ابزار هدایت به بالای صفحه

همه چیز اینجا هست ... - در جستجوی پدر ، شعر استاد شهریار
صفحه اول تماس با ما RSS                     قالب وبلاگ
  
همه چیز اینجا هست ...
درین حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
آسمان یک شنبه 14 اردیبهشت 1393  نظرات (0)

شعر شهریار درباره پدر, شعر شهریار

<<در جستجوی پدر ، شعر استاد شهریار >>

 دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در مُشت گرفته مُچ دست پسرم را

یا رب به چه سنگی زنم از دست غریبی
این کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم را

هم وطنم بار غریبی به سر دوش
کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را

من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شد که شکستند چنین بال و پرم را

رفتم که به کوی پدر و مسکن مألوف
تسکین دهم آلام دل جان بسرم را

گفتم به سرِ راهِ همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را

گر خود نتوانست زدودن غمم از دل
زان منظره باری بنوازد نظرم را

کانون پدر جویم و گهواره ی مادر
کانِ گهرم یابم و مهد هنرم را

تا قصّه ی رویین تنی و تیر پرانی است
از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را

با یاد طفولیّت و نشخوار جوانی
می رفتم و مشغول جویدن جگرم را

پیچیدم از آن کوچه ی مأنوس که در کام
باز آورد آن لذّت شیر و شکرم را

افسوس که کانون پدر نيز فروکشت
از آتش دل باقي برق و شررم را

چون بقعه اموات فضايي همه خاموش
اخطار کنان منزل خوف و خطرم را

درها همه بسته است و برخ گردنشسته
يعني نزني در که نيابي اثرم را

در گرد و غبار سر آن کوي نخواندم
جز سرزنش عمر هبا و هدرم را

مهدي که نه پاس پدرم داشته زين پيش
کي پاس مرا دارد و زين پس پسرم را

اي داد که از آن همه يار و سر وهمسر
يک در نگشايد که بپرسد خبرم را

يک بچه همسايه نديدم به سرکوي
 تا شرح دهم قصه سير و سفرم را

اشکم برخ از ديده روان بودوليکن
پنهان که نبيند پسرم چشم ترم را

ميخواستم اين شيب و شبابم بستانند
 طفليم دهند و سر پر شور و شرم را

چشم خردم را ببرند و به من آرند
 چشم صغرم را و نقوش و صورم را

کم کم همه را در نظر آوردم و ناگاه
 ارواح گرفتند همه دور و برم را

گويي پي ديدار عزيزان بگشودند
 هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را

يکجا همه گمشدگان يافته بودم
 از جمله حبيب و رفقاي دگرم را

اين خنده وصلش بلب آن گريه هجران
اين يک سفرم پر سد و آن يک حضرم را

اين ورد شبم خواهد و ناليدن شبگير
وآن زمزمه صبح و دعاي سحرم را

تا خود به تقلا بدر خانه کشاندم
بستند به صد دايره راه گذرم را

يکباره قرار از کف من رفت ونهادم
بر سينه ديوار در خانه سرم را

صوت پدرم بود که مي گفت چه کردي؟
در غيبت من عاله در بدرم را

حرفم بزبان بود ولي سکسکه نگذاشت
تا باز دهم شرح قضا و قدرم را

في الجمله شدم ملتمس از در بدعايي
کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را

اشکم بطواف حرم کعبه چنان گرم
کز دل بزدود آنهمه زنگ و کدرم را

نا گه پسرم گفت چه مي خواهي از اين در
گفتم پسرم بوي صفاي پدرم




درباره‌ی وبلاگ
به نام خدا . سلام دوستان . امیدوارم همگی خوب و خوش و خندان و سلامت باشید و دست هیچ خزانی به بهار همیشه سبز ایمانتان اشارتی نکند. من در این صفحه سعی ام بر این است که بتوانم مطالب مفید و ارزنده ای را به نمایش بگذارم تا شاید به درد شما هم بخورد و مورد استفادتان قرار بگیرد... به امید پیروزی و بهروزی همه شما دوستان خوب ایران اسلامی
موضوعات
آخرين مطالب
نويسنده
آرشيو مطالب
لینک دوستان
آمار سايت
كل بازديدها : 1866976 نفر
كل مطالب : 3136 عدد
کل نظرات: 252
تاریخ ایجاد وبلاگ :سه شنبه 14 خرداد 1392 
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 9 فروردین 1397