... انگار منم همچون كبوتراني شده ام كه بعد از رفتنت ، آواز را فراموش كردند!
اما در سينه ام ، هزار كبوتر به عشق تو بال گرفته اند ....
سر مي گذارم بر اين اندوه بي بازگشت ...
درد ، آرام آرام از پله هاي روحم بالا مي رود ،نعره ام در هم مي ريزد و فريادي خيس ، پوست صورتم را مي شكافد ، بايد از اين باران بيرحم بگريزم ....
... و من دلم را به پابوسي آستانت م ده داده ام ، تا برود نگاه كند وقتي كه زائران ،هنگام نماز ، آستين بالا مي زنند ، چگونه حوض با خوش بويي اذان حرمت ، وضو مي گيرد.
برود نگاه كند كه شيفتگان كوي معرفت آمده اند و دل ها را روانه كرده اند قسمت بالاي سر .
براي اين دل ، شايد فرصتي باشد كه پيرو آن، سپيد شود.
آه ، اي پناه بي پناهان !تو بارقه اي از نور مطلق خداوندي كه بر زمين ، به قصد هدايت غافلان تابانده شده است .
در خاطرم از تو اشتياقي مانده است طرح حرم و صحن و رواقي مانده است
اي ضامن دل هاي غريبان اينجا يك آهوي بي پناه باقي مانده است .
سلام بر تو كه مهرباني هايت از شمار زائران انبوهت بسيار بيشتر است .
منبع:http://kabutareashegh.blogfa.com/