چرخ میخورم و سرگردانیام را یله میکنم روی گنبد و گلدستهها.
چرخ میخورم و بیقراریام از ایوان میگذرد و بند میشود به پنجره فولاد.
چرخ میخورم و تشنگیام در حوالی سقاخانه پرسه میزند.
چرخ میخورم مدام و کبوتر آرزوهایم بالبال میزند.
من همان آهویم که همزاد خطر بود و ترس خود را از دامان امن تو آویخت. همان آهویم که غریبانه نگاهش را به دستان اجابت تو دوخت، همان آهویم که هنوز هم ضمانت بیدریغ تو را فخر میکند. نشانی ساده تو از خاطر هیچکس نمیرود؛وقتی خورشید، خانه زاد شماست و باران، پاداش دست بر آسمان بردنتان؛ وقتی ابرها سایهسار شمایند و شما سایهبان خاک تا افلاک. و من هنوز آه میکشم و هنوز چرخ میخورم و هنوز چشمم به گنبد و گلدستههاست و هنوز تو ضامن تمام آهوان غریبی.
برگرفته از سایت: حوزه