اشكالهايي از آن را گوشزد كند. ولي چه بگويم، و هرگزنميتوانم بگويم كه چه بر دلم ميگذرد وقتي ميبينم هنگام اتمام كار، او در كنارم نيست.آري، همسر مهربانم ـ مرحوم دكتر حميده خديوي ـ در اين اثر، همراه دل بيقرارم بود، ومحرم حريم تنهاييام. لحظه لحظه پروازش را نگريستم، و قطره قطره اشك بدرقة راهشكردم. تجربة اين فراِ، شرحي ناگفته بر اين كتاب است؛ «ربنا توفنا مسلمين و الحقنابالصالحين».
و فراموش نميكنم كه انگيزه و اشتياق اصليام در انجام اين كار از جانب تمام دوستانو عزيزان شهيدي است كه برايم نماد تمام صداقتها و طراوتها و بصيرتها بودهاند.
ازصداي سخن عشق نديدم خوشتريادگاري كه در اين گنبد دوار بماند
و در اين قافلة بينهايت، از دو عزيز دلبستهام ـ پدرگرامي و برادر عزيزم ـ نيز ياد كنمكه با گزاردن پيمان شهادت، تا پايان راه صادقانه ماندند. انتظار ايام، مرهم اين دوري وحاصل اين جدايي است. و در سلك همين سپيدهسوارانِ صبحآشناست مادر بزرگوارمكه گراميترين استاد در طول زندگيام بوده و هست؛ رهين لطف و مهرش هستم وخواهم بود؛ بال فروتني و ارادت را بر راهش نهادهام و خواهم نهاد.
حال كه يادي از شهيدان كرديم، بگذار عرض ارادت كنيم به ساحت قدسيِ جوانمردخمين و پير جماران، او كه اين نسل را با بسياري از ناگفتهها و نشنيدهها آشنا كرد، و ازجمله با شهادت؛ و اين نبود جز به آشنايي او با تو اي مهربان، كه اين همه براي احياي يادتو بود؛... و خوشا كه :
ياد يار مهربان آيد همي
* * *
و الحمد لله رب العالمين
مشهد الرضا عليه السلام، جواد عباسي، آذرماه 1382
توسط محمد صالحی در سه شنبه 28 مهر 1388 ساعت 2:47 PM
مسافر شلمچه 0