یک شهید یک صلوات

 

مادرش می گفت: من دامادش کردم که شاید عروسم نگه ش دارد. 
تو هم که نتونستی پابندش کنی.
اصلا نخواسته بودم پابندش کنم. قرارهامان را از قبل با هم گذاشته بودیم.
.
.

یادگاران، جلد 6 کتاب شهید محمود کاوه، ص 17



[ سه شنبه 20 مرداد 1394  ] [ 10:14 AM ] [ زارع-مرادیان ]