تحریفات درواقعه تاریخی کربلا از دیدگاه استادمطهری

معنی تحریف
اما بحث اول درباره معنی تحریف که تحریف یعنی چه؟ تحریف که از ماده «حرف» در زبان عربی است، یعنی متمایل کردن یک چیز از آن مسیر اصلی و وضع اصلی که داشته است یا باید داشته باشد. به عبارت دیگر، تحریف نوعی تغییر و تبدیل است، ولی تحریف مشتمل بر چیزی است که کلمه «تغییر» و «تبدیل» نیست. شما اگر کاری بکنید که یک جملهای، یک نامهای، یک شعری، یک عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند نفهماند، یک مقصود دیگری را بفهماند، اینجا میگویند شما این عبارت را تحریف کردهاید. مثلًا شما گاهی یک مطلبی را به یک نفر میگویید، بعد آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل میکند، بعد کسی به شما میگوید که فلانی از قول تو چنین چیزی نقل کرد؛ شما میبینید آنچه که شما گفتهاید با آنچه که او نقل کرده خیلی متفاوت است، او در سخنهای شما کم و زیاد کرده است، قسمتی از گفتههای شما را که مفید مقصود شما بوده حذف کرده است و یک قسمتهایی از خودش بر آنها افزوده است و در نتیجه سخن شما مسخ شده و چیز دیگری از آب درآمده است. آنوقت شما میگویید: خیر، من گفتهام، اما این آدم حرف مرا تحریف کرده است. مخصوصاً اگر کسی در سندهای رسمی قلم ببرد، دست ببرد، میگویند که تحریف کرده است. کلمه «تحریف» بیش از این احتیاج به توضیح ندارد.
متن کامل با کلیک بر روی عنوان
انواع تحریف
تحریف انواعی دارد و از همه مهمتر این است که تحریف یا لفظی است و یا معنوی.
تحریف لفظی این است که ظاهر یک چیز را عوض کنند. مثلًا شخصی سخنی به شما گفته است، شما یک چیزی از گفته او کم کنید، یا یک چیزی روی گفته او بگذارید، و یا جملههای او را پس و پیش کنید که معنیاش فرق کند. بالاخره در ظاهر و در لفظ سخن او تصرّف کنید؛ این را میگویند «تحریف لفظی».
اما تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرّف نمیکنید، لفظ همین است که هست، ولی این لفظ را طوری میشود معنی کرد که همان معنی صاف و راست و مستقیم آن است، مقصود گوینده هم همین بوده است، وطور دیگری میتوان معنی کرد که خلاف مقصد و مقصود گوینده است. وقتی که میخواهید این کلام را برای او شرح بدهید آن را طوری معنی میکنید که مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصد اصلی گوینده. این را میگویند «تحریف معنوی».
در قرآن کریم کلمه «تحریف» [به کار رفته است،] مخصوصاً در مورد یهودیها که اینها قهرمان تحریف در جهاناند، نه امروز، از وقتی که تاریخ یهودیت در دنیا به وجود آمده است. نمیدانم این نژاد چه نژادی است که تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف کردن دارد و لهذا همیشه کارهایی را در اختیار میگیرند که در آن کارها بشود حقایق را تحریف و قلب کرد. من شنیدهام بعضی از همین خبرگزاریهای معروف دنیا (داعی ندارم اسم ببرم) که رادیوها و روزنامهها همیشه از اینها نقل میکنند، منحصراً مال یهودیهاست، چرا؟ برای اینکه بتوانند قضایا را در دنیا آن طوری که دل خودشان میخواهد منعکس کنند و قرآن چه عجیب درباره اینها حرف میزند! این خصیصه یهودیگری که تحریف است، در قرآن به صورت یک خصیصه نژادی شناخته شده است.
در یکی از آیات قرآن در سوره بقره میفرماید: «أفَتَطْمَعون أنْ یؤْمِنوا لَکمْ» مسلمانان! شما طمع بستهاید که اینها به شما راست بگویند؟ اینها همانها هستند که با موسی میرفتند، سخن خدا را میشنیدند، از همان جا که برمیگشتند، در میان قومشان که میخواستند نقل کنند، زیر و رویش میکردند. «أفَتَطْمَعونَ أنْ یؤْمِنوا لَکمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یسْمَعونَ کلامَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفونَهُ مِن بَعْدِ ما عَقَلوهُ» «1» تحریف هم که میکردند نه از باب اینکه نمیفهمیدند و عوضی بازگو میکردند؛ نه، ملت باهوشی هستند، خوب هم میفهمیدند. در عین اینکه خوب میفهمیدند مع ذلک سخنان را کج میکردند، برعکس برای مردم بیان
میکردند. تحریف همین است؛ پیچ دادن، کج کردن یک چیز، آن را از مسیر اصلی منحرف کردن. اینها در کتابهای الهی تحریف کردند.
قرآن بسیاری از جاها کلمه «تحریف» را [آورده]، یا این کلمه را هم نیاورده به صورت دیگری مطلب را بیان کرده است، ولی مفسرین ذکر کردهاند که تحریفی که قرآن ذکر میکند، اعمّ است از تحریف لفظی و تحریف معنوی؛ یعنی بعضی از این تحریفها که صورت گرفته است، در لفظ بوده است و بعضی در تفسیر و معنی نه در لفظ، که چون از مطلب خیلی خارج میشوم، نمیخواهم در اطراف این مطلب زیاد بحث بکنم.
پس تحریف لفظی داریم و تحریف معنوی. الآن چیزی یادم افتاد، بد نیست عرض بکنم. یک نفر از علمای تهران در ایام جوانیاش نقل میکرد، میگفت یک مداحی از همین تهران آمده بود مشهد؛ روزها میآمد داخل مسجد گوهرشاد، در صحن میایستاد و شعر و مدیحه میخواند. این شخص رفته بود آن بیچاره را دست انداخته بود. میگفت آن غزل معروف منسوب به حافظ را میخواند:
ای دل غلام شاه جهان باش، شاه باش
پیوسته در حمایت لطف اله باش
تا آنجا که:
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
رفته بود به او گفته بود چرا این شعر را غلط میخوانی؟ (حالا آن بیچاره درست میخواند.) گفته بود: مگر چطور باید بخوانم؟ گفته بود: نه، این شعر اینطور است:
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
از جان ببوس و بر در آن بارِ کاه باش
گفت: بارِ کاه باش یعنی چه؟ گفت: یعنی وقتی رسیدی به دم در حرم، فوراً خودت را مثل یک بارِ کاه که از روی الاغ میاندازند زمین، بینداز زمین. گفت: عجب! معنایش این است؟ گفت: آری. دیگر بعد از این، این شعر به اینجا که میرسید، این مداح بیچاره میگفت «چون بارِ کاه باش» و خودش را هم میانداخت. این را میگویند «تحریف».
تحریف از نظر موضوع
گذشته از اینکه تحریف لفظی داریم و تحریف معنوی، تحریف از نظر موضوع نیز فرق میکند. یک وقت هست تحریف در یک سخن عادی است؛ ما دو نفر با همدیگر حرف میزنیم، حرف عادی، یک کسی نقل میکند، تحریف میکند.
یک وقت هست تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است. مثلًا تحریف کردن درشخصیتها. شخصیتهایی هستند که قولشان حجّت است، عملشان برای مردم حجت است، خُلقشان برای مردم نمونه است. یک کسی تحریف میکند، سخنی به علی علیه السلام نسبت میدهد که نگفته است یا مقصودش چیز دیگر بوده است. این دیگر خیلی خطرناک است. خُلقی، خویی را به پیغمبر، به امام- که مردم از آنها پیروی میکنند- نسبت میدهد در صورتی که خُلق او جور دیگری بوده است. تحریف در یک حادثه تاریخی که این حادثه از نظر اجتماع یک سند است، سند اجتماعی است، پشتوانه اخلاق است، پشتوانه تربیت است؛ این دیگر چقدر اهمیت دارد! وای به حال آنکه تحریفات، چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی، در موضوعاتی صورت بگیرد که آن موضوعات موضوع عادی نیست. حالا یک وقت کسی در شعر حافظ یک تحریفی میکند، البته نباید بشود. نباید در یک کتاب ادبی با ارزش کسی تحریف کند. در موش و گربه هم نباید تحریف کرد. یادم هست یکی از استادها مقالهای درباره همین کتاب موش و گربه نوشته بود. اتفاقاً خود این کتاب از نظر ادبی بسیار کتاب باارزشی است.
ثابت کرده بود که به قدری مردم در همین موش و گربه دست بردهاند، شعرهایش را کم و زیاد و کلمهها را عوض کردهاند که حد ندارد. بعد نوشته بود که به نظر من قومی در دنیا به اندازه قوم ایرانی بیامانت نیست، که اینهمه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحریفهای بیجا بکند. البته اینها نباید بشود، اما اینها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمیزند، در مسیر اجتماع انحرافی ایجاد نمیکند. ولی آن چیزهایی که به اخلاق و تربیت و دین مردم بستگی دارد، تحریف در اینها خطرناک است.
در مثنوی هم نباید تحریف بشود. ولی مگر نکردند؟ اینقدر شعر الحاقی در مثنوی هست که خدا میداند! یک شعری در مثنوی های اصل بوده است، و چه شعر عالیای، راجع به اثر محبت؛ گفته است:
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود
حرف حسابی است. محبت و عشق، چیزی است که تلخها را شیرین میکند، محبت حکم کیمیا را دارد، مس وجود انسان را تبدیل به زر میکند. بعد دیگران آمدند مرتب الحاق کردند، بدون اینکه اصلًا تناسب داشته باشد، مثلًا گفتند از محبت مار موری میشود، از محبت سقف دیوار میشود، از محبت خربزه هندوانه میشود. اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد. ولی وای به آن جایی که در اسناد و پشتوانههای زندگی بشر تحریف صورت بگیرد. مقدمات را مجبورم کوتاه کنم.
حادثه کربلا برای ما مردم خواهی نخواهی یک حادثه بزرگ اجتماعی است؛ یعنی این
حادثه در تربیت ما، در خُلق و خوی ما اثر دارد، حادثهای است که خود به خود، بدون اینکه هیچ قدرتی ما مردم را مجبور کرده باشد، میلیونها نفر و قهراً میلیونها ساعت برای شنیدن و استماع قضایای مربوط به آن صرف میکنیم. میلیونها تومان پول برای این کار صرف میشود. این قضیه را ما باید همان طوری که بوده است، بدون کم و زیاد تلقی کنیم و اگر کوچکترین دخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد، حادثه را منحرف میکند، بجای اینکه ما از این حادثه استفاده کنیم قطعاً ضرر خواهیم کرد.
حال بحث من این است که در نقل و بازگو کردن حادثه عاشورا ما هزاران تحریف وارد کردهایم، هم تحریفهای لفظی- یعنی شکلی و ظاهری- راجع به اصل قضایا، مقدمات قضایا، متن و حواشی مطلب، و هم [تحریفهای معنوی که] در تفسیر این حادثه ما تحریف کردهایم. با کمال تأسف این حادثه، هم دچار تحریفهای لفظی است و هم دچار تحریفهای معنوی، هر دو. و باز تحریفهایی که میشود، گاهی لااقل هماهنگی با اصل مطلب دارد، ولی گاهی تحریف نه تنها کوچکترین هماهنگی ندارد بلکه قضیه را مسخ و بکلی واژگون میکند، به شکلی در میآورد که به صورت ضد خودش در میآید. باز هم با کمال تأسف باید عرض کنم تحریفهایی که به دست ما مردم در این حادثه صورت گرفته است، همه در جهت پایین آوردن و مسخ کردن قضیه بوده است، در جهت بیخاصیت کردن و بیاثر کردن قضیه بوده است و در این امر، هم گویندگان و علمای امت تقصیر داشتهاند و هم مردم. همه اینها را ان شاء اللَّه برای شما توضیح میدهم.
نمونههایی از بعضی تحریفهایی که در لفظ و ظاهر شده است، یعنی در شکل قضیه، در چیزهایی که نسبت دادهاند، ذکر میکنم. مطلب آنقدر زیاد است که قابل بیان کردن نیست. اگر بخواهند روضههای دروغ را جمع کنند، روضههایی که میخوانند و دروغ است، شاید چند جلد کتاب پانصد صفحهای بشود، من فقط بهطور نمونه عرض میکنم، و عرض خواهم کرد که من اینها را از چه کتابی در همین مطلب استفاده کردهام.
کتاب «لؤلؤ و مرجان»
مرحوم حاج میرزا حسین نوری (اعلی اللَّه مقامه) استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی و مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمدباقر بیرجندی محدث- که مرحوم حاج شیخ عباس را همه میشناسیم- بسیار مرد فوق العادهای بوده است، مُحدّث است، ولی در فن خودش فوق العاده متبحّر است، عجیب متبحّر است. از آن
حافظههای بسیار قوی بوده است و مرد باذوقی هم بوده است و مرد بسیار با شور، با حرارت، با ایمان. گو اینکه این مرد بعضی از کتابها نوشت که شأن او نبود و علمای وقت هم ملامتش کردند، ولی معمولا کتابهایش خوب است.
مخصوصاً کتابی در همین موضوع منبر نوشته است به نام «لؤلؤ و مرجان». این کتاب با اینکه کتاب کوچکی است، فوق العاده کتاب خوبی است. در این کتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است. همه این کتاب در دو فصل است: یک فصل [در] اخلاص، یعنی خلوص نیت، که شرط اول گوینده، خطیب، واعظ، روضه خوان خلوص نیت است، که وقتی منبر میرود، روضه میخواند به طمع پول نباشد، به طمع دیگری نباشد، و چقدر عالی در این موضوع بحث کرده است، که من وارد بحثش نمیشوم.
پایه دوم صدق و راستی است و در اینجاست که موضوع راست گفتن و موضوع دروغ گفتن [را مطرح کرده است.] انواع دروغها [را بیان کرده،] که من خیال نمیکنم در هیچ کتابی در باره دروغ به طورکلی، به اندازهای که در این کتاب بحث شده است [بحث شده باشد.] اخبار و روایاتش و انواع دروغ آنجا ذکر و تشریح شده است.
چنین کتابی شاید در دنیا وجود نداشته باشد. عجیب این مرد تبحّر به خرج داده است! این مردِ بزرگ، در همین کتاب خودش نمونههایی، آنهم نمونههایی از دروغهایی که معمول است و اینها را به این حادثه بزرگ، حادثه تاریخی کربلا، نسبت میدهند ذکر کرده است. آنچه که من عرض میکنم غالباً یا همه آن همانهایی است که مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله کرده است، و حتی این مرد بزرگ صریحاً میگوید: امروز باید عزای حسین را گرفت، اما برای حسین در عصر ما یک عزای جدیدی است که در گذشته نبوده است و آن عزای جدید این همه دروغهاست که درباره حادثه کربلا گفته میشود و احدی جلو این دروغها را نمیگیرد. امروز بر این مصیبت حسین بن علی باید گریست، نه بر آن شمشیرها و نیزههایی که در آن روز بر پیکر شریفش وارد شد.
و در مقدمه کتاب نوشته است که فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامهای به من نوشته است و از روضههای دروغی که در هندوستان خوانده میشود شکایت کرده و از من خواهش کرده است که یک کاری بکنم، کتابی بنویسم که جلوی روضههای دروغ در آنجا گرفته بشود. بعد مرحوم حاجی به این عبارت ذکر میکند، مینویسد:
این عالم هندی خیال کرده که روضه خوانها وقتی به هندوستان میروند دروغ میگویند، نمیداند که آب از سرچشمه گل آلود است، مرکز روضههای دروغ، کربلا و نجف و ایران است. همان مراکز تشیع
مرکز روضههای دروغ است.
من بهطور نمونه قسمتهایی را عرض میکنم. بعضی از اینها مربوط به وقایع قبل از عاشوراست، بعضی مربوط به وقایع بین راه است، بعضی مربوط به ایام اقامت در محرم است و اغلب مربوط به روز عاشوراست، بعضی مربوط به ایام اسارت اهل بیت است و بعضی مربوط به ائمه است بعد از قضایای کربلا. حال برای هر کدام یکی دو نمونه عرض میکنم.
دو مسؤولیت بزرگ مردم
این مطلب را هم در مقدمه باید عرض بکنم: در همه اینها مردم مسؤولاند؛ یعنی شما مردمی که اینجا نشستهاید، هیچ خیال نمیکنید که در این قضیه مسؤول هستید و خیال میکنید که مسؤول فقط گویندگان هستند. دو مسؤولیت بزرگ، مردم دارند. یک مسؤولیت این است که نهی از منکر بر همه واجب است. وقتی که میفهمید و میدانید- و مردم اغلب هم میدانند- که دروغ است، نباید در آن مجلس بنشینید، که حرام است، بلکه باید مبارزه کنید. و دیگر این تمایلی است که صاحب مجلسها و مستمعین به گیراندن مجلس دارند، مجلس باید بگیرد، باید کربلا بشود. روضه خوان بیچاره میبیند که اگر بنا بشود هرچه میگوید از آن راستها باشد مجلسش نمیگیرد، بعد همین مردم هم دعوتش نمیکنند، ناچار یک چیزی هم اضافه میکند. این انتظار را مردم باید از سر خودشان بیرون کنند، [نگویند] فلان روضه خوانی که مجلس او میگیرد، فلان روضه خوانی که کربلا میکند. کربلا میکند یعنی چه؟! شما باید روضه راست را بشنوید و معارف و سطح فکرتان بالا بیاید، به طوری که اگر در یک کلمه روحتان اهتزاز پیدا کرد، یعنی با روح حسین بن علی هماهنگی کرد، و اشکی ولو ذرهای، ولو به قدر بال مگس [جاری شد،] اگر یک چنین اشکی در حالت هماهنگی روح شما با حسین بن علی از چشم شما بیرون بیاید، واقعاً مقام بزرگی برای شماست.
اما اشکی که از راه قصّابی کردن بخواهد از چشم شما بیاید، اگر یک دریا هم باشد ارزش ندارد. «داد بکشید» یعنی چه؟! چرا داد بکشید؟!.
نقل کردند یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازهای درد دین داشت و همیشه ایراد میگرفت، میگفت: چرا این حرفهای دروغ را میگویید؟ و میگفتند تعبیرش هم این بود، میگفت: این زهر مارها چیست که بالای این منبرها میگویید؟
یک وقت به یک واعظی گفت: آقا این زهر مارها چیست که میگویید؟ او گفت: غیر از این نمیشود، اگر اینها را نگوییم اصلًا باید در دکان را تخته کنیم و برویم. گفت: خیر، اینها دروغ است. تا اینکه آن آقا
خودش در مسجد خودش مجلسی بپا کرد و همان واعظ را دعوت کرد، خودش هم بانی شد. به او گفت: من میخواهم به عنوان نمونه یک مجلسی ترتیب بدهم، تو هم باید مقید باشی جز از کتابهای معتبر هیچ روضهای نخوانی، فقط روضه راست بخوانی (گفتند تکیه کلامش هم این بود که از آن زهر ماریها نگو، یعنی از آن دروغها)، از آن زهر ماریها چیزی نگویی. گفت: چَشم، چون مجلس مال شماست من هم همینطور [عمل میکنم.] شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود. منبر را هم کنار محراب گذاشته بودند. آن آقا رفت صحبتهایش را کرد، نوبت روضه شد. او مقید بود که جز روضه راست چیزی نخواند.
خواند و خواند، مجلس هیچ تکان نخورد و همینطور یخ کرده بود. این آقا دید عجب! این مجلس مال خودش هم هست، بعد مردم چه میگویند، زنها میگویند لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش نمیگیرد، اگر آقا خودش نیتش درست بود، اخلاص نیت داشت حالا کربلا شده بود. دید آبرویش دارد میرود. چه بکند؟ آرام و زیرچشمی به او گفت: کمی از آن زهر ماریها قاطی کن.
یک مسؤولیت بزرگ این مسؤولیت است، [مقاومت در برابر] این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند. این خودش دروغ ساز است و لهذا غالب جعلیاتی که شده است، مقدمه گریز زدن بوده است؛ یعنی جعل شده است برای اینکه بشود از آن جعل یک گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد، و غیر از این چیزی نبوده است.
نمونههایی از تحریفات در شکل این حادثه:
نمونه اول
در مقدمات قضایا ایشان [قضیهای] نقل میکنند و من هم شنیدهام، مکرر هم شنیدهام. یکی از قضایایی که همه ما شنیدهایم [این است که] راجع به روابط حضرت ابوالفضل و حضرت سیدالشهداء میگویند: روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بالای منبر بود و خطبه میخواند. امام حسین علیه السلام فرمود: من تشنهام، آب میخواهم، حضرت فرمود: کسی برای فرزندم آب بیاورد. اول کسی که از جا برخاست، کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس بود. ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند (آنهم با چه طول و تفصیلی). در حالی وارد شد که [آن را] روی سرش گرفته بود و آب هم میریخت. امیرالمؤمنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد، اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند: آقا شما چرا گریه میکنید؟ فرمود: بله، قضایای کربلا یادم افتاد. معلوم است که این
گریز به کجاها منتهی میشود.
حاجی نوری در اینجا بحث عالیای دارد، میگوید: شما میگویید علی در بالای منبر بود و خطبه میخواند. علی فقط در زمان خلافتش بود که منبر میرفت و خطبه میخواند، پس در کوفه بوده است. خلافت حضرت امیر در کوفه در چه سالی بود؟ بین سال 36 و 41. در آنوقت امام حسین در چه سنی بود؟ مردی بود تقریباً 33 ساله.
میگوید: آیا اصلا این حرف معقول است که یک مرد 33 ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه میکند، خطابه میخواند، یکدفعه وسط خطابه بدود: آقا من تشنهام، آب میخواهم؟! اگر یک آدم معمولی این کار را بکند، میگویید: چه آدم بیادب بی تربیتی است! و تازه حضرت ابوالفضل در آن وقت کودک نبوده، یک جوان در حدود پانزده ساله بوده است. یک چنین جعلی، تحریفی [کردند.] حالا غیر از موضوع دروغ بودنش، از نظر ارزش آیا این شأن امام حسین را بالا میبرد یا پایین میآورد؟ مسلم است که پایین میآورد. یک دروغی به امام نسبت دادیم و آبروی امام را بردیم، طوری حرف زدیم که امام را در سطح بیادب ترین افراد مردم تنزل دادیم که در حالی که پدری مثل علی دارد حرف میزند تشنهاش میشود، طاقت نمیآورد که جلسه تمام شود، حرف آقا را قطع میکند: من تشنهام، بگویید برای من آب بیاورند!
نمونه دوم
درباره این ماجرا که قاصدی از قاصدهای کوفه برای اباعبداللَّه نامه آورده بود اینطور نقل کردهاند- یعنی اینطور بستهاند، تحریف و جعل کردهاند- که آمد خدمت آقا جواب خواست، آقا فرمود: سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر. سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند آقا امروز عازم به رفتناند. این هم گفت: پس حالا که آقا بیرون میروند، من بروم جلال و کوکبه پادشاه حجاز را ببینم که چگونه است؟ رفت دید آقا خودشان روی یک کرسی مثلًا مرصّعی نشستهاند، بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان نشستهاند، بعد محملها و عَماریهایی آوردند، چه حریرها، چه دیباجها، چه چیزها در آنجا بود! بعد مخدرات را آوردند با چه احترامی سوار این محملها کردند.
اینها را میگویند و میگویند، بعد میگویند اما عصر روز یازدهم اینها که چنین محترمانه آمدند، آن وقت دیگر چه حالی داشتند!.
حاجی نوری میگوید: این حرفها یعنی چه؟! این تاریخ است، امام حسین در حالی که
بیرون آمد این آیه را میخواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ» «2» یعنی خودش را در این بیرون آمدن تشبیه میکرد به موسی بن عمران در وقتی که از فرعون فرار میکرد و [از شهر] بیرون میآمد«قالَ عَسی رَبّی أَنْ یهْدِینی سَواءَ السَّبیلِ» «3». یک قافله بسیار بسیار سادهای حرکت کرده بود. مگر عظمت ابا عبداللَّه به این است که یک کرسی مثلا زرّین برایش گذاشته باشند؟ یا عظمت خاندان او به این است که سوار محملهایی شده باشند که آنها را از دیباج و حریر پوشانده باشند، اسبهایشان چطور باشد، شترهایشان چطور باشد، نوکرهایشان چطور باشند؟! کجا بوده یک چنین چیزهایی؟!.
حالا من بهطور نمونه بعضی از قضایایی را که در کربلا نسبت میدهند، عرض میکنم.
نمونه سوم
یکی از معروف ترین قضایا که حتی یک تاریخ به آن گواهی نمیدهد، قصه لیلا مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشتهاند، ولی یک مورخ نگفته است که لیلا در کربلا بوده است. اما چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر خواندیم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر! حتی من در قم در مجلسی که به نام آیة اللَّه بروجردی تشکیل شده بود، البته خود ایشان نبودند، همین روضه را شنیدم که علی اکبر رفت به میدان، حضرت به لیلا فرمود: از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت، موهایت را پریشان کن و در حق فرزندت دعا کن، بلکه خداوند این فرزند را سالم به ما برگرداند!.
اصلًا لیلایی در کربلا نبوده. بعلاوه این منطق منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا منطق جانبازی است. درباره علی اکبر تمام مورخین نوشتهاند که درباره هرکس که آمد اجازه خواست، اگر به نحوی میشد حضرت عذری برایش ذکر کند ذکر میکرد الّا برای علی اکبر«فَاسْتَأْذَنَ اباهُ فَأَذِنَ لَهُ» یعنی تا اجازه خواست، گفت: برو.
حالا چه شعرها [خوانده میشود:]
خیزای بابا از این صحرا رویم
نک به سوی خیمه لیلا رویم
مطلبی الآن یادم افتاد، آن خیلی عجیب بود. چند سال پیش در همین تهران، درمنزل یکی از علمای بزرگ این شهر، یکی از اهل منبر روضه لیلا خواند. یک چیزی من آنجا شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود، از کربلا تا مدینه ریحان بکارد! (سیصد فرسخ راه است.) این را گفت، یکمرتبه زد زیر آواز: «نَذْرٌ عَلَی لَإنْ عادوا وَ انْ رَجَعوا- لَأَزْرَعَنَّ طَریقَ الطَّفِّ رَیحاناً» (من نذر کردم که اگر اینها برگردند، راه طفّ را ریحان بکارم.) این بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر عربی از کجا پیدا شد؟ بعد رفتیم دنبالش گشتیم، دیدیم این طفّی که در این شعر آمده کربلا نیست، «طف» آن سرزمینی بوده که لیلا [معشوق] مجنون عامری، همین عاشق معروف، در آن سرزمین سکونت میکرده و این شعر از مجنون است برای لیلی، و این آدم این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و برای کربلا میخوانْد. آخر اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب در آنجا باشد، او که نمیفهمد که اینها را این بابا از خودش جعل کرده؛ میگوید تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد! العیاذباللَّه اینها زنهایشان شعور نداشتند؟ «نذر میکنم از کربلا تا مدینه ریحان بکارم» یعنی چه؟!
نمونه چهارم
از این بالاتر، میگویند: در همان گرماگرم روز عاشورا که میدانیم مجال نماز خواندن هم نبود و امام نماز خوف خواند«4»، امام فرمود حجله عروسی راه بیاندازید، من میخواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم، لااقل شبیهش هم شده، در اینجا ببینم. (حالا قاسم یک بچه سیزده ساله است.) چرا؟ آخر آرزو دارم، آرزو را که نمیتوانم به گور ببرم. شما را به خدا ببینید، یک حرفی است که اگر به زن دهاتی بگویی، به او برمیخورد. گاهی از یک افراد خیلی سطح پایین [میشنویم که] من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم، عروسی دخترم را ببینم. حالا در یک چنین گرماگرم زدوخورد که مجال نماز خواندن نیست، میگویند حضرت فرمود که من در همین جا میخواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد کنم و یک شکل عروسی هم شده است در اینجا راه بیاندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانیهای
قدیم ما هرگز جدا نمیشد، عروسی قاسم بود، قاسم نوکدخدا، یعنی نوداماد، قاسم نوداماد؛ درصورتی که این قضیه در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد.
این مرد عالم، حاجی نوری، میگوید: اول کسی که این [قضیه] را در کتابش نوشته است، ملاحسین کاشفی بوده در کتابی به نام «روضة الشهداء» و اصل قضیه دروغ و صددرصد دروغ است. سبحان اللَّه! گفت:
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز
اگر سیدالشهدا علیه السلام بیاید و ببیند (او در عالم معنا که میبیند، اگر در عالم ظاهر هم بیاید ببیند) چه میبیند؟ میبیند ما برای او اصحاب و یارانی ذکر کردهایم که او اصلًا یک چنین اصحاب و یارانی نداشته است. مثلًا در کتاب مُحرِق القلوب- که اتفاقاً نویسندهاش عالم و فقیه بزرگی است ولی در این موضوعات اطلاع نداشته- نوشته است یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید هاشم مرقال بود و یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود. آخر یک کسی هم گفته بود سنان ابن أنس که به قول بعضی سر امام حسین را برید (بیشتر هم میگویند او سر حضرت را برید) نیزهای داشت که شصت ذرع بود. گفتند آخر نیزه شصت ذرعی که نمیشود! گفت خدا از بهشت برایش فرستاده بود! محرق القلوب نوشته است که هاشم بن عتبه مرقال با نیزه هجده ذرعی پیدا شد. درحالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش کشته شده بود. برای امام حسین یارانی ذکر میکنیم که نداشته است.
چند نمونه دیگر
زعفر جنّی جزء یاران امام حسین است؛ دشمنانی ذکر میکنند که [امام چنین یاری] نداشته است. در کتاب اسرارالشهاده نوشته است که در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر لشکر عمر سعد بود. آخر اینها از کجا پیدا شدند؟ اینها هم همه از کوفه بودند. مگر چنین چیزی میشود؟ در آن کتاب نوشته است امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت. با بمبی که روی هیروشیما انداختند، تازه شصت هزار نفر کشته شد. من چند روز پیش حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت میخواهد. دیدند که جور درنمی آید، چه بکنند؟ گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بود. [همچنین نوشته است] حضرت ابوالفضل بیست و پنج هزار نفر را کشت. حساب کردم شش ساعت و پنجاه وچند دقیقه و چند ثانیه وقت میخواهد اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شده باشد.
پس باور کنیم حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را که میگوید: امروز اگر کسی بخواهد بگرید، اگر کسی بخواهد ذکر مصیبت کند، بر مصائب جدیده اباعبداللَّه باید بگرید، بر این دروغهایی که به اباعبداللَّه علیه السلام نسبت داده میشود. اینها که عرض میکنم نمونههای کوچکی است.
اربعین میرسد، همه مردم این روضه را گوش میکنند که اسرا از شام که برمیگشتند، آمدند به کربلا و در آنجا با جابر ملاقات کردند، امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد، در صورتی که این مطلب جز در کتاب لهوف که آن هم خود سید بن طاووس در کتابهای دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تأیید نکرده است، در هیچ کتابی نیست و هیچ دلیل عقلی هم قبول نمیکند. ولی مگر میشود این را از مردم گرفت. در اربعین تنها موضوعی که مطرح است موضوع زیارت امام حسین است چون اولین زائرش جابر بوده است و در این روز زیارت امام حسین سنت شده است. اربعین جز موضوع زیارت امام حسین هیچ چیز دیگری ندارد، موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلًا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه از خود شام جدا میشود. باز هم اگر بخواهم نمونه ذکر کنم هنوز نمونههایی دارد. اگر جلسه بعد وقت کردم باز از این نمونهها عرض میکنم؛ اگر دیدم مجالی نیست، میپردازم به تحریفهای معنوی، دیگر تحریفهای لفظی را کوتاه میکنم.
غنای حادثه کربلا از نظر نقلهای معتبر
آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد میآورد این است که اتفاقاً در میان وقایع تاریخی، کمتر واقعهای است که از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد.
من در سابق خیال میکردم که اساساً علت اینکه این همه دروغ اینجا پیدا شده است این بوده که وقایع راستین را کسی نمیداند چه بوده است؟ بعد که مطالعه کردم، دیدم اتفاقاً هیچ قضیهای در تاریخ- در تاریخهای دور دست مربوط به مثلًا سیزده یا چهارده قرن پیش- به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. معتبرین مورخین اسلامی از همان قرن اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارد و به هم نزدیک است؛ و قضایایی در کار بوده است که سبب شده است جزئیات این تاریخ بماند. یکی از چیزهایی که سبب شده که متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته بشود این است
که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است.
خطبه در آن عصرها حکم اعلامیه را در این عصر داشت. همین طوری که در این عصر در وقایع، مخصوصاً در جنگها، اعلامیههای رسمی بهترین چیز است برای اینکه متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه چنین بوده است. خطبه زیاد است، چه قبل از حادثه کربلا چه در خلال حادثه کربلا و چه خطبههایی که بعد اهل بیت در کوفه، در شام و در جاهای دیگر ایراد کردند و اصلًا هدف آنها از این خطبهها این بود که میخواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود؟ این یکی از منابع؛ یعنی خودش انگیزهای بوده است که قضایا نقل شود.
در قضیه کربلا سؤال و جواب زیاد شده است. همینها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان میدهد. در خود کربلا رجز زیاد خوانده شده است، مخصوصاً شخص ابا عبداللَّه. ماهیت قضیه را همان رجزها میتواند نشان بدهد. در قضیه کربلا، در قبل و بعد از قضیه، نامههای زیادی مبادله شده است، نامههایی که میان امام و اهل کوفه مبادله شده است، نامههایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامههایی که خود امام قبلًا برای معاویه نوشته است، که از آنجا معلوم میشود که امام خودش را برای قیام بعد از معاویه آماده میکرده است، نامههایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشتهاند، یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد. متن اینها در تاریخ اسلام مضبوط است.
قضایای کربلا قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخار آمیز است، ولی ما آمدهایم چهره این حادثه تابناک تاریخی را تا این مقدار مُشوَّه کردهایم! بزرگترین خیانتها را ما به امام حسین علیه السلام کردهایم. اگر امام حسین علیه السلام در عالم ظاهر هم بیاید ببیند، به ما چه میگوید؟ میگوید: آن که در آنجا بود که این نیست؟ شما که به کلی قیافه را تغییر داده و عوض کردهاید، آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کردهاید که من نیستم! آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کردهاید که آن برادرزاده من نیست! آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کردهاید که جوان با معرفت من نیست! آن یارانی که شما درست کردهاید که آنها نیستند، پس شما چه میگویید؟! ما آمدهایم قاسمی درست کردهایم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده است. این را شما مقایسه کنید با قاسمی که در تاریخ بوده است.
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کردهاند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در خیمهای «عِنْدَ قِرَبِ الْماءِ» جمع کرد. معلوم میشود خیمهای بوده است که آن را به
مشکهای آب اختصاص داده بودند و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع میکردند. امام اصحاب خودش را در آن خیمه یا نزدیک آن خیمه جمع کرد. آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء کرد، که حالا نمیخواهم آن خطابه را برای شما به تفصیل نقل کنم. خلاصه به آنها میگوید شما آزادید (آخرین اتمام حجت به آنها). امام نمیخواهد کسی رودربایستی داشته باشد، کسی خودش را مجبور ببیند، حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند؛ خیر، همهتان را آزاد کردم، همه یارانم، همه خاندانم، حتی برادرانم، فرزندانم، برادرزادگانم؛ اینها هم جز به شخص من به کسی کاری ندارند؛ امشب شب تاریکی است؛ اگر میخواهید، از این تاریکی استفاده کنید بروید و آنها هم قطعاً به شما کاری ندارند. اول از آنها تجلیل میکند: منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی از اصحاب خودم بهتر سراغ ندارم، اهل بیتی از اهل بیت خودم بهتر سراغ ندارم. در عین حال این مطالب را هم حضرت به آنها میفرماید. همهشان بهطور دسته جمعی میگویند: مگر چنین چیزی ممکن است؟! جواب پیغمبر را چه بدهیم؟ وفا کجا رفت؟ انسانیت کجا رفت؟ محبت و عاطفه کجا رفت؟ آن سخنان پرشوری که آنجا گفتند، که واقعاً انسان را به هیجان میآورد. یکی میگوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای مثل تویی کند؟! ای کاش هفتاد بار زنده میشدم و هفتاد بار خودم را فدای تو میکردم. آن یکی میگوید هزار بار. یکی میگوید: ای کاش امکان داشت بروم و جانم را فدای تو کنم، بعد این بدنم را آتش بزنند، خاکستر کنند، خاکسترش را به باد بدهند، باز دومرتبه مرا زنده کنند، باز هم و باز هم.
اول کسی که به سخن درآمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم. همینکه اینها این سخنان را گفتند، آنوقت امام مطلب را عوض کرد، از حقایق فردا قضایایی گفت، فرمود: پس بدانید که قضایای فردا چگونه است. آنوقت به آنها خبر کشته شدن را داد. درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. آنوقت همین نوجوانی که ما اینقدر به او ظلم میکنیم، آرزوی او را دامادی میدانیم، تاریخ میگوید خودش گفته آرزوی من چیست. یک بچه سیزده ساله معلوم است در جمع مردان شرکت نمیکند، پشت سر مردان مینشیند. مثل اینکه پشت سر نشسته بود و مرتب سر میکشید که دیگران چه میگویند؟ وقتی که امام فرمود همه شما کشته میشوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ با خود گفت آخر من بچهام، شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته میشوند، من هنوز صغیرم. یک وقت رو کرد به آقا و عرض کرد:
«وَ أَنَا فی مَنْ یقْتَلُ؟» آیا من جزء کشته شدگان هستم یانیستم؟ حالا ببینید آرزویش چیست؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو یک سؤال میکنم جواب مرا بده، بعد من جواب تو را میدهم. شاید (من اینطور فکر میکنم) آقا مخصوصاً این سؤال را کرد و این جواب را شنید، خواست این سؤال و جواب پیش بیاید که مردم آینده فکر نکنند این نوجوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد، دیگر مردم آینده نگویند این نوجوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش حجله درست نکنند، جنایت نکنند.
آقا فرمود که اول من سؤال میکنم. عرض کرد: بفرمایید. فرمود: «کیفَ الْمَوْتُ عِنْدَک»؟ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، کشته شدن در ذائقه تو چه طعمی دارد؟ فوراً گفت: «احْلی مِن الْعَسَلِ» از عسل شیرینتر است؛ من در رکاب تو کشته بشوم، جانم را فدای تو کنم؟
اگر از ذائقه میپرسی (چون حضرت از ذائقه پرسید) از عسل در این ذائقه شیرینتر است، یعنی برای من آرزویی شیرینتر از این آرزو وجود ندارد. ببینید چقدر منظره تکان دهنده است!.
اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است که تا زندهایم ما باید این حادثه را زنده نگه بداریم، چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنی. این است که این مقدار ارزش میدهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیهای«5» به نامشان بسازیم کاری نکردهایم، و الا آن که آرزوی دامادی دارد، که همه بچهها آرزوی دامادی دارند، دیگر این حرفها را نمیخواهد، وقت صرف کردن نمیخواهد، پول صرف کردن نمیخواهد، برایش حسینیه ساختن نمیخواهد، سخنرانی نمیخواهد. ولی اینها جوهره انسانیتاند، مصداق«انّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَةً» «6» هستند، اینها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم، کشته میشوی«بَعْدَ انْ تَبْلَوُ بِبَلاءٍ عَظیمٍ» اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است، یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا میکنی. (چون مجلس آماده شد این ذکر مصیبت را عرض میکنم.) این آقا زاده اصلًا باک ندارد. روز عاشوراست. حالا پس از آنکه با چه اصراری به میدان میرود، بچه است، زرهی که متناسب با اندام او باشد وجود ندارد، خُود مناسب با اندام او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشتهاند همینطور رفت، عمامهای به سر گذاشته بود «کأَنَّهُ فَلْقَةُ قَمَرٍ» همین قدر نوشتهاند به قدری این بچه زیبا بود، مثل یک پاره ماه. این
جملهای است که دشمن در باره او گفته است. گفت:
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت
برگ گل سرخ را باد کجا میبرد؟
راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از کفشهایش باز است، یادم نمیرود که پای چپش هم بود. معلوم میشود که چکمه پایش نبوده است.
حالا آن روح و آن معنویت چه شجاعتی به او داد، به جای خود، نوشتهاند که امام [کنار] درِ خیمه ایستاده بود. لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است. یکمرتبه فریادی شنید. نوشتهاند مثل یک باز شکاری- که کسی نفهمید به چه سرعت امام پرید روی اسب- حمله کرد. میدانید آن فریاد چه بود؟ فریاد یا عمّاه، عموجان! عموجان! وقتی آقا رفت به بالین این نوجوان، در حدود دویست نفر دور او را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد، آنها فرار کردند. یکی از دشمنان از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند، خود او در زیر پای اسب رفقای خودش پایمال شد. آن کسی که میگویند در عاشورا در زیر سم اسبها پایمال شد در حالی که زنده بود، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم.
حضرت خودشان را رساندند به بالین قاسم، ولی در وقتی که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمیفهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا به بالین قاسم نشسته است، سر قاسم را به دامن گرفته است. این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: «یعِزُّ عَلی عَمِّک انْ تَدْعوهُ فَلا یجیبُک اوْ یجیبُک فَلا ینْفَعُک» یعنی برادر زاده! خیلی بر عموی تو سخت است که تو بخوانی، نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت کند و بیاید اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این نوجوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلی العظیم. و صلّی اللَّه علی محمّد و اله الطاهرین، باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا اللَّه ....
خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما! ما را به حقایق اسلام آشنا کن! این جهلها و نادانیها را به کرم و لطف خودت از ما دور بگردان! توفیق عمل و خلوص نیت به همه ما عنایت بفرما! حاجات مشروعه ما را برآور! اموات همه ما ببخش و بیامرز!.
رحم اللَّه من قرء الفاتحة مع الصلوات.
(1). بقره/ 75.
(2). قصص/ 21.
(3). قصص/ 22.
(4). حتی دو نفر از اصحاب آمدند خودشان را برای امام سپر قرار دادند که امام بتوانند این دو رکعت نماز خوف را بخوانند. (نماز خوف یعنی همین نماز فریضه را به صورت قصر میخوانند.) قطعاً امام با عجله هم میخواندهاند. تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که میآمد، از پا درآمدند. مجالی برای نماز خواندن به اینها نمیدادند.
(5). [حسینیه ارشاد]
(6). بقره/ 30.
[ سه شنبه 20 آبان 1393 ] [ 12:43 PM ] [ زارع-مرادیان ]
