هوای دلم که ابری میشه ، هوس باریدن ابرهای چشمامو می کنم ، ببار ، بریز به دامنه های صورتم
دلتنگ توام باران
انگار باید دست به آسمان برم و رو به دیار خراسان
شاید شاه خراسان تنها یار و یاورم بشه
یاد امام رضا ( ع ) و گنجشگ میفتم
میدونید که کدام ماجرا را میگم ؟
یکی از اطرافیان آقا امام رضا ( ع ) روایت می کنه : روزی با امام به باغی در بیرون شهر رفتیم ، چند لحظه بعد گنجشکی کنار امام نشست و لب هایش را تکان داد ، امام رو به من کردند و فرمودند : « سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!... »
راوی می گوید بعد از کمک کردن به اون گنجشک از امام پرسیدم : « شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟»
گاه گاهی که حقم ضایع میشه و ظلمی در حق صورت میگیره ، یاد امام و این ماجرا میفتم.انگار باید از غریب الغربا مدد جست ، البته که الان غریب الغربا نیست ، اکنون شفا دهنده غریبان است.
دلتنگ توام باران رضا ( ع )
دلم باران ، چشمم باران
باران محبتت را برایم هدیه فرست
بابام به مادرم ميگه
ميخوام برم امام رضا
به خدا دلم تنگه ديگه
بابام ميگه امام رضا
مريضا رو شفا ميده
دواي درد مردمو
از طرف خدا ميده
پی نوشت : شعر انتهای مطلب از مرحوم آغاسی می باشد