داشتند آماده میشدند برای گرفتن عکس دسته جمعی روبروی ایوان طلای صحن انقلاب که بهشان رسیدم و تذکری برای حجابشان دادم. تا مرا دیدند بی خیال گرفتن عکس شدند و پرسیدند: خانم! چطور یک زیارت درست و صحیح انجام بدهیم؟
این سوال شما خیلی تخصصیه و بعید میدونم جوابم کامل و جامع باشه.
- آخه مربیمون گفتند باید فلان کار رو انجام بدید و ...
تقریباً روی صورت همهشان میشد آثار آرایش را دید. روی بعضی صورتها بیشتر و روی بعضیها بیشترتر و بعضیها هم کمی کمتر. پرسیدم: شما دانشآموزید یا دانشجو؟! چند نفری با هم و یک صدا جواب دادند: دانشآموز. چطور مگه؟ به قیافهمان نمیخورد!؟ کمی مکث کردم و گفتم: چیز مهمی نیست، فقط میخواستم بدانم. و بعد چند نفر دیگرشان پرسیدند: یعنی فکر کردید ما دانشجوییم؟! گفتم: نه، هیچکدامش بهتان نمیخورد. یکی از آنها پرسید: یعنی چی؟ که دوستی از میانشان به همان دوست، اشاره کرد و گفت: من فهمیدم منظورشان چیست و گفتوگوی شاید کمتر از دقیقهایمان به پایان رسید.
من اما نه به خاطر آرایش و وضع و ظاهرشان این سوال را کردم؛ بلکه به خاطر سوالی بود که ابتدا خودشان پرسیدند. چون ذهن تحلیلگری درشان ندیدم. بی چون و چرا قرار بوده حرف مربیشان را که به نظر و اطلاع بنده اشتباه بوده بپذیرند و عمل کنند. البته همین که این سوال را پرسیدند خودش نشانه خوبی است اما این ضعف نه فقط مخصوص این چند نفر که مختص خیلی از ماست. حالا هر کسی به زعم و توانایی و موقعیت خودش دارد کاری را چشم و گوش بسته و بی چون و چرا انجام میدهد و کمتر کسی پیدا میشود سوالی در ذهن خود ایجاد کند و چرایی بسازد. متاسفانه بیشتر ما آدمها، خصوصاً ایرانیها چراهایمان آنجایی است که نباید باشد و در عوض آنجا که خطر فکری و دینی و فرهنگی و اجتماعی ما را تهدید میکند را بی خیال شدهایم.
مثلاً تا میخواهیم کار خیری در زمینه مالی انجام بدهیم این چرا در درون ما فوران میکند که مبادا ریالی از درآمدمان کسر شود؛ ولی آنجا که عمل ما ریشه در اعتقادات و فرهنگ دارد را به راحتی درون قلب و ذهنمان راه میدهیم و آن را مهمان دلهایی پاک میکنیم که خدا به ما هدیه کرده است. نمونهاش همین سوال دخترها که به حرف یک مربی که شاید چیزی از آداب زیارت نمیدانست را میخواستند عمل کنند.
نقل از خادم امام رضا