تحریفات درواقعه تاریخی کربلا از دیدگاه استادمطهری

 
 
 
معنی تحریف‏
 
اما بحث اول درباره معنی تحریف که تحریف یعنی چه؟ تحریف که از ماده «حرف» در زبان عربی است، یعنی متمایل کردن یک چیز از آن مسیر اصلی و وضع اصلی که داشته است یا باید داشته باشد. به عبارت دیگر، تحریف نوعی تغییر و تبدیل است، ولی تحریف مشتمل بر چیزی است که کلمه «تغییر» و «تبدیل» نیست. شما اگر کاری بکنید که یک جمله‏ای، یک نامه‏ای، یک شعری، یک عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند نفهماند، یک مقصود دیگری را بفهماند، اینجا می‏گویند شما این عبارت را تحریف کرده‏اید. مثلًا شما گاهی یک مطلبی را به یک نفر می‏گویید، بعد آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل می‏کند، بعد کسی به شما می‏گوید که فلانی از قول تو چنین چیزی نقل کرد؛ شما می‏بینید آنچه که شما گفته‏اید با آنچه که او نقل کرده خیلی متفاوت است، او در سخنهای شما کم و زیاد کرده است، قسمتی از گفته‏های شما را که مفید مقصود شما بوده حذف کرده است و یک قسمتهایی از خودش بر آنها افزوده است و در نتیجه سخن شما مسخ شده و چیز دیگری از آب درآمده است. آنوقت شما می‏گویید: خیر، من گفته‏ام، اما این آدم حرف مرا تحریف کرده است. مخصوصاً اگر کسی در سندهای رسمی قلم ببرد، دست ببرد، می‏گویند که تحریف کرده است. کلمه «تحریف» بیش از این احتیاج به توضیح ندارد.
 
متن کامل با کلیک بر روی عنوان
انواع تحریف‏
 
تحریف انواعی دارد و از همه مهمتر این است که تحریف یا لفظی است و یا معنوی.
 
 
 
تحریف لفظی این است که ظاهر یک چیز را عوض کنند. مثلًا شخصی سخنی به شما گفته است، شما یک چیزی از گفته او کم کنید، یا یک چیزی روی گفته او بگذارید، و یا جمله‏های او را پس و پیش کنید که معنی‏اش فرق کند. بالاخره در ظاهر و در لفظ سخن او تصرّف کنید؛ این را می‏گویند «تحریف لفظی».
 
اما تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرّف نمی‏کنید، لفظ همین است که هست، ولی این لفظ را طوری می‏شود معنی کرد که همان معنی صاف و راست و مستقیم آن است، مقصود گوینده هم همین بوده است، وطور دیگری می‏توان معنی کرد که خلاف مقصد و مقصود گوینده است. وقتی که می‏خواهید این کلام را برای او شرح بدهید آن را طوری معنی می‏کنید که مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصد اصلی گوینده. این را می‏گویند «تحریف معنوی».
 
در قرآن کریم کلمه «تحریف» [به کار رفته است،] مخصوصاً در مورد یهودیها که اینها قهرمان تحریف در جهان‏اند، نه امروز، از وقتی که تاریخ یهودیت در دنیا به وجود آمده است. نمی‏دانم این نژاد چه نژادی است که تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف کردن دارد و لهذا همیشه کارهایی را در اختیار می‏گیرند که در آن کارها بشود حقایق را تحریف و قلب کرد. من شنیده‏ام بعضی از همین خبرگزاریهای معروف دنیا (داعی ندارم اسم ببرم) که رادیوها و روزنامه‏ها همیشه از اینها نقل می‏کنند، منحصراً مال یهودیهاست، چرا؟ برای اینکه بتوانند قضایا را در دنیا آن طوری که دل خودشان می‏خواهد منعکس کنند و قرآن چه عجیب درباره اینها حرف می‏زند! این خصیصه یهودیگری که تحریف است، در قرآن به صورت یک خصیصه نژادی شناخته شده است.
 
در یکی از آیات قرآن در سوره بقره می‏فرماید: «أفَتَطْمَعون أنْ یؤْمِنوا لَکمْ» مسلمانان! شما طمع بسته‏اید که اینها به شما راست بگویند؟ اینها همانها هستند که با موسی می‏رفتند، سخن خدا را می‏شنیدند، از همان جا که برمی‏گشتند، در میان قومشان که می‏خواستند نقل کنند، زیر و رویش می‏کردند. «أفَتَطْمَعونَ أنْ یؤْمِنوا لَکمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یسْمَعونَ کلامَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفونَهُ مِن بَعْدِ ما عَقَلوهُ» «1» تحریف هم که می‏کردند نه از باب اینکه نمی‏فهمیدند و عوضی بازگو می‏کردند؛ نه، ملت باهوشی هستند، خوب هم می‏فهمیدند. در عین اینکه خوب می‏فهمیدند مع ذلک سخنان را کج می‏کردند، برعکس برای مردم بیان 
می‏کردند. تحریف همین است؛ پیچ دادن، کج کردن یک چیز، آن را از مسیر اصلی منحرف کردن. اینها در کتابهای الهی تحریف کردند.
 
قرآن بسیاری از جاها کلمه «تحریف» را [آورده‏]، یا این کلمه را هم نیاورده به صورت دیگری مطلب را بیان کرده است، ولی مفسرین ذکر کرده‏اند که تحریفی که قرآن ذکر می‏کند، اعمّ است از تحریف لفظی و تحریف معنوی؛ یعنی بعضی از این تحریفها که صورت گرفته است، در لفظ بوده است و بعضی در تفسیر و معنی نه در لفظ، که چون از مطلب خیلی خارج می‏شوم، نمی‏خواهم در اطراف این مطلب زیاد بحث بکنم.
 
پس تحریف لفظی داریم و تحریف معنوی. الآن چیزی یادم افتاد، بد نیست عرض بکنم. یک نفر از علمای تهران در ایام جوانی‏اش نقل می‏کرد، می‏گفت یک مداحی از همین تهران آمده بود مشهد؛ روزها می‏آمد داخل مسجد گوهرشاد، در صحن می‏ایستاد و شعر و مدیحه می‏خواند. این شخص رفته بود آن بیچاره را دست انداخته بود. می‏گفت آن غزل معروف منسوب به حافظ را می‏خواند:
 
ای دل غلام شاه جهان باش، شاه باش‏
 
 
 
پیوسته در حمایت لطف اله باش‏
 
 
 
 
 
 
 
تا آنجا که:
 
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
 
 
 
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش‏
 
 
 
 
 
 
 
رفته بود به او گفته بود چرا این شعر را غلط می‏خوانی؟ (حالا آن بیچاره درست می‏خواند.) گفته بود: مگر چطور باید بخوانم؟ گفته بود: نه، این شعر این‏طور است:
 
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
 
 
 
از جان ببوس و بر در آن بارِ کاه باش‏
 
 
 
 
 
 
 
گفت: بارِ کاه باش یعنی چه؟ گفت: یعنی وقتی رسیدی به دم در حرم، فوراً خودت را مثل یک بارِ کاه که از روی الاغ می‏اندازند زمین، بینداز زمین. گفت: عجب! معنایش این است؟ گفت: آری. دیگر بعد از این، این شعر به اینجا که می‏رسید، این مداح بیچاره می‏گفت «چون بارِ کاه باش» و خودش را هم می‏انداخت. این را می‏گویند «تحریف».
 
تحریف از نظر موضوع‏
 
گذشته از اینکه تحریف لفظی داریم و تحریف معنوی، تحریف از نظر موضوع نیز فرق می‏کند. یک وقت هست تحریف در یک سخن عادی است؛ ما دو نفر با همدیگر حرف می‏زنیم، حرف عادی، یک کسی نقل می‏کند، تحریف می‏کند.
 
یک وقت هست تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است. مثلًا تحریف کردن درشخصیتها. شخصیتهایی هستند که قولشان حجّت است، عملشان برای مردم حجت است، خُلقشان برای مردم نمونه است. یک کسی تحریف می‏کند، سخنی به علی علیه السلام نسبت می‏دهد که نگفته است یا مقصودش چیز دیگر بوده است. این دیگر خیلی خطرناک است. خُلقی، خویی را به پیغمبر، به امام- که مردم از آنها پیروی می‏کنند- نسبت می‏دهد در صورتی که خُلق او جور دیگری بوده است. تحریف در یک حادثه تاریخی که این حادثه از نظر اجتماع یک سند است، سند اجتماعی است، پشتوانه اخلاق است، پشتوانه تربیت است؛ این دیگر چقدر اهمیت دارد! وای به حال آنکه تحریفات، چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی، در موضوعاتی صورت بگیرد که آن موضوعات موضوع عادی نیست. حالا یک وقت کسی در شعر حافظ یک تحریفی می‏کند، البته نباید بشود. نباید در یک کتاب ادبی با ارزش کسی تحریف کند. در موش و گربه هم نباید تحریف کرد. یادم هست یکی از استادها مقاله‏ای درباره همین کتاب موش و گربه نوشته بود. اتفاقاً خود این کتاب از نظر ادبی بسیار کتاب باارزشی است.
 
ثابت کرده بود که به قدری مردم در همین موش و گربه دست برده‏اند، شعرهایش را کم و زیاد و کلمه‏ها را عوض کرده‏اند که حد ندارد. بعد نوشته بود که به نظر من قومی در دنیا به اندازه قوم ایرانی بی‏امانت نیست، که اینهمه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحریفهای بیجا بکند. البته اینها نباید بشود، اما اینها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمی‏زند، در مسیر اجتماع انحرافی ایجاد نمی‏کند. ولی آن چیزهایی که به اخلاق و تربیت و دین مردم بستگی دارد، تحریف در اینها خطرناک است.
 
در مثنوی هم نباید تحریف بشود. ولی مگر نکردند؟ اینقدر شعر الحاقی در مثنوی هست که خدا می‏داند! یک شعری در مثنوی های اصل بوده است، و چه شعر عالی‏ای، راجع به اثر محبت؛ گفته است:
 
از محبت تلخها شیرین شود
 
 
 
وز محبت مسها زرین شود
 
 
 
 
 
 
 
حرف حسابی است. محبت و عشق، چیزی است که تلخها را شیرین می‏کند، محبت‏ حکم کیمیا را دارد، مس وجود انسان را تبدیل به زر می‏کند. بعد دیگران آمدند مرتب الحاق کردند، بدون اینکه اصلًا تناسب داشته باشد، مثلًا گفتند از محبت مار موری می‏شود، از محبت سقف دیوار می‏شود، از محبت خربزه هندوانه می‏شود. اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد. ولی وای به آن جایی که در اسناد و پشتوانه‏های زندگی بشر تحریف صورت بگیرد. مقدمات را مجبورم کوتاه کنم.
 
حادثه کربلا برای ما مردم خواهی نخواهی یک حادثه بزرگ اجتماعی است؛ یعنی این 
حادثه در تربیت ما، در خُلق و خوی ما اثر دارد، حادثه‏ای است که خود به خود، بدون اینکه هیچ قدرتی ما مردم را مجبور کرده باشد، میلیونها نفر و قهراً میلیونها ساعت برای شنیدن و استماع قضایای مربوط به آن صرف می‏کنیم. میلیونها تومان پول برای این کار صرف می‏شود. این قضیه را ما باید همان طوری که بوده است، بدون کم و زیاد تلقی کنیم و اگر کوچکترین دخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد، حادثه را منحرف می‏کند، بجای اینکه ما از این حادثه استفاده کنیم قطعاً ضرر خواهیم کرد.
 
حال بحث من این است که در نقل و بازگو کردن حادثه عاشورا ما هزاران تحریف وارد کرده‏ایم، هم تحریفهای لفظی- یعنی شکلی و ظاهری- راجع به اصل قضایا، مقدمات قضایا، متن و حواشی مطلب، و هم [تحریفهای معنوی که‏] در تفسیر این حادثه ما تحریف کرده‏ایم. با کمال تأسف این حادثه، هم دچار تحریفهای لفظی است و هم دچار تحریفهای معنوی، هر دو. و باز تحریفهایی که می‏شود، گاهی لااقل هماهنگی با اصل مطلب دارد، ولی گاهی تحریف نه تنها کوچکترین هماهنگی ندارد بلکه قضیه را مسخ و بکلی واژگون می‏کند، به شکلی در می‏آورد که به صورت ضد خودش در می‏آید. باز هم با کمال تأسف باید عرض کنم تحریفهایی که به دست ما مردم در این حادثه صورت گرفته است، همه در جهت پایین آوردن و مسخ کردن قضیه بوده است، در جهت بی‏خاصیت کردن و بی‏اثر کردن قضیه بوده است و در این امر، هم گویندگان و علمای امت تقصیر داشته‏اند و هم مردم. همه اینها را ان شاء اللَّه برای شما توضیح می‏دهم.
 
نمونه‏هایی از بعضی تحریفهایی که در لفظ و ظاهر شده است، یعنی در شکل قضیه، در چیزهایی که نسبت داده‏اند، ذکر می‏کنم. مطلب آنقدر زیاد است که قابل بیان کردن نیست. اگر بخواهند روضه‏های دروغ را جمع کنند، روضه‏هایی که می‏خوانند و دروغ است، شاید چند جلد کتاب پانصد صفحه‏ای بشود، من فقط به‏طور نمونه عرض می‏کنم، و عرض خواهم کرد که من اینها را از چه کتابی در همین مطلب استفاده کرده‏ام.
 
کتاب «لؤلؤ و مرجان»
 
مرحوم حاج میرزا حسین نوری (اعلی اللَّه مقامه) استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی و مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمدباقر بیرجندی محدث- که مرحوم حاج شیخ عباس را همه می‏شناسیم- بسیار مرد فوق العاده‏ای بوده است، مُحدّث است، ولی در فن خودش فوق العاده متبحّر است، عجیب متبحّر است. از آن 
حافظه‏های بسیار قوی بوده است و مرد باذوقی هم بوده است و مرد بسیار با شور، با حرارت، با ایمان. گو اینکه این مرد بعضی از کتابها نوشت که شأن او نبود و علمای وقت هم ملامتش کردند، ولی معمولا کتابهایش خوب است.
 
مخصوصاً کتابی در همین موضوع منبر نوشته است به نام «لؤلؤ و مرجان». این کتاب با اینکه کتاب کوچکی است، فوق العاده کتاب خوبی است. در این کتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است. همه این کتاب در دو فصل است: یک فصل [در] اخلاص، یعنی خلوص نیت، که شرط اول گوینده، خطیب، واعظ، روضه خوان خلوص نیت است، که وقتی منبر می‏رود، روضه می‏خواند به طمع پول نباشد، به طمع دیگری نباشد، و چقدر عالی در این موضوع بحث کرده است، که من وارد بحثش نمی‏شوم.
 
پایه دوم صدق و راستی است و در اینجاست که موضوع راست گفتن و موضوع دروغ گفتن [را مطرح کرده است.] انواع دروغها [را بیان کرده،] که من خیال نمی‏کنم در هیچ کتابی در باره دروغ به طورکلی، به اندازه‏ای که در این کتاب بحث شده است [بحث شده باشد.] اخبار و روایاتش و انواع دروغ آنجا ذکر و تشریح شده است.
 
چنین کتابی شاید در دنیا وجود نداشته باشد. عجیب این مرد تبحّر به خرج داده است! این مردِ بزرگ، در همین کتاب خودش نمونه‏هایی، آنهم نمونه‏هایی از دروغهایی که معمول است و اینها را به این حادثه بزرگ، حادثه تاریخی کربلا، نسبت می‏دهند ذکر کرده است. آنچه که من عرض می‏کنم غالباً یا همه آن همانهایی است که مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله کرده است، و حتی این مرد بزرگ صریحاً می‏گوید: امروز باید عزای حسین را گرفت، اما برای حسین در عصر ما یک عزای جدیدی است که در گذشته نبوده است و آن عزای جدید این همه دروغهاست که درباره حادثه کربلا گفته‏ می‏شود و احدی جلو این دروغها را نمی‏گیرد. امروز بر این مصیبت حسین بن علی باید گریست، نه بر آن شمشیرها و نیزه‏هایی که در آن روز بر پیکر شریفش وارد شد.
 
و در مقدمه کتاب نوشته است که فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامه‏ای به من نوشته است و از روضه‏های دروغی که در هندوستان خوانده می‏شود شکایت کرده و از من خواهش کرده است که یک کاری بکنم، کتابی بنویسم که جلوی روضه‏های دروغ در آنجا گرفته بشود. بعد مرحوم حاجی به این عبارت ذکر می‏کند، می‏نویسد:
 
این عالم هندی خیال کرده که روضه خوانها وقتی به هندوستان می‏روند دروغ می‏گویند، نمی‏داند که آب از سرچشمه گل آلود است، مرکز روضه‏های دروغ، کربلا و نجف و ایران است. همان مراکز تشیع
 
مرکز روضه‏های دروغ است.
 
من به‏طور نمونه قسمتهایی را عرض می‏کنم. بعضی از اینها مربوط به وقایع قبل از عاشوراست، بعضی مربوط به وقایع بین راه است، بعضی مربوط به ایام اقامت در محرم است و اغلب مربوط به روز عاشوراست، بعضی مربوط به ایام اسارت اهل بیت است و بعضی مربوط به ائمه است بعد از قضایای کربلا. حال برای هر کدام یکی دو نمونه عرض می‏کنم.
 
دو مسؤولیت بزرگ مردم‏
 
این مطلب را هم در مقدمه باید عرض بکنم: در همه اینها مردم مسؤول‏اند؛ یعنی شما مردمی که اینجا نشسته‏اید، هیچ خیال نمی‏کنید که در این قضیه مسؤول هستید و خیال می‏کنید که مسؤول فقط گویندگان هستند. دو مسؤولیت بزرگ، مردم دارند. یک مسؤولیت این است که نهی از منکر بر همه واجب است. وقتی که می‏فهمید و می‏دانید- و مردم اغلب هم می‏دانند- که دروغ است، نباید در آن مجلس بنشینید، که حرام است، بلکه باید مبارزه کنید. و دیگر این تمایلی است که صاحب مجلسها و مستمعین به گیراندن مجلس دارند، مجلس باید بگیرد، باید کربلا بشود. روضه خوان بیچاره می‏بیند که اگر بنا بشود هرچه می‏گوید از آن راستها باشد مجلسش نمی‏گیرد، بعد همین مردم هم دعوتش نمی‏کنند، ناچار یک چیزی هم اضافه می‏کند. این انتظار را مردم باید از سر خودشان بیرون کنند، [نگویند] فلان روضه خوانی که مجلس او می‏گیرد، فلان روضه خوانی که کربلا می‏کند. کربلا می‏کند یعنی چه؟! شما باید روضه راست را بشنوید و معارف و سطح فکرتان بالا بیاید، به طوری که اگر در یک کلمه روحتان اهتزاز پیدا کرد، یعنی با روح حسین بن علی هماهنگی کرد، و اشکی ولو ذره‏ای، ولو به قدر بال مگس [جاری شد،] اگر یک چنین اشکی در حالت هماهنگی روح شما با حسین بن علی از چشم شما بیرون بیاید، واقعاً مقام بزرگی برای شماست.
 
اما اشکی که از راه قصّابی کردن بخواهد از چشم شما بیاید، اگر یک دریا هم باشد ارزش ندارد. «داد بکشید» یعنی چه؟! چرا داد بکشید؟!.
 
نقل کردند یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازه‏ای درد دین داشت و همیشه ایراد می‏گرفت، می‏گفت: چرا این حرفهای دروغ را می‏گویید؟ و می‏گفتند تعبیرش هم این بود، می‏گفت: این زهر مارها چیست که بالای این منبرها می‏گویید؟
 
یک وقت به یک واعظی گفت: آقا این زهر مارها چیست که می‏گویید؟ او گفت: غیر از این نمی‏شود، اگر اینها را نگوییم اصلًا باید در دکان را تخته کنیم و برویم. گفت: خیر، اینها دروغ است. تا اینکه آن آقا
 
خودش در مسجد خودش مجلسی بپا کرد و همان واعظ را دعوت کرد، خودش هم بانی شد. به او گفت: من می‏خواهم به عنوان نمونه یک مجلسی ترتیب بدهم، تو هم باید مقید باشی جز از کتابهای معتبر هیچ روضه‏ای نخوانی، فقط روضه راست بخوانی (گفتند تکیه کلامش هم این بود که از آن زهر ماری‏ها نگو، یعنی از آن دروغها)، از آن زهر ماری‏ها چیزی نگویی. گفت: چَشم، چون مجلس مال شماست من هم همین‏طور [عمل می‏کنم.] شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود. منبر را هم کنار محراب گذاشته بودند. آن آقا رفت صحبتهایش را کرد، نوبت روضه شد. او مقید بود که جز روضه راست چیزی نخواند.
 
خواند و خواند، مجلس هیچ تکان نخورد و همین‏طور یخ کرده بود. این آقا دید عجب! این مجلس مال خودش هم هست، بعد مردم چه می‏گویند، زنها می‏گویند لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش نمی‏گیرد، اگر آقا خودش نیتش درست بود، اخلاص نیت داشت حالا کربلا شده بود. دید آبرویش دارد می‏رود. چه بکند؟ آرام و زیرچشمی به او گفت: کمی از آن زهر ماری‏ها قاطی کن.
 
یک مسؤولیت بزرگ این مسؤولیت است، [مقاومت در برابر] این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند. این خودش دروغ ساز است و لهذا غالب جعلیاتی که شده است، مقدمه گریز زدن بوده است؛ یعنی جعل شده است برای اینکه بشود از آن جعل یک گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد، و غیر از این چیزی نبوده است.
 
نمونه‏هایی از تحریفات در شکل این حادثه:
 
نمونه اول‏
 
در مقدمات قضایا ایشان [قضیه‏ای‏] نقل می‏کنند و من هم شنیده‏ام، مکرر هم شنیده‏ام. یکی از قضایایی که همه ما شنیده‏ایم [این است که‏] راجع به روابط حضرت ابوالفضل و حضرت سیدالشهداء می‏گویند: روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بالای منبر بود و خطبه می‏خواند. امام حسین علیه السلام فرمود: من تشنه‏ام، آب می‏خواهم، حضرت فرمود: کسی برای فرزندم آب بیاورد. اول کسی که از جا برخاست، کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس بود. ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند (آنهم با چه طول و تفصیلی). در حالی وارد شد که [آن را] روی سرش گرفته بود و آب هم می‏ریخت. امیرالمؤمنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد، اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند: آقا شما چرا گریه می‏کنید؟ فرمود: بله، قضایای کربلا یادم افتاد. معلوم است که این
 
گریز به کجاها منتهی می‏شود.
 
حاجی نوری در اینجا بحث عالی‏ای دارد، می‏گوید: شما می‏گویید علی در بالای منبر بود و خطبه می‏خواند. علی فقط در زمان خلافتش بود که منبر می‏رفت و خطبه می‏خواند، پس در کوفه بوده است. خلافت حضرت امیر در کوفه در چه سالی بود؟ بین سال 36 و 41. در آنوقت امام حسین در چه سنی بود؟ مردی بود تقریباً 33 ساله.
 
می‏گوید: آیا اصلا این حرف معقول است که یک مرد 33 ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه می‏کند، خطابه می‏خواند، یکدفعه وسط خطابه بدود: آقا من تشنه‏ام، آب می‏خواهم؟! اگر یک آدم معمولی این کار را بکند، می‏گویید: چه آدم بی‏ادب بی تربیتی است! و تازه حضرت ابوالفضل در آن وقت کودک نبوده، یک جوان در حدود پانزده ساله بوده است. یک چنین جعلی، تحریفی [کردند.] حالا غیر از موضوع دروغ بودنش، از نظر ارزش آیا این شأن امام حسین را بالا می‏برد یا پایین می‏آورد؟ مسلم است که پایین می‏آورد. یک دروغی به امام نسبت دادیم و آبروی امام را بردیم، طوری حرف زدیم که امام را در سطح بی‏ادب ترین افراد مردم تنزل دادیم که در حالی که پدری مثل علی دارد حرف می‏زند تشنه‏اش می‏شود، طاقت نمی‏آورد که جلسه تمام شود، حرف آقا را قطع می‏کند: من تشنه‏ام، بگویید برای من آب بیاورند!
 
نمونه دوم‏
 
درباره این ماجرا که قاصدی از قاصدهای کوفه برای اباعبداللَّه نامه آورده بود این‏طور نقل کرده‏اند- یعنی این‏طور بسته‏اند، تحریف و جعل کرده‏اند- که آمد خدمت آقا جواب خواست، آقا فرمود: سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر. سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند آقا امروز عازم به رفتن‏اند. این هم گفت: پس حالا که آقا بیرون می‏روند، من بروم جلال و کوکبه پادشاه حجاز را ببینم که چگونه است؟ رفت دید آقا خودشان روی یک کرسی مثلًا مرصّعی نشسته‏اند، بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان نشسته‏اند، بعد محملها و عَماریهایی آوردند، چه حریرها، چه دیباجها، چه چیزها در آنجا بود! بعد مخدرات را آوردند با چه احترامی سوار این محملها کردند.
 
اینها را می‏گویند و می‏گویند، بعد می‏گویند اما عصر روز یازدهم اینها که چنین محترمانه آمدند، آن وقت دیگر چه حالی داشتند!.
 
حاجی نوری می‏گوید: این حرفها یعنی چه؟! این تاریخ است، امام حسین در حالی که
 
بیرون آمد این آیه را می‏خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ» «2» یعنی خودش را در این بیرون آمدن تشبیه می‏کرد به موسی بن عمران در وقتی که از فرعون فرار می‏کرد و [از شهر] بیرون می‏آمد«قالَ عَسی‏ رَبّی أَنْ یهْدِینی سَواءَ السَّبیلِ» «3». یک قافله بسیار بسیار ساده‏ای حرکت کرده بود. مگر عظمت ابا عبداللَّه به این است که یک کرسی مثلا زرّین برایش گذاشته باشند؟ یا عظمت خاندان او به این است که سوار محملهایی شده باشند که آنها را از دیباج و حریر پوشانده باشند، اسبهایشان چطور باشد، شترهایشان چطور باشد، نوکرهایشان چطور باشند؟! کجا بوده یک چنین چیزهایی؟!.
 
حالا من به‏طور نمونه بعضی از قضایایی را که در کربلا نسبت می‏دهند، عرض می‏کنم.
 
نمونه سوم‏
 
یکی از معروف ترین قضایا که حتی یک تاریخ به آن گواهی نمی‏دهد، قصه لیلا مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته‏اند، ولی یک مورخ‏ نگفته است که لیلا در کربلا بوده است. اما چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر خواندیم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر! حتی من در قم در مجلسی که به نام آیة اللَّه بروجردی تشکیل شده بود، البته خود ایشان نبودند، همین روضه را شنیدم که علی اکبر رفت به میدان، حضرت به لیلا فرمود: از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت، موهایت را پریشان کن و در حق فرزندت دعا کن، بلکه خداوند این فرزند را سالم به ما برگرداند!.
 
اصلًا لیلایی در کربلا نبوده. بعلاوه این منطق منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا منطق جانبازی است. درباره علی اکبر تمام مورخین نوشته‏اند که درباره هرکس که آمد اجازه خواست، اگر به نحوی می‏شد حضرت عذری برایش ذکر کند ذکر می‏کرد الّا برای علی اکبر«فَاسْتَأْذَنَ اباهُ فَأَذِنَ لَهُ» یعنی تا اجازه خواست، گفت: برو.
 
حالا چه شعرها [خوانده می‏شود:]
 
خیزای بابا از این صحرا رویم‏
 
 
 
نک به سوی خیمه لیلا رویم‏
 
 
 
 
 
 
 
مطلبی الآن یادم افتاد، آن خیلی عجیب بود. چند سال پیش در همین تهران، درمنزل یکی از علمای بزرگ این شهر، یکی از اهل منبر روضه لیلا خواند. یک چیزی من آنجا شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود، از کربلا تا مدینه ریحان بکارد! (سیصد فرسخ راه است.) این را گفت، یکمرتبه زد زیر آواز: «نَذْرٌ عَلَی لَإنْ عادوا وَ انْ رَجَعوا- لَأَزْرَعَنَّ طَریقَ الطَّفِّ رَیحاناً» (من نذر کردم که اگر اینها برگردند، راه طفّ را ریحان بکارم.) این بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر عربی از کجا پیدا شد؟ بعد رفتیم دنبالش گشتیم، دیدیم این طفّی که در این شعر آمده کربلا نیست، «طف» آن سرزمینی بوده که لیلا [معشوق‏] مجنون عامری، همین عاشق معروف، در آن سرزمین سکونت می‏کرده و این شعر از مجنون است برای لیلی، و این آدم این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و برای کربلا می‏خوانْد. آخر اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب در آنجا باشد، او که نمی‏فهمد که اینها را این بابا از خودش جعل کرده؛ می‏گوید تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد! العیاذباللَّه اینها زنهایشان شعور نداشتند؟ «نذر می‏کنم از کربلا تا مدینه ریحان بکارم» یعنی چه؟!
 
نمونه چهارم‏
 
از این بالاتر، می‏گویند: در همان گرماگرم روز عاشورا که می‏دانیم مجال نماز خواندن هم نبود و امام نماز خوف خواند«4»، امام فرمود حجله عروسی راه بیاندازید، من می‏خواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم، لااقل شبیهش هم شده، در اینجا ببینم. (حالا قاسم یک بچه سیزده ساله است.) چرا؟ آخر آرزو دارم، آرزو را که نمی‏توانم به گور ببرم. شما را به خدا ببینید، یک حرفی است که اگر به زن دهاتی بگویی، به او برمی‏خورد. گاهی از یک افراد خیلی سطح پایین [می‏شنویم که‏] من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم، عروسی دخترم را ببینم. حالا در یک چنین گرماگرم زدوخورد که مجال نماز خواندن نیست، می‏گویند حضرت فرمود که من در همین جا می‏خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد کنم و یک شکل عروسی هم شده است در اینجا راه بیاندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی‏های 
قدیم ما هرگز جدا نمی‏شد، عروسی قاسم بود، قاسم نوکدخدا، یعنی نوداماد، قاسم نوداماد؛ درصورتی که این قضیه در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد.
 
این مرد عالم، حاجی نوری، می‏گوید: اول کسی که این [قضیه‏] را در کتابش نوشته است، ملاحسین کاشفی بوده در کتابی به نام «روضة الشهداء» و اصل قضیه دروغ و صددرصد دروغ است. سبحان اللَّه! گفت:
 
بس که ببستند بر او برگ و ساز
 
 
 
گر تو ببینی نشناسیش باز
 
 
 
 
 
 
 
اگر سیدالشهدا علیه السلام بیاید و ببیند (او در عالم معنا که می‏بیند، اگر در عالم ظاهر هم بیاید ببیند) چه می‏بیند؟ می‏بیند ما برای او اصحاب و یارانی ذکر کرده‏ایم که او اصلًا یک چنین اصحاب و یارانی نداشته است. مثلًا در کتاب مُحرِق القلوب- که اتفاقاً نویسنده‏اش عالم و فقیه بزرگی است ولی در این موضوعات اطلاع نداشته- نوشته است یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید هاشم مرقال بود و یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود. آخر یک کسی هم گفته بود سنان ابن أنس که به قول بعضی سر امام حسین را برید (بیشتر هم می‏گویند او سر حضرت را برید) نیزه‏ای‏ داشت که شصت ذرع بود. گفتند آخر نیزه شصت ذرعی که نمی‏شود! گفت خدا از بهشت برایش فرستاده بود! محرق القلوب نوشته است که هاشم بن عتبه مرقال با نیزه هجده ذرعی پیدا شد. درحالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش کشته شده بود. برای امام حسین یارانی ذکر می‏کنیم که نداشته است.
 
چند نمونه دیگر
 
زعفر جنّی جزء یاران امام حسین است؛ دشمنانی ذکر می‏کنند که [امام چنین یاری‏] نداشته است. در کتاب اسرارالشهاده نوشته است که در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر لشکر عمر سعد بود. آخر اینها از کجا پیدا شدند؟ اینها هم همه از کوفه بودند. مگر چنین چیزی می‏شود؟ در آن کتاب نوشته است امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت. با بمبی که روی هیروشیما انداختند، تازه شصت هزار نفر کشته شد. من چند روز پیش حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می‏خواهد. دیدند که جور درنمی آید، چه بکنند؟ گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بود. [همچنین نوشته است‏] حضرت ابوالفضل بیست و پنج هزار نفر را کشت. حساب کردم شش ساعت و پنجاه وچند دقیقه و چند ثانیه وقت می‏خواهد اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شده باشد.
 
پس باور کنیم حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را که می‏گوید: امروز اگر کسی بخواهد بگرید، اگر کسی بخواهد ذکر مصیبت کند، بر مصائب جدیده اباعبداللَّه باید بگرید، بر این دروغهایی که به اباعبداللَّه علیه السلام نسبت داده می‏شود. اینها که عرض می‏کنم نمونه‏های کوچکی است.
 
اربعین می‏رسد، همه مردم این روضه را گوش می‏کنند که اسرا از شام که برمی‏گشتند، آمدند به کربلا و در آنجا با جابر ملاقات کردند، امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد، در صورتی که این مطلب جز در کتاب لهوف که آن هم خود سید بن طاووس در کتابهای دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تأیید نکرده است، در هیچ کتابی نیست و هیچ دلیل عقلی هم قبول نمی‏کند. ولی مگر می‏شود این را از مردم گرفت. در اربعین تنها موضوعی که مطرح است موضوع زیارت امام حسین است چون اولین زائرش جابر بوده است و در این روز زیارت امام حسین سنت شده است. اربعین‏ جز موضوع زیارت امام حسین هیچ چیز دیگری ندارد، موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلًا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه از خود شام جدا می‏شود. باز هم اگر بخواهم نمونه ذکر کنم هنوز نمونه‏هایی دارد. اگر جلسه بعد وقت کردم باز از این نمونه‏ها عرض می‏کنم؛ اگر دیدم مجالی نیست، می‏پردازم به تحریفهای معنوی، دیگر تحریفهای لفظی را کوتاه می‏کنم.
 
غنای حادثه کربلا از نظر نقلهای معتبر
 
آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می‏آورد این است که اتفاقاً در میان وقایع تاریخی، کمتر واقعه‏ای است که از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد.
 
من در سابق خیال می‏کردم که اساساً علت اینکه این همه دروغ اینجا پیدا شده است این بوده که وقایع راستین را کسی نمی‏داند چه بوده است؟ بعد که مطالعه کردم، دیدم اتفاقاً هیچ قضیه‏ای در تاریخ- در تاریخهای دور دست مربوط به مثلًا سیزده یا چهارده قرن پیش- به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. معتبرین مورخین اسلامی از همان قرن اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارد و به هم نزدیک است؛ و قضایایی در کار بوده است که سبب شده است جزئیات این تاریخ بماند. یکی از چیزهایی که سبب شده که متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته بشود این است 
که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است.
 
خطبه در آن عصرها حکم اعلامیه را در این عصر داشت. همین طوری که در این عصر در وقایع، مخصوصاً در جنگها، اعلامیه‏های رسمی بهترین چیز است برای اینکه متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه چنین بوده است. خطبه زیاد است، چه قبل از حادثه کربلا چه در خلال حادثه کربلا و چه خطبه‏هایی که بعد اهل بیت در کوفه، در شام و در جاهای دیگر ایراد کردند و اصلًا هدف آنها از این خطبه‏ها این بود که می‏خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود؟ این یکی از منابع؛ یعنی خودش انگیزه‏ای بوده است که قضایا نقل شود.
 
در قضیه کربلا سؤال و جواب زیاد شده است. همینها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان می‏دهد. در خود کربلا رجز زیاد خوانده شده است، مخصوصاً شخص ابا عبداللَّه. ماهیت قضیه را همان رجزها می‏تواند نشان بدهد. در قضیه کربلا، در قبل و بعد از قضیه، نامه‏های زیادی مبادله شده است، نامه‏هایی که میان‏ امام و اهل کوفه مبادله شده است، نامه‏هایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه‏هایی که خود امام قبلًا برای معاویه نوشته است، که از آنجا معلوم می‏شود که امام خودش را برای قیام بعد از معاویه آماده می‏کرده است، نامه‏هایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته‏اند، یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد. متن اینها در تاریخ اسلام مضبوط است.
 
قضایای کربلا قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخار آمیز است، ولی ما آمده‏ایم چهره این حادثه تابناک تاریخی را تا این مقدار مُشوَّه کرده‏ایم! بزرگترین خیانتها را ما به امام حسین علیه السلام کرده‏ایم. اگر امام حسین علیه السلام در عالم ظاهر هم بیاید ببیند، به ما چه می‏گوید؟ می‏گوید: آن که در آنجا بود که این نیست؟ شما که به کلی قیافه را تغییر داده و عوض کرده‏اید، آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده‏اید که من نیستم! آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده‏اید که آن برادرزاده من نیست! آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده‏اید که جوان با معرفت من نیست! آن یارانی که شما درست کرده‏اید که آنها نیستند، پس شما چه می‏گویید؟! ما آمده‏ایم قاسمی درست کرده‏ایم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده است. این را شما مقایسه کنید با قاسمی که در تاریخ بوده است.
 
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده‏اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در خیمه‏ای «عِنْدَ قِرَبِ الْماءِ» جمع کرد. معلوم می‏شود خیمه‏ای بوده است که آن را به 
مشکهای آب اختصاص داده بودند و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع می‏کردند. امام اصحاب خودش را در آن خیمه یا نزدیک آن خیمه جمع کرد. آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء کرد، که حالا نمی‏خواهم آن خطابه را برای شما به تفصیل نقل کنم. خلاصه به آنها می‏گوید شما آزادید (آخرین اتمام حجت به آنها). امام نمی‏خواهد کسی رودربایستی داشته باشد، کسی خودش را مجبور ببیند، حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند؛ خیر، همه‏تان را آزاد کردم، همه یارانم، همه خاندانم، حتی برادرانم، فرزندانم، برادرزادگانم؛ اینها هم جز به شخص من به کسی کاری ندارند؛ امشب شب تاریکی است؛ اگر می‏خواهید، از این تاریکی استفاده کنید بروید و آنها هم قطعاً به شما کاری ندارند. اول از آنها تجلیل می‏کند: منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی از اصحاب‏ خودم بهتر سراغ ندارم، اهل بیتی از اهل بیت خودم بهتر سراغ ندارم. در عین حال این مطالب را هم حضرت به آنها می‏فرماید. همه‏شان به‏طور دسته جمعی می‏گویند: مگر چنین چیزی ممکن است؟! جواب پیغمبر را چه بدهیم؟ وفا کجا رفت؟ انسانیت کجا رفت؟ محبت و عاطفه کجا رفت؟ آن سخنان پرشوری که آنجا گفتند، که واقعاً انسان را به هیجان می‏آورد. یکی می‏گوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای مثل تویی کند؟! ای کاش هفتاد بار زنده می‏شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می‏کردم. آن یکی می‏گوید هزار بار. یکی می‏گوید: ای کاش امکان داشت بروم و جانم را فدای تو کنم، بعد این بدنم را آتش بزنند، خاکستر کنند، خاکسترش را به باد بدهند، باز دومرتبه مرا زنده کنند، باز هم و باز هم.
 
اول کسی که به سخن درآمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم. همینکه اینها این سخنان را گفتند، آنوقت امام مطلب را عوض کرد، از حقایق فردا قضایایی گفت، فرمود: پس بدانید که قضایای فردا چگونه است. آنوقت به آنها خبر کشته شدن را داد. درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. آنوقت همین نوجوانی که ما اینقدر به او ظلم می‏کنیم، آرزوی او را دامادی می‏دانیم، تاریخ می‏گوید خودش گفته آرزوی من چیست. یک بچه سیزده ساله معلوم است در جمع مردان شرکت نمی‏کند، پشت سر مردان می‏نشیند. مثل اینکه پشت سر نشسته بود و مرتب سر می‏کشید که دیگران چه می‏گویند؟ وقتی که امام فرمود همه شما کشته می‏شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ با خود گفت آخر من بچه‏ام، شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می‏شوند، من هنوز صغیرم. یک وقت رو کرد به آقا و عرض کرد:
 
«وَ أَنَا فی مَنْ یقْتَلُ؟» آیا من جزء کشته شدگان هستم یانیستم؟ حالا ببینید آرزویش چیست؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو یک سؤال می‏کنم جواب مرا بده، بعد من جواب تو را می‏دهم. شاید (من این‏طور فکر می‏کنم) آقا مخصوصاً این سؤال را کرد و این جواب را شنید، خواست این سؤال و جواب پیش بیاید که مردم آینده فکر نکنند این نوجوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد، دیگر مردم آینده نگویند این نوجوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش حجله درست نکنند، جنایت نکنند.
 
آقا فرمود که اول من سؤال می‏کنم. عرض کرد: بفرمایید. فرمود: «کیفَ الْمَوْتُ عِنْدَک»؟ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، کشته شدن در ذائقه تو چه طعمی دارد؟ فوراً گفت: «احْلی‏ مِن‏ الْعَسَلِ» از عسل شیرین‏تر است؛ من در رکاب تو کشته بشوم، جانم را فدای تو کنم؟
 
اگر از ذائقه می‏پرسی (چون حضرت از ذائقه پرسید) از عسل در این ذائقه شیرین‏تر است، یعنی برای من آرزویی شیرین‏تر از این آرزو وجود ندارد. ببینید چقدر منظره تکان دهنده است!.
 
اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است که تا زنده‏ایم ما باید این حادثه را زنده نگه بداریم، چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنی. این است که این مقدار ارزش می‏دهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه‏ای‏«5» به نامشان بسازیم کاری نکرده‏ایم، و الا آن که آرزوی دامادی دارد، که همه بچه‏ها آرزوی دامادی دارند، دیگر این حرفها را نمی‏خواهد، وقت صرف کردن نمی‏خواهد، پول صرف کردن نمی‏خواهد، برایش حسینیه ساختن نمی‏خواهد، سخنرانی نمی‏خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت‏اند، مصداق‏«انّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَةً» «6» هستند، اینها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم، کشته می‏شوی‏«بَعْدَ انْ تَبْلَوُ بِبَلاءٍ عَظیمٍ» اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است، یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می‏کنی. (چون مجلس آماده شد این ذکر مصیبت را عرض می‏کنم.) این آقا زاده اصلًا باک ندارد. روز عاشوراست. حالا پس از آنکه با چه اصراری به میدان می‏رود، بچه است، زرهی که متناسب با اندام او باشد وجود ندارد، خُود مناسب با اندام او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته‏اند همین‏طور رفت، عمامه‏ای به سر گذاشته بود «کأَنَّهُ فَلْقَةُ قَمَرٍ» همین قدر نوشته‏اند به قدری این بچه زیبا بود، مثل یک پاره ماه. این 
جمله‏ای است که دشمن در باره او گفته است. گفت:
 
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت‏
 
 
 
برگ گل سرخ را باد کجا می‏برد؟
 
 
 
 
 
 
 
راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از کفشهایش باز است، یادم نمی‏رود که پای چپش هم بود. معلوم می‏شود که چکمه پایش نبوده است.
 
حالا آن روح و آن معنویت چه شجاعتی به او داد، به جای خود، نوشته‏اند که امام [کنار] درِ خیمه ایستاده بود. لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است. یکمرتبه فریادی شنید. نوشته‏اند مثل یک باز شکاری- که کسی نفهمید به چه سرعت امام پرید روی اسب- حمله کرد. می‏دانید آن فریاد چه بود؟ فریاد یا عمّاه‏، عموجان! عموجان! وقتی آقا رفت به بالین این نوجوان، در حدود دویست نفر دور او را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد، آنها فرار کردند. یکی از دشمنان از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند، خود او در زیر پای اسب رفقای خودش پایمال شد. آن کسی که می‏گویند در عاشورا در زیر سم اسبها پایمال شد در حالی که زنده بود، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم.
 
حضرت خودشان را رساندند به بالین قاسم، ولی در وقتی که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی‏فهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا به بالین قاسم نشسته است، سر قاسم را به دامن گرفته است. این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: «یعِزُّ عَلی‏ عَمِّک انْ تَدْعوهُ فَلا یجیبُک اوْ یجیبُک فَلا ینْفَعُک» یعنی برادر زاده! خیلی بر عموی تو سخت است که تو بخوانی، نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت کند و بیاید اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این نوجوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
 
و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلی العظیم. و صلّی اللَّه علی محمّد و اله الطاهرین، باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا اللَّه ....
 
خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما! ما را به حقایق اسلام آشنا کن! این جهلها و نادانیها را به کرم و لطف خودت از ما دور بگردان! توفیق عمل و خلوص نیت به همه ما عنایت بفرما! حاجات مشروعه ما را برآور! اموات همه ما ببخش و بیامرز!.
 
رحم اللَّه من قرء الفاتحة مع الصلوات. 
 
 
 
 
 
 
 
(1). بقره/ 75.
 
(2). قصص/ 21.
 
(3). قصص/ 22.
 
(4). حتی دو نفر از اصحاب آمدند خودشان را برای امام سپر قرار دادند که امام بتوانند این دو رکعت نماز خوف را بخوانند. (نماز خوف یعنی همین نماز فریضه را به صورت قصر می‏خوانند.) قطعاً امام با عجله هم می‏خوانده‏اند. تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می‏آمد، از پا درآمدند. مجالی برای نماز خواندن به اینها نمی‏دادند.
 
(5). [حسینیه ارشاد]
 
(6). بقره/ 30.


[ سه شنبه 20 آبان 1393  ] [ 12:43 PM ] [ زارع-مرادیان ]