در صبح روزي نيمه ابري، به سراغ خانه استاد شيخ محمدرضا جعفري رفتيم. كساني كه با وي ارتباط داشتند. علامهاش ميخواندند. تخصص او تاريخ است و تفسير و حديث و اعتقادات و ... يعني وي در تمام رشتههاي ديني كارآمد و توانگر است. ولي بيش از همه اينها، فهم تاريخ و دانش تاريخي و درايت تاريخي او زبانزد و مشهور است.
وارد خانهاش شديم. پيرمردي ديديم، نشسته بر روي صندلي كه بيماريهاي فراواني داشت، ولي داراي دلي جوان بود و شادابي و مهرباني و صميميت در نگاه و كلام او موج ميزد. صميميت و محبت او، كمك كرد تا زودتر با او گفتگو كنيم. شخصيت علمي او، مانند كوه پر برفي بود كه به اشارهاي كوتاه به يك موضوع علمي، كافي بود تا كوه دانش افشانِ علامه جعفري، فوران كند.
با حوصله تمام، سخنان ما را شنيد و بر سوالهاي ما جامه پاسخ پوشاند. در آن مجلس، از مسائل مختلف سخن به ميان آمد، وي به توضيح و تشريح پرداخت. باري، او به راستي «جهاني است بنشسته در گوشهاي.»
آنچه در پي ميآيد، گزيدهاي از گفتگوي ما با ايشان درباره شخصيت امام رضا عليه السلام است:
- جناب استاد! به نظر شما مهمترين ويژگي عصر امام رضا عليه السلام چيست؟
از امتيازات امام رضا عليه السلام اين بود كه پس از شهادت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام، به طور علني، امامت خود را اعلان كرد؛ مردم را به نفس دعوت ميكرد و تقيه نميكرد. يونس بن عبدالرحمن يكي از اصحاب امام رضا عليه السلام است. وي براي امام مينويسد:
«انّ سيف هارون يقطر من دماءكم و قد شهرت نفس بدعوي الامامة؛ مولاي من، شمشير هارون از خون شما (اهل بيت) خونچكان است و با اين حال، شما خود را به امامت مشهور كردهايد.»(1)
از طرف امام، نامهاي براي يونس بن عبدالرحمن فرستاده ميشود كه: هارون عاجزتر از آن است كه به من آسيبي برساند.(2)
امام رضا عليه السلام، آنچه را كه ساير ائمه عليهم السلام به خواص شيعيان فرمودند، علني اعلان ميكردند و علاوه بر اعلان، عمل هم ميكرد.
از عمر امام رضا عليه السلام تا امام عسگري عليه السلام، اهلبيت عليهمالسلام، در ابراز عقيده شيعه درباره امامان، تقيه نميكردند و علني آن را مطرح ميكردند. يعني، چون آنان در مركز خلافت و قدرت عباسيان زندگي ميكردند، اگر اندكي خلاف آنچه ميگفتند، ديده ميشد، بهترين عامل براي سركوبي شيعيان بود كه بگويند اعمال امامان شما، برخلاف ادعاي آنهاست.
به ديگر سخن، حضرت رضا عليه السلام، مانند ساير امامان قبل از خويش و به ويژه مثل امام صادق عليهالسلام، تقيه نميكردند. يكي از دلائلي كه مامون جلسات مناظره تشكيل ميداد، اين بود كه مثلاً امام را در آنچه ادعا ميكند، ناتوان نشان بدهد. در نهايت، فقط مامون توانست با استفاده از زهر، كار را تمام كند و الا تمام راههاي مامون به بنبست ختم شده بود.
همانطور كه ذكر كرديم، از عمر امام رضا عليه السلام تا امام عسگري عليه السلام، اهلبيت عليهمالسلام، در ابراز عقيده شيعه درباره امامان، تقيه نميكردند و علني آن را مطرح ميكردند. يعني، چون آنان در مركز خلافت و قدرت عباسيان زندگي ميكردند، اگر اندكي خلاف آنچه ميگفتند، ديده ميشد، بهترين عامل براي سركوبي شيعيان بود كه بگويند اعمال امامان شما، برخلاف ادعاي آنهاست.
يكي از موارد، اين بود كه هارون به پيشنهاد اطرافيانش، امام كاظم عليه السلام را زهر داد و قرار شد بگويند آن حضرت، غيبت كرده است. اساس «واقفيه» از همين جا شروع شد. اين بازي هارون و اطرافيانش بود كه بگويند از اين به بعد، امام در غيبت است و حضور امام جديد معني ندارد. بر همين اساس امام رضا عليه السلام، هم علني امامتش را اعلان ميكرد و هم عملاً دست به اعجاز ميزد.
ابن حبّان در «الثُقات» ميگويد: « ما زُرتُ مشهدَالرضا الا و رايت معجزة من آثار بركته؛ بدون استثناء هرگاه به زيارت قبر امام رضا عليه السلام رفتم، از جلوههاي بركت او، معجزهاي ديدم.»
از مشهورترين احاديث رسيده از حضرت رضا عليه السلام، حديث «سلسلة الذهب» است. مخاطبان اين روايت چه كساني بودهاند و چرا امام اين روايت شريف را در دو مرحله فرمودند؟
هنگامي كه امام اين حديث را در نيشابور مطرح فرمود، مشاهير محدثان اهل تسنن مانند ابن راهويه و ديگران هم حاضر بودند. علت اين كه امام براي سخن خود سند نقل ميكند، همين نوع مخاطبان است، وگرنه براي شيعيان، بين امام رضا عليه السلام و پيامبر صلي الله عليه و آله فرقي نيست. اين كه امام سلسله سند حديث را تا پيامبر اكرم نقل ميكند، براي اين است كه بر اساس نگاه مخاطبان سني، حديث بايد متصل السند باشد تا مقبول بيفتد.
احمد بن حنبل ميگويد: والله لَو قُرِيء هذا الاسناد علي مجنونٍ لأفاق(4)؛ به خدا سوگند كه اگر اين سند بر ديوانهاي خوانده شود، به سلامت برخواهد خواست.
امام هم اول ذهن مردم را آماده ميكند، تكهاي از حديث را ميگويد كه: "كلمة لا اله الا الله ... و بعد از مسافتي ميگويد: بشرطها و ... ." و اگر از اول اين سخن را ميگفت مردم نمينوشتند؛ اين كه چرا حضرت اين بحث را در نيشابور مطرح كرد اين بود كه اصلاً بنا بود حضرت را از مدينه تا طوس، از مسيري عبور دهند كه حتي الامكان شهري نباشد. لذا حضرت را به جاي كوفه از بصره آوردند و اولين شهري كه وارد شدند، نيشابور بود، زيرا چارهاي جز عبور از آن نداشتند.
از دلايل ديگر نقل اين حديث در نيشابور، علمي بودن شهر و حضور تعداد اندكي از شيعيان در آنجا بوده كه حضور «فضل بن شاذان» هم بر اساس همين اقليت شيعه است.
-عدهاي عصر امام رضا عليه السلام را مصادف با نهضت ترجمه و نيز، اوجگيري نگاههاي تصوفي به شريعت و طلوع و حضور افرادي مانند معروف كرخي ميدانند. در اين باره چه ميگوييد؟
نهضت ترجمه از دوران قبل امام رضا عليه السلام شروع شد. برامكه در عصر هارون «دارالحكمة» را ايجاد كردند. رئيس دارالحكمة هم پسرعموي يكي از راويان بزرگ حديث و از شيعيان است.
ما بايد درباره سيره امام رضا عليه السلام، بيش از كرامات و معجزات، كار كنيم، زيرا مردم به كرامات و معجزات، به چشم تقدس و تعجب نگاه ميكنند، نه به عنوان اسوه و البته، حق هم دارند. ما بايد سيره امام رضا عليه السلام را در متن زندگي مردم وارد كنيم. بايد به سراغ سخنان حضرت برويم و آن را به مردم بياموزيم تا روش كاربردي - و نه روش قدسي - زندگي اهلبيت عليهم السلام را بدانند؛ چون مردم كه نميتوانند مانند امام معجزه كنند، بلكه بايد بدانند امام به مردم چه فرمود، از آنها چه ميخواست و خودش چگونه رفتار ميكرد، تا براي مردم اسوه باشد.
اصل توجه عرفاني، از رابعه عَدَويه به بعد، در نيمه قرن سوم شروع شد كه تا توانستهاند افسانههاي فراواني را بافتهاند و به افراد مختلف نسبت دادهاند؛ حتي در اصل وجود شخصيتهايي مثل معروف كرخي و ابراهيم ادهم، ترديد وجود دارد و ممكن است شخصيتهاي خود ساختهاي باشند.
- وضعيت و ارتباط تشيع ايران با امام رضا عليه السلام چگونه است؟
قبل از حضرت رضا عليه السلام، تشيع، در برخي از مناطق ايران نفوذ كرده بود، مثل: قم، كاشان و لرستان؛ در قسمتي از گيلان و سپيدرود و مازندران هم عدهاي شيعه زيدي بودند. گزارش جغرافيايي ديني ايران، در كتاب «اَحسنُ التقاسيم في معرفةَ الاقاليم» به تفصيل آمده است. ورود امام به ايران و شهادت و دفن آن حضرت در ايران، موجب شد كه آرام آرام زمينههاي تشيع در ايران بيشتر شود.
- اولين سفري كه به مشهد مشرف شديد چه زماني بود و چه خاطرهاي از آن ايام داريد؟
سفر اولي كه به ايران آمدم، شرايط آب و هوايي با عراق بسيار متفاوت بود، احوال مناسبي نداشتم؛ البته اين داستان مربوط به سال 1352 است. يك نسخه خطي «من لايحضره الفقيه» كه مربوط به يكي از دوستان بود، براي ارزيابي به امانت، نزد من سپرده شده بود. خيلي سختم بود كه به مشهد نرفته، به عراق برگردم. با خودم گفتم تفالي به «من لايحضره الفقيه» بزنم. در صدر صفحه اين سخن آمد: قال الصادق عليه السلام، «ما ضَعُفَ بَدَنُ امرِءِ عمّا قَوِيَت عَلَيه النِية؛ اگر عزم و تصميم قوي باشد، بدن كسي ضعيف و ناتوان نيست. (5) بلند شدم و با همان بيماري به مشهد رفتم و خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم. از تهران تا مشهد يكسره پوشيده از برف بود. در مدرسه ميرزا جعفر مشهد - كه مقابل در مسجد گوهرشاد بود و الان خراب شده است - برف تا طبقه دوم مدرسه ارتفاع داشت تا آنجا كه براي حجرههاي پايين سوراخي درست كرده بودند تا نور بيايد. باور كنيد، به رغم بدحاليام و سرماي هوا، به كلي حالم خوب شد.
- شما به نويسندگان جواني كه در حوزه مسائل مربوط به دين قلم ميزنند، اگر بخواهند درباره امام رضا عليهالسلام مطالبي بنويسند چه توصيهاي ميفرماييد؟
ما فكر ميكنيم ائمه را از طريق معجزاتشان بايد بشناسيم. اما زندگي عادي امام - منهاي اعجازش - براي من سرمشق است؛ اين كار را من درباره امام مجتبي عليه السلام و امام سجاد عليه السلام انجام دادهام. مثلاً تمام سيرهاي كه از امام حسن عليه السلام در كتابهاي معتبري مثل بحارالانوار ميبينيم، حدود 20 صفحه است، ولي من حدود 300 صفحه درباره سيره امام مجتبي عليه السلام نوشتهام.
بدين ترتيب، ما بايد درباره سيره امام رضا عليه السلام، بيش از كرامات و معجزات، كار كنيم، زيرا مردم به كرامات و معجزات، به چشم تقدس و تعجب نگاه ميكنند، نه به عنوان اسوه و البته، حق هم دارند. ما بايد سيره امام رضا عليه السلام را در متن زندگي مردم وارد كنيم. بايد به سراغ سخنان حضرت برويم و آن را به مردم بياموزيم تا روش كاربردي - و نه روش قدسي - زندگي اهلبيت عليهم السلام را بدانند؛ چون مردم كه نميتوانند مانند امام معجزه كنند، بلكه بايد بدانند امام به مردم چه فرمود، از آنها چه ميخواست و خودش چگونه رفتار ميكرد، تا براي مردم اسوه باشد.
1- عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج2، ص 81 . 2- همان، ج1، ص 191 . 3- الثقات، ص 142. 4- مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 98. 5- من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 53 .