می دونی این عکس چیه؟
وقتی داری نزدیک میشی به حرم ... اینجوری میبینیش ...
آخه چشات از اشک پر میشه بــه قــول شاعر:
چشـمــم از اشــ ک پــُـر و عکس حــــرم مـــیلـــرزد...
تو آفتاب هشتمی سر چهارده عدد
بيداركن خواب مرا از وحشت اين ديو درد
بنگر كه از هفت آسمان، جايي فراسوي زمان
نوري هبوط مي كند، در غربت اين لا مكان ...
بنگر كه دريا خون شده ، فواره ها گلگون شده
ليلاي بي دل را ببين از عشق تو مجنون شده ...
در اين غروب واپسين، از چتر خورشيد يقين
نور حقيقت مي چكد، بر خاک مشكوک زمين
فرياد و بانگي مي رسد، عالم سكوت مي كند
از هيبتش سلطان قهر آرام سقوط مي كند
عالم هراسان مي شود محشر نمايان مي شود
از تاول آينه ها خورشيد گريان مي شود
تقدير ما در دست توست، زنجير بر دستان ما
مارو رها كن از عدم هستي بده بر جان ما...
خورشید جاودانگی ایران زمین، امام رضا (درود خدا بر شما و خاندان بزرگوارتان) تمامی بیماران ما را در پیشگاه خداوند شفاعت فرما... آمین!
چند وقت پیش بود یکی از دوستام اس ام اس داده بود که میخواد بره مشهد ...
دلم تنگ روزهایی شد که ...
در جواب نوشتم خوشبحالتون، عرض ارادت ما رو به آقا برسونید ...
قبل از اینکه دکمه ی ارسال رو بزنم، کمی روی کلمه ی ارادت تامل کردم
.
کوچه به کوچه می گذرم، ناگهان پیچک های امید از پنجره هایی سبز به دور دستانم می پیچد. بهجتی سبز وجودم را فرا می گیرد پنجره مرا به خود فرا می خواند. از یازدهمین منزل فرود می آیم. به پنجره خیره می شوم و دریچه هایی که در سپیدی پروانه های شادی قاب شده است.
حضرت امام رضا (علیهالسلام) فرمودهاند: زائران قبرم، از گرامیترین گروههاییاند که روز قیامت، بر خدا وارد میشوند. هیچ مۆمنی نیست که مرا زیارت کند و در راه زیارتم بر چهرهاش قطره آبی بچکد، مگر آنکه خدای متعال، بدن او را بر آتش دوزخ حرام میکند. (عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 248)
گنه ده اورک داریخیر
گنه ده حسرت گچیر
گنه ده ایتیریر اورک دن چاغیا
آقا جان نه اولار دیکی سینیخ اوره کلره ده بیر نظر ایلیرسیز
پی نوشت :
به دلیل کاستن از بار معنایی این دل نوشته را ترجمه نکردم و ترجیح دادم به زبان ترکی باشد
هوای دلم که ابری میشه ، هوس باریدن ابرهای چشمامو می کنم ، ببار ، بریز به دامنه های صورتم
دلتنگ توام باران
انگار باید دست به آسمان برم و رو به دیار خراسان
شاید شاه خراسان تنها یار و یاورم بشه
یاد امام رضا ( ع ) و گنجشگ میفتم
میدونید که کدام ماجرا را میگم ؟
یکی از اطرافیان آقا امام رضا ( ع ) روایت می کنه : روزی با امام به باغی در بیرون شهر رفتیم ، چند لحظه بعد گنجشکی کنار امام نشست و لب هایش را تکان داد ، امام رو به من کردند و فرمودند : « سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!... »
راوی می گوید بعد از کمک کردن به اون گنجشک از امام پرسیدم : « شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟»
گاه گاهی که حقم ضایع میشه و ظلمی در حق صورت میگیره ، یاد امام و این ماجرا میفتم.انگار باید از غریب الغربا مدد جست ، البته که الان غریب الغربا نیست ، اکنون شفا دهنده غریبان است.
دلتنگ توام باران رضا ( ع )
دلم باران ، چشمم باران
باران محبتت را برایم هدیه فرست
بابام به مادرم ميگه
ميخوام برم امام رضا
به خدا دلم تنگه ديگه
بابام ميگه امام رضا
مريضا رو شفا ميده
دواي درد مردمو
از طرف خدا ميده
پی نوشت : شعر انتهای مطلب از مرحوم آغاسی می باشد