باورم نیست که آمدهام در حریم کبریایی تو و چشمانم روشن شده است به گنبد طلایی تو. سخت است باور این که بعد سالها، از نزدیک میبینم پنجره فولادت را و نظاره میکنم پر کشیدن کبوترانت را.
روزها و روزها، هفتهها و هفتهها، ماهها و ماهها، سالها و سالها ...
آرزوی زیارت تو بود در دلم در همه این لحظهها و شوق حریم تو بود در سرم در همه این وقفهها...