حَسرَتِ کَربُبَلا دَر دِلِ مَن پِنهانیست؛
.
مَن ندانَم کِه چِه اَندازِه زِ عُمرَم باقیست؛
.
کَربَلا گَر نَشُدَم دَعوَت اَز این بارِ گُناه ٬
.
ضامِنِ مَن بِشَوَد ضامِنِ آهو کافیست..؟
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ایها الامام الرئوف
از بس کریم بود که دَرهم خرید و رفت ...!
در ازدحام،
حاجت ما نیز داده شد...!
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
ﺩﻝ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ، ﻫﻮﺍﯼ ﺣﺮﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺗﺴﺒﯿﺢ،
ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻧﺞ ﺣﺮﻣﺖ ...
ﺑﺸﻤﺎﺭﻡ ﯾﮏ ب ﯾﮏ ...
ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﺩﻝ...
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﻟﺨﺴﺘﻪ ﺧﻮﻧﯿﻦ جگرم...
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﻻﯾﻖ ﻭ ﺁﺷﻔﺘﻪ سرم...
ﺩﻝ ﻣﻦ! ﯾﮏ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺧﺪﺍ می خوﺍﻫﺪ ...
ﮐﻪ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﺣﺮﻡ...
ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ آقا...
ﺩﻝ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...
ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺿﺮﯾﺢ ...
ﮔﺮﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩ...
ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ، ﺟﺎﺭﯼ بکنم ...
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﻣﻦ ﺣﺮﻣﺖ...
دلم آرام بگیرد و بمیرم
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ایها الامام الرئوف
پابوس شما آمده با گریه و زاری
شاید به سرش دست محبت بگذاری
خالی کنی از هرزه علفها دل او را
در باغچه سینه او عشق بکاری
جز اشک چه دارد که بریزد به هوایت
این بنده شرمنده از خویش فراری
یا ضامن آهو! دل بیچاره، دل من
خوب است که آهو بشود گاه گداری
خوب است که آهو بشود، آه! چه خوب است
در منظره پنجره پولاد تو، آری!
شعر از محمدرضا سلیمی
مسافری که اجل گشته بود همسفرش
سفر رسید به پایان در آخر صفرش
چه خوب اجر رسالت به مصطفی دادند
که پارۀ جگرش، پاره پاره شد جگرش
کسی که بود سَرِ عالمی به دامن او
به وقت مرگ به دامان خاک بود سرش
همای گلشن فردوس آنچنان می سوخت
که تاب بال زدن هم نداشت بال و پرش
اگر چه کار گذشته، اجل شتاب مکن
جواد آمده از ره به دیدن پدرش
خدا کند که رضا باز، دیده باز کند
و گر نه می دهد اول جواد، جان به برش
دگر به دیدۀ او طاقت نگاه نبود
که بنگرد به رخ نور دیدگان ترش
زبوسه های جواد الائمه پیدا بود
که شسته دست، دگر از حیات محتضرش
پسر به صورت بابا نهاد صورت خویش
پدر گفت به زحمت سرشک از بصرش
خوشا کسی که چو (میثم) بود برای رضا
به دیده اشک و به لب ناله به دل شررش
((استادحاج غلامرضاسازگار))
تو کعبه و قبله رو به مرقد تو
نماز گداها سوی مشهد تو
یه عمره که غبطه می خورم آقا جون
به حال کبوترهای گنبد تو
بی همتایی حج فقرایی تو علی بن موسی الرضایی
من کی هستم نوکر و غلامت یه آهوی افتاده در دامت
حریم تو بهشت من
رقم خورده با عشقت سرنوشت من
الا یا ایّها السلطان
تویی شمس الشموس عالم آقا جان
بُریدم و مأیوسه دلم آقا جون
تو و حسرت پابوسه دلم آقا جون
خودت می دونی که از همون کوچیکی
با لطف تو مأنوسه دلم آقا جون
دل بی تابِ صحن گوهرشادت دارالشّفا پنجره فولادت
واسه زائر وا می کنی آغوش کنار تو میشه غم فراموش
منو حاجت روا کرده
نگاهت سنگ قلبمو طلا کرده
الا یا ایّها السلطان
تویی شمس الشموس عالم آقا جان
امیری و امّید دل فقیری
بد و خوب و باهم آقا می پذیری
یقین دارم آخر با تموم بَدیم
سرازیری قبر دست مُو می گیری
لطفی کن به دلی که بی تابه کَرَم تو بی حد و حسابه
از کوچیکی دلم زیر پاته کربلای من گیر امضاته
نظر داری تو به هر دل
نرفته دست خالی از درت سائل
الا یا ایّها السلطان
تویی شمس الشموس عالم آقا جان