اخلاق و نسبيّت
یک شنبه 19 مهر 1388 1:28 PM
آيا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; يعنى، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلّط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است، در پاره اى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است؟.....
آيا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; يعنى، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلّط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است، در پاره اى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است؟
آنها كه اخلاق را نسبى مى دانند دو گروهند:
گروه اوّل كسانى هستند كه نسبيّت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيّت خواهد بود.
گروه دوم كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعه اى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعه اى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مى شود و در جامعه اى كه غير مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.
اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و ردّ جامعه مى شمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
همان گونه كه در بحث گذشته گفتيم، مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زائيده از جهان بينى ها دارد; آنها كه اصل و اساس را، جامعه ـ آن هم در شكل مادّى اش ـ مى بينند، چاره اى جز قبول نسبيّت در اخلاق ندارند; زيرا جامعه بشرى دائماً در تغيير و تحوّل است و شكل مادّى آن پيوسته دگرگون مى شود; بنابراين، چه جاى تعجّب كه اين گروه مرجع تشخيص اخلاق خوب و بد را افكار عمومى جامعه و قبول و ردّ آن بدانند.
نتيجه چنين تفكّرى ناگفته پيداست; زيرا سبب مى شود كه اصول اخلاقى به جاى اين كه پيشرو جوامع بشرى و اصلاح كننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطى گردد.
از نظر اين گروه كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در جامعه جاهليّت عرب، يك امر اخلاقى بوده چرا كه جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى كه از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مى داشتند كه وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مى گيرند و در صفوف غارتگران فعّاليّت مى كنند نيز يك امر اخلاقى محسوب مى شود و البتّه همجنس گرائى در جوامعى كه غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مى شود!
عواقب مرگبار و خطراتى كه اين گونه مكتبها براى جوامع بشرى به وجود مى آورد بر هيچ عاقلى پوشيده نيست.
ولى در اسلام كه معيار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعيين مى شود و ذات پاك او ثابت ولايتغيّر است، ارزشهاى اخلاقى ثابت ولايتغيّر خواهد بود و افراد و جوامع انسانى بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نه اين كه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتّى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مى دانند; و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مى شمرند و به همين دليل اخلاقيّات متّكى بر وجدان، يا به تعبير ديگر، حسن و قبح عقلى (منظور عقل عملى است نه عقل نظرى) را نيز ثابت مى شمرند.
در آيات متعدّدى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيّب» را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين امر بى اثر مى شمرد; در آيه 100 سوره مائده.
مى خوانيم: «قُلْ لايَسْتَوِى الْخَبيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ اَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيْثِ; بگو (هيچ گاه) ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!»
و در آيه 157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ; پيامبر، طيّبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مى كند.»
در آيه 243 سوره بقره مى فرمايد: «اِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ; خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند ولى اكثر مردم شكر او را به جا نمى آورند!»
در آيه 103 سوره يوسف مى فرمايد: «وَما اَكْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ; و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمى آورند!»
در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريّت مردم با آن مخالف باشند; و بى ايمانى و ناپاكى و كفران، يك ضدّ ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريّت پذيرفته شود.
اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز كراراً در خطبه هاى «نهج البلاغه» بر اين معنى تأكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريّت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حسن و قبح و ارزش و ضدّ ارزش نيست.
در يك جا مى فرمايد: «اَيُّهَا النّاسُ لاتَسَتَْوحِشُوا فى طَرِيْقِ الْهُدى لِقِلَّةِ اَهْلِهِ فَاِنَّ النّاسَ قَدْ اِجْتَمَعُوا عَلى مائِدَة شِبَعُها قَصِيرٌ وَجُوعُها طَوِيْلٌ; اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد; زيرا مردم گرد سفره اى جمع شده اند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگى اش طولانى است!»(1)
و در جاى ديگر مى فرمايد: «حَقٌّ وَباطِلٌ، وَلِكُل أَهْلٌ; فَلَئِنْ أَمِرَ الْباطِلُ لَقَديماً فَعَلَ، وَلَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّما وَلَعَلَّ; حق و باطلى داريم، و براى هر كدام طرفدارانى است; اگر باطل حكومت كند، جاى تعجّب نيست، از دير زمانى چنين بوده; و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)!»(2)
اينها همه نسبيّت در مسائل اخلاقى را نفى مى كند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اكثريّت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيك نمى شمرد.
در قرآن و روايات معصومين(عليهم السلام) شواهد فراوانى بر اين مسأله است كه اگر گردآورى شود، كتاب مستقلّى را تشكيل مى دهد.
1. نهج البلاغه، خطبه 201.
2. نهج البلاغه خطبه 16.