![]()
نام من بزمجه است. بزمجه يک سوسمار است، سوسماری بیآزار که نه زهر دارد و نه دندان که بتواند گاز بگيرد. برخی از انسانها گمان میکنند که بزمجهها خطرناک هستند. برخی از آنها گمان میکنند ما شير بزها و گوسفندان را میخوريم. اما غذای بزمجه فقط حشره، سوسمار، مار و تخم جانوران ديگر است.
يک روز يک بزمجه راه خانهاش را گم کرده بود و به ايستگاه اتوبوس در شهر تهران رسيد. شايد میخواست با اتوبوس به خانه بازگردد. مردم بسيار ترسيده بودند. يکی از آنها به آتشنشانی زنگ زد. آتشنشان مهربان بزمجه را گرفت و به باغوحش داد. آنها از بزمجه نگهداری میکنند.
![]()
من در بيابان زندگی میکنم و اگر در روستا يا شهری نزديک بيابان ديده شدم، يعنی راهم را گم کردهام. من هم مثل شما ممکن است بترسم. در اين هنگام سراسيمه میشوم و از خودم صداهايی بيرون میدهم تا ديگران را بترسانم. از من نترسيد، هرچند ممکن است ظاهرم ترسناک باشد.
![]()
من از بازماندگان دايناسورها به شمار میآيم. همچنانکه بسياری از دايناسورها بیآزر بودند، من هم بیآزارم. مراقب باشيد اگر بچههای ما بی مادر شوند، به زودی نسل ما مانند نسل دايناسورها انقراض میيابد، يعنی ممکن است ديگر هيچ بزمجهای باقی نماند. ما که به شما آسيب نمیزنيم، شما چرا؟
![]() |