مثل من از قبيله ي خود دوري، مثل حضور آب غريب آقا!ـ
با حاجتي كپك زده مي آيم با بوسه هاي ناب غريب آقا!ـ
شعرت ضريح باغچه ها مي شد وقتي كه در دو بيتي دستانت
دستي به دست پنجره مي دادي دستي به آفتاب غريب آقا!ـ
«در گوش بيشه زار تلاوت كن آياتي از ضمانت آهو را!»
تو كه ميان آتش و خون كردي از شكوه اجتناب غريب آقا!ـ
گاهي تمام دلخوشي ام اين است اين كه پس از تحمل اين سرما
پيغمبري شبيه تو مي آيد بي وحي و بي كتاب غريب آقا!ـ
آري كسي شبيه تو مي آيد بومي تر از تكلم درياها
آن كس كه دست هاي دعامان را مي كرد مستجاب غريب آقا!ـ
اينجا كه غير مرده نمي رويد آبستن كدام مسيحايي؟
مريم ترين نشانه معصومم! كي مي دهي جواب غريب آقا؟
گرچه براي آمدن فردا كوچيدنت عجيب نبود اما
مثل من از قبيله ي خود دوري مثل حضور آب غريب آقا!ـ