به یاد غروب ها و صبح هایی که این صلوات با صدای دلنشینی در صحن پخش می شود
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
رخصت دهید... اذن دخولی ادا کنم
در صحنِ با صفای شما عقده وا کنم
رخصت دهید.. راهی مشهد شوم و باز
با یک دلِ شکسته شما را صدا کنم
می آید از تمام رواق و حیاط ها
بویی که اختیارِ خود از کف رها کنم
باید دوباره باز دخیل شما شوم
باید دوباره روحِ خود از تن جدا کنم
یا حضرتِ امیر؛ دلم فرش پایتان
آیا اجازه می دهی ام جان فدا کنم؟
آقا اگر اجازه دهی راهی ام و باز
رخصت دهید صحن شما را صفا کنم..
می آیم از دیارِ غریبی که هیچکس
زخمِ مرا شبیهِ تو مرهم نمی شود...
اللهم صلی علی علی بن موسی الرضا المرتضی
گلدسته ات
کهکشانی است
که سیاهی شهر را تکذیب میکند
پیرامون تو
همه چیز بوی ملکوت میدهد
تمام لحظه هایی که دل من شور می افتاد
صدایت می زدم روی لبانم نور می افتاد
نمی دانم که باور می کنی یا نه؛ ولی چشمم
به شَهرت ، گنبدت ، از آن مسیر دور می افتاد
خراسان آرزویم بود و فکر سایه ای بودم
که روزی بر محیط توس و نیشابور می افتاد
امام رضا خیلی دلم برات تنگ شده
دلم تنگ شده برای صدا کردنت
دلم تنگ شده برای عبور از ورودی خواهران
دلم تنگ شده برای پابرهنه راه رفتن تو صحن حرمت
دلم تنگ شده برای خوردن آب از سقا خونه اونم تو ظرف های طلایی