امانت بزرگ

از سراشیبی جلوی ساختمان کلاس های عمومی پایین می آیم
 
باد با چادر مشکی ام بازی می کند
 
کمی جلوتر چشمم به پیرمرد روحانی ، استاد اخلاق می افتد
 
باد با عبای مشکی اش بازی می کند
 
فکر می کنم
 
به شباهتمان
 
به عبای مشکی پیرمرد روحانی
 
و
 
به چادر مشکی خودم
 
به نگا ه هایی که به ما می شود
 
به حرمت لباس پیامبر و
 
حرمت چادر دختر پیامبر
 
سرم را کمی بالاتر می گیرم
 
از امروز باید حواسم را بیشتر جمع کنم
 
من امانت بزرگی روی سرم گذاشته ام 
 
و امانت بزرگ تری بر روی شانه های پیرمرد روحانی


[ دوشنبه 13 مهر 1394  ] [ 3:37 PM ] [ زارع-مرادیان ]