آفتابی در سایه...
از جایش برخاست. اشکها هنوز بر گونهاش میغلطید. بنا کرده بود با همه اتمام حجت کند. این شاید آخرین خطابۀ فاطمه باشد و شاید هم باز او را به بهانهای دیگر به مسجد بکشانند. صدا در گلویش، طنین کلام رسول خدا داشت. بر منبر پدرش خیره شد. آمده تا فدک را پس بگیرد که بدون جنگ تسلیم پدرش شده بود و ملک شخصی رسول خدا بود.
نور در میان آتشدان جلوه کرد با تذکر آیۀ «وَ ءاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ.»1 این آیه که نازل شد، پیامبر در میان خویشان، فدک را به فاطمه بخشید تا فرمان خدا را اجابت کرده باشد. حالا محکمتر از همیشهاش نفسی چاق کرد و به یاد حمد و ثناهایی که پیامبر در همین مسجد میگفت، با نام و حمد خدا آغاز کرد:
ستایش خدای را بر آنچه ارزانی داشت و بر نعمتهای فراگیر که از چشمۀ لطفش جوشید و عطاهای فراوان که بخشید و نثار احسان که پیاپی پاشید. نعمتهایی که از شما افزون است و پاداش آن از توان بیرون و درک نهایتش نه در حد اندیشههای ناموزون...
دست لرزانش را بالا آورد:
گواهی میدهم که پدرم محمد بنده و فرستادۀ اوست. پیش از آنکه او را بیافریند، برگزید... و این در زمانی بود که آفریدگان از دیده نهان بودند و در پس پردۀ بیم و در پهنۀ بیابان عدم، سرگردان... .
آری، پدرش «اَوَّلُ ما خَلَقَ الله» بود. اولین خلقت پروردگار، نور وجود پدرش بود و همسرش و نور خودش و فرزندانش، آن وقت که هیچچیز نبود... 2
پس خدای بزرگ تاریکیها را به نور محمد روشن ساخت و دلها را از تیرگی کفر زدود.
اولین خلقت پروردگار، نور وجود پدرش بود و همسرش و نور خودش و فرزندانش، آن وقت که هیچچیز نبود.
دیگر اینکه او فاطمه بود، از آفتاب روشنتر بود و علی و حقّ
شما بندگان خدا، نگهبانان حلال و حرام و حاملان دین و احکام و امانتداران حق و رسانندگان به خلقید، حقی را که از خدا برعهده دارید. ...ما خاندان را در میان شما به خلافت گماشت و تأویل کتاب الله را بر عهدۀ ما نهاد. حجتهای او آشکار است و آنچه دربارۀ ماست، پدیدار و برهان آن روشن.
آنگاه نگاهش بر مردمی افتاد که هاج و واج گوش سپرده بودند. نگاههای مؤمن و کافر و منافق... چه بگوید، بگوید مؤمنان! آخر مؤمن و منافق با هم نشستهاند؛ پس چنین خطاب کرد:ولایتش در غدیرخم، برای مرد و زن مسلمان، روشن و واضح.
حالا چه بگوید از احکام دین خدا که هر کدام آن را چرا قرار داده است؟!
ایمان را واجب فرمود و بدان زَنگ شرک را از دلهاتان زدود. با نماز، خودپرستی را از شما دور ساخت. زکات را مایۀ افزایش روزیِ بیدریغ و حج را آزمایندۀ دَرَجَت دین و... امامت را مانع افتراق و... . «آری تنها دانایان از خدا میترسند».3
آنگاه دوباره یاد پدر کرد و با بغضِ گلویش، از مهربانیهای پدر گفت و رسالت بیعیب و نقص و انتخاب اصلح امام عدل علیب ن ابیطالب (ع) صدایش را بلند کرد:
به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد و خونی نریزد؛ اما در آتش فتنه فتادید و آنچه کِشتید به باد دادید... که دوزخ جای کافران است. شما کجا و خواباندن فتنه کجا؟ دروغ میگویید و راهی جز راه حق را میپویید؛ وگرنه این کتاب خداست میان شما.
انگار
قرآن به نطق آمده بود:
ای مهاجران، این حکم خداست که میراث مرا بربایند؟!... ای پسر ابوقحافه، خدا گفته است تو از پدرت ارث بَری و من از پدرم ارث نَبَرم؟! این چه بدعتی است که در دین میگذارید؟... آیا این آیه در قرآن نیست که «سلیمان از داوود ارث برد؟!»4 اکنون تا دیدار آن جهان، این مرکب آماده و زینشده ارزانی تو باد... وعدگاه ما روز رستاخیز...
چشمهایش پر از اشک بود و صدایش میلرزید.
دلش میخواست همۀ مؤمنان را صدا کند. نه تنها آن تعداد اندک که در مسجد بودند و از غوغا میترسیدند، بلکه همۀ آنهایی که در طول تاریخ به دنیا خواهند آمد و او، فاطمه، به همۀ آن ها مادرانه عشق میورزید.
صدایش را آن قدر بلند کرد تا تمام مؤمنان دنیا در تمام زمانها بشنوند.
ای گروه مؤمنان، ای یاوران دین، ای پشتیبانان اسلام، چرا حق مرا نمیگیرید؟ چرا دیده به همنهاده و ستمی را که به من میرود، میپذیرید؟
آنگاه از سوز جان گفت:
آری، محمد، جان به خدایش سپرد و مصیبت او، زمین را لباس ظلمت پوشاند و برگزیدگان خدا را به سوگ نشاند... اکنون قرآن میان شماست. «محمد جز پیغمبری نبود. اگر او کشته شود یا بمیرد، شما به گذشتۀ خود بازمیگردید؟ کسیکه چنین کند، خدا را زیانی نمیرساند و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.»5
آری، جز این نیست که به تنآسایی خو کرده و از دین خستهاید و از جهاد در راه خدا نشسته. من آنچه بلاغ است با شما گفتم؛ اما میدانم در چنگال زبونی گرفتار شدهاید.
به خدا دنیای شما را دوست ندارم و از مردان شما بیزارم. درون و برونشان را آزمودم و از آنچه کردند، ناخشنودم.
تمام قلب مهربانش در آتش تأسف به حال مردم سوخت.
ای وای بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟ و خلافت برپایۀ نبوت استوار ماند؟
دلش میخواست همۀ مؤمنان را صدا کند. نه تنها آن تعداد اندک که در مسجد بودند ، بلکه همۀ آنهایی که در طول تاریخ به دنیا خواهند آمد و او، فاطمه، به همۀ آن ها مادرانه عشق میورزید. |
به خدا علی را نپسندیدند، چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایداری او را دیدند که به خدا اگر علی را بر کاری که پیغمبر بر عهدۀ او نهاد میگذاردند، ایشان را بهراحتی به سوی حق میبرد، بهگونهای که کسی زیانی نبیند. تشنگان
عدالت از چشم عدل او سیر و زبونان در پناه صولت او، دلیر میگشتند و درهای رحمت از زمین و آسمان به روی آنان گشوده میشد. 6
دلش برای علی اش تنگ شد. تمام غم دنیا روی دلش نشست که حالا علی گوشۀ خانه، در سکوتش آیات قرآن را تأویل میکرد تا آنان که زخمش زدند، هدایت شوند: قرآنی که فاطمه نیک میدانست آنها نمیپذیرند و میماند تا آخرین فرزندش با خود برای تشنگان عدل بیاوردش.
حرفهایش که تمام شد، آرام آرام به سمت خانۀ جانانش راه افتاد، به سمت خانۀ وحی. پشت سرش صدای غوغای مردم را میشنید، بعضی جرئت کرده بودند و حرفهایی میزدند. صدای ابوبکر را شنید که سعی میکرد مردم را آرام کند. شنید که میگوید: «علی چون روباهی است که دمش را برای شهادت فرستاده!».7
چقدر خسته بود. هنوز داغ پیامبر تازۀ تازه بود که از دخترش اینگونه یاد میکردند. زنان بنیهاشم پشت سرش میرفتند؛ آخر حال بانویشان مساعد نبود. نکند این زن باردار، در میان کوچه زمین بخورد؟!
برگرفته از سایت آستان قدس رضوی
-------------------------
پی نوشت ها:
1. إسراء، 2۶.
2. نک: محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج1، ص97.
3. نک: فاطر، 28.
4. نمل، 1۶.
5.آلعمران، 1۴۴.
6. فاطمۀ زهرا، آفتابی در سایه؛ خروشان خطابۀ خاتون خانۀ خورشید، ترجمۀ سیدجعفر شهیدی، ص11تا23.
7. نک: ابنابیالحدید معتزلی، شرح نهجالبلاغه، ج1۶، ص21۵.