همیشه از حرمت گفته ایم،
از نور طلایی درخشانی که از گنبدت می تابد
از تلالو گلدسته ها در دل شب، یا دم صبح... از صحن ها گفته ایم و سقا خانه!
کاسه های طلایی و نقره ای که ترس تشنگی را به دل راه نمی دهند.
از مسجد گوهرشاد و صحن انقلاب و امام...
همیشه از کبوترانت گفته ایم،
کبوتران دانه چین کبوتران بلند پرواز حرم، دانه و نان...
از ضریحت گفته ایم، که پنجره هایش که به سبزی می زند، شبکه های سرد فلزی دارد
و وقتی پیشانی را می چسبانی به فلز انگار تا عمق دلت سبک می شود.
از آهوها گفته ایم! که نجاتشان داده ای و از انسان هایی که هر روز شفایشان می دهی.
از حرم گفته ایم از صحن هم از کبوتران گفته ایم و ضریح و از آهوها.
ولی
هیچ وقت
از تو نگفته ایم!
نمی دانم تو کیستی، کریم! گاهی که فکر می کنم
به «نور علی نور» - که تعبیر خدا از تو است- فکر می کنم که حرم از نور تو این چنین می تابد
ضریح از گرمی تو این چنین تسکین می دهد
مسیر صحن با شوق تو زیبا می شود چرخش کبوتران گرد تو چنین تماشایی است
آهوها از چشمه ی کریمانه ی بخششت می نوشند...
از تو نگفته ام
نمی دانم تو کیستی
ایهالکریم...