جنبش حسان بن مجالد همداني
در سال 148 هجري ، حسان بن مجالد همداني ، همراه گروهي از خوارج، در روستايي به نام بافخاري در حوالي شهر موصل، بر منصور عباسي شوريد. لشكر موصل به فرماندهي صقر بن نجده به جنگ وي رفت، اما در برابر او تاب نياورد. شورشيان وارد موصل شدند و شهر را به آتش كشيدند. از آنجا به رقه رفتند و چندي با خوارج عمان همداستان گشتند. ياران حسان بار ديگر به موصل تاختند و با صقر بن نجده ، بلال قيسي و حسن بن صلاح درگير شدند. اين بار نيز صقر گريخت، بلال كشته شد و حسن ، چون همداني بود، زنده ماند و از همين رو، برخي از ياران حسان از او گسستند.
منصور عباسي در آغاز بر آن شد تا آنان را سركوب كند، ولي ابوحنيفه ، ابن ابي ليلي و ابن شبرمه او را از كشتار موصليان باز داشتند.
جنبش استادسيس
در سال 150 هجري ، استادسيس ، سيصد هزار جنگجو از ميان مردم هرات، بادغيس، سيستان و ديگر ولايات خراسان گرد آورد و پس از شورشي فراگير، بر بيشتر منطقه خراسان چيره شد. منصور ، خازم بن خزيمه را به نبرد با او گسيل داشت و او استادسيس و فرزندش را دستگير كرد و بسياري از ياران وي را كشت و خود او را به قتل رساند.
جنبش بربريان
دز سال 151 هجري ، عمرو بن حفص ، فرماندار منصور در قيروان ، حبيب بن حبيب را به جاي خود گذاشت و به زاب رفت. بربريان بر حبيب شوريدند و او را كشتند.
همين امر سرچشمه جنبشي شد كه سراسر افريقا را فرا گرفت و فرمانداران منصور در آن خطّه، يك يك از آن سرزمين رانده شدند.
جنبش شقنا
در سال 151 هجري ، معلمي از بربريان به نام شقنا بن عبدالواحد ، كه خود را عبدالله بن محمد و از تبار امام حسين عليه السلام مي خواند، در شرق اندلس قيام كرد و گروهي را پيرامون خود گرد آورد و در كوهي پناه جست و گاه به قصد چپاول، از آن سرازير مي شد. تا سال 160 كسي را ياراي رويارويي با او نبود و شقنا هر روز بر قلمرو خود مي افزود. در اين سال، دو تن از همراهانش، با نيرنگ او را كشتند و سر بريده اش را نزد فرماندار اندلس بردند.
جنبش ابوحاتم اباضي
در سال 151 هجري ، يعقوب بن كندي ، معروف به ابوحاتم اباضي ، همراه جمعي از خوارج، در طرابلس شوريد. عمروبن حفص ، فرماندار منصور در قيروان، لشكري گسيل داشت، ولي ابوحاتم آنان را محاصره كرد. پس از چندي ، عمروبن حفص خود به نبرد با ابوحاتم شتافت، اما در سال 153 به دست وي كشته شد. سرانجام منصور عباسي سپاهي با شصت هزار جنگجو فرستاد و در سال 155 هجري ابوحاتم كشته شد و شورش خوابيد.
جنبش هاشم بن اشتاختج
در سال 152 هجري ، گروهي از مردم افريقا و سپاهيان خراساني ، به فرماندهي هاشم بن اشتاخنج ، در افريقا خروج كردند و محمد بن اشعث ، فرماندار منصوب از جانب منصور را بيرون راندند و فردي به نام عيسي بن موسي خراساني را بر خويش گماردند.
سپاه منصور با او نبرد كردند و هاشم را نزد منصور بردند و به دستور وي ، او را كشتند.
جنبش عمروبن شداد
در سال 156 هجري ، عمروبن شدّاد در بصره شورش كرد و هيثم بن معاويه نماينده منصور عباسي در بصره با او به نبرد برخاست و بر او چيره شد و فرمان داد تا دستها و پاهاي او را بريدند، گردنش را زدند و بر دارش آويختند.
جنبش مقنّع
در سال 159 هجري ، فردي كه ادعاي الوهيت مي كرد و به تناسخ ارواح باور داشت، روي خود را پوشاند و در خراسان قيام كرد. از اين رو به مقنّع شهرت يافت. گروهي بي شمار بر پيروي از او، در قلعه هاي بسنام و سنجره گرد آمدند و به چپاول اموال مسلمانان پرداختند. پس از درگيريهاي فراوان، در سال 161 هجري ، معاذ بن مسلم ، فرمانده سپاهيان مهدي عبّاسي آنان را محاصره كرد. مقنّع و خانواده اش، با خوردن زهر، خود را نابود كردند.
شورش خراسانيان
در سال 159 هجري ، فرماندهان سپاه عبّاسي در خراسان به پا خاستند و خواهان بركناري عيسي بن موسي از ولايتعهدي شدند. آنان در شورش خود، خواستار آن شدند كه مهدي فرزندش موسي را به ولايتعهدي برگزيند. پافشاري عيسي بر منصب خود، از يك سو موجب ناخرسندي سپاهيان و درنتيجه، گسترش قيام شد و از سوي ديگر باعث گرديد تا مهدي با پرداخت يك ميليون درهم و واگذاري آباديهاي فراوان به عيسي ، او را به دست كشيدن از منصب ولايتعهدي وادارد. امّا در هر حال، حكومت پس از مهدي به هيچ يك وفا نكرد و هارون الرشيد زمام فرمانروايي را به كف گرفت.
جنبش يوسف برم
در سال 160 هجري ، يوسف بن ابراهيم ، معروف به يوسف برم ، در بخارا پرچم مخالفت با مهدي عبّاسي را برافراشت و مردماني را گرد خود فراهم آورد. برخي وي را از خوارج حروديه دانسته اند كه شهرهاي بوشنج و مرورود را تصرّف كرد و آن گاه بر طالقان و جرجان چيره شد.
مهدي عبّاسي ، يزيد بن مزيد را براي جنگ با او به خراسان فرستاد و او يوسف را به اسارت نزد مهدي آورد. مهدي ، هرثمة بن اعين را فرمان داد تا يوسف و جمعي از يارانش را بكشد و سرهاي آنان را بر فراز دجله بياويزد.
جنبش سرخ جامگان گرگان
در سال 162 هجري ، گروهي از سرخ جامگان گرگان، به رهبري فردي به نام عبدالقهّار در طبرستان شوريدند و در ميان مردم منطقه، كشتاري گسترده به راه انداختند. عمرو بن علاء به جنگ آنان شتافت و با به قتل رساندن سركرده ايشان، شورش را فرونشاند.
جنبش خراسانيان
در سال 166 هجري ، زماني كه مهدي عبّاسي ، مسيّب بن زهير را به فرمانداري خراسان گماشت، مردم آن منطقه با او از سر ناسازگاري درآمدند و با قيام خود، خواهان بركناري مسيّب شدند. شورش به حدّي گسترده و خطرناك شد كه مهدي ، به ناچار، مسيّب را از فرمانداري خراسان بركنار كرد و فردي ديگر به نام ابوالعبّاس فضل بن سليمان طوسي را به جاي او نشاند، بدين ترتيب، در خراسان آرامش حكمفرما شد.
جنبش شهيد فخّ
در سال 169 هجري ، حسين بن علي بن حسن از تبار امام حسن مجتبي عليه السلام ، در محلّي به نام فخّ قيام كرد و از مردم خواست تا براي پياده كردن كتاب خدا و خرسندي از حكومت فردي از خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله ، با او بيعت كنند.
وي همراه سيصد نفر از ياران خود، از مدينه بيرون آمد و روانه مكّه شد و هنگامي كه در منطقه فخّ با ياران و سپاهيان عبّاسي درگير شد، با تير حمّاد ترك از پاي درآمد. همو، آن گاه سر از بدن حسين ، معروف به شهيد فخّ ، جدا كرد و آن را نزد هادي عبّاسي در بغداد فرستاد.
جنبش حصين
در سال 175 هجري ، يكي از مواليان قيس بن ثعلبه ، به نام حصين ، در خراسان خروج كرد. حاكم سيستان، عثمان بن عماره ، سپاهي را براي سركوبي وي گسيل داشت، امّا حصين بر سپاه اعزامي چيره شد و شهرهاي بادغيس، بوشنج و هرات را به تصرّف خود درآورد. با نيرو گرفتن شورشيان، هارون الرشيد به غطريف فرمان داد تا قيام را سركوب كند و او داود بن يزيد را در رأس سپاهي دوازده هزار نفري به نبرد حصين فرستاد، امّا شورشيان، با جمعيّتي حدود شصت نفر، سپاه داود را به پذيرش شكست واداشتند. سرانجام، دو سال پس از آغاز شورش، در سال 177 هجري ، حصين به قتل رسيد و آشوب فرو نشست.
جنبش يحيي بن عبدالله
در سال 176 هجري ، يحيي بن عبدالله ، پسرعموي شهيد فخّ كه در قيام وي مشاركت داشت و پس از سركوب آن جنبش، پنهاني مي زيست، هفت سال پس از شهادت دوستان خود، در ديلم به پا خاست و به دليل بهره مندي از مراتب فضل و دانش، گروهي بي شمار به او پيوستند. پس از آن كه فضل بن يحيي برمكي از سوي هارون الرشيد به فرمانداري ديلم گماشته شد، يحيي بن عبدالله را يافت و با وي از در سازش درآمد و او را همراه جمعي از يارانش نزد هارون به بغداد فرستاد، و همگي در زندان بغداد به ديار باقي شتافتند.
حنبش عطّاف بن سليمان
در سال 177 هجري ، يكي از مردان دلير و گستاخ موصل، به نام عطّاف بن سليمان ، چهارهزار نفر از موصليان را گرد خود آورد و تا آنجا پيش رفت كه از ايشان باج و خراج ستاند. وقتي حاكم موصل، كه محمد بن عبّاس هاشمي ، يا عبدالملك بن صالح بود، از رويارويي با عطّاف بهره اي تبرد، هارون الرشيد شخصاً رو به موصل آورد و با ويران ساختن ديوار شهر، شورش را سركوب كرد.
جنبش محمد عمركي
در سال 180 هجري ، جماعتي از سرخ جامگان گرگان قيام كردند و با ايجاد رعب و جوّ ناامني ، به راهزني پرداختند، به كاروانهاي حاجيان خراساني يورش بردند و با كشتن جمعي از مسافران، آنان را از ادامه راه بازداشتند. عامل اصلي اين شورش، محمد عمركي بود. علي بن عيسي بن ماهان گزارش اين رويداد را به هارون الرشيد نوشت و هارون فرمان داد تا محمد عمركي را از پاي درآورند. سپاهيان علي بن عيسي بن ماهان به تعقيب محمد عمركي پرداختند و سرانجام او را در مرو به قتل رساندند و بدين ترتيب، زبانه هاي اين شورش فرو نشست.
جنبش تمام بن تميم
در سال 181 هجري ، گروهي از مردم تونس به رهبري تمام بن تميم ، براي اعلام ناخرسندي خود از بدرفتاري محمدبن مقاتل ، فرماندار هارون در شمال آفريقا، بر ضدّ او شوريدند و سپاه او را شكست دادند، به گونه اي كه به قيروان گريخت. ياران تمام در پي محمد بن مقاتل به قيروان رفتند و شهر را در اختيار خود گرفتند و محمّد بن مقاتل را امان دادند تا از افريقا خارج شود. جندي بعد، ابراهيم بن اغلب تميمي براي سركوب شورش تمام وارد عمل شد و او ناچار قيروان را واگذاشت و به تونس گريخت. محمد بن مقاتل بار ديگر او را به نبرد فراخواند و اين بار تمام را محاصره كرد و او را به پذيرش شكست واداشت، ولي سرانجام او را امان داد. هارون الرشيد به پاس خدمت ابراهيم بن اغلب او را به ولايت افريقا برگزيد و به اين گونه، زمامداري شمال افريقا به دودمان اغلبيان رسيد.
جنبش ابوالخصيب
در سال 183 هجري ، وهيب بن عبدالله نسائي ، معروف به ابوالخصيب در منطقه نساء از نواحي خراسان قيام كرد و دامنه شورش وي كه تا سال 185 هجري ادامه يافت. شهرهاي ابيورد، توس و نيشابور را فرا گرفت و همه اين شهرها به تصرّف شورشيان درآمد. مرو نيز محاصره شد، امّا علي بن عيسي بن ماهان در مرو به مقابله با آنان پرداخت. خاندان ابوالخصيب را به اسارت گرفت و به سال 186 وي را در مرو كشت.
جنبش حمزه شاري
در سال 185 هجري ، حمزه شاري كه از خوارج بود، در بادغيس شورش كرد. عيسي بن موسي عامل عبّاسيان در منطقه، به نبرد با وي شتافت، امّا فراواني پيروان حمزه موجب شد كه عيسي تنها با كشتاري گسترده بتواند آشوب را فرونشاند، از اين رو، آنان را تا زابلستان و كابل و قندهار تعقيب كرد و ده هزار تن از ياران حمزه شاري را از پاي درآورد و شورش را با شكست روبرو ساخت.
جنبش مردم طبرستان
در سال 185 هجري ، مردم طبرستان، به انگيزه بركناري مهرويه رازي ، كه از سوي هارون الرشيد به فرمانداري منطقه منصوب شده بود، به پا خاستند و خود، عبدالله بن سعيد خرشي را به جاي او نشاندند و چون به هدف خود دست يافتند، آرام گرفتند.
جنبش رافع
در سال 190 هجري ، فردي به نام رافع ، نوه نصربن سيّار ، در سمرقند نداي مخالفت با حاكميّت عباسيان سر داد و هارون الرشيد را از خلافت بركنار دانست. علي بن عيسي بن ماهان كه از جانب هارون فرمانداري منطقه را بر عهده داشت، به مقابله با او پرداخت و سرانجام هرثمة بن اعين از سوي هارون براي نبرد با وي گسيل شد. سمرقند كه كانون شورشيان بود، به محاصره درآمد و رافع و گروهي از ياران و بستگان و همرزمانش به قتل رسيدند و شهر از اشغال خارج شد.
جنبش ابوعُمَيطر
در سال 195 هجري ، فردي از تبار يزيد بن معاويه ، به نام علي بن عبدالله بن خالد ، معروف به ابوعُمَيطر در شام برخاست و ادّعاي حكومت كرد، جمعي از مردم آن خطّه نيز به او پيوستند و سليمان بن منصور ، فرماندار شام را از سرزمين خود راندند. محمد بن صالح ، در رأس سپاهي به نبرد با ابوعُمَيطر پرداخت، او را گرفت و به زندان افكند، امّا پس از جندي ، وي از زندان گريخت و پنهاني زيست و بار ديگر عبّاسيان بر شام چيره شدند.
جنبش نصربن سيّار
در سال 198 هجري ، نصر بن سيّار بن شيث عُقَيلي ، كه پس از مرگ هارون الرشيد با فرزندش امين عبّاسي بيعت كرده بود، از شكست امين آزرده شد و به انگيزه مخالفت با مأمون ، در ناحيه شمالي حلب، در سرزمين مُضَر به شورش برخاست و بر منطق بسياري چيره شد. وي گرچه در سال 198 در نبرد با طاهر ذواليمينين تاب پايداري نياورد و عقب نشست، در سال 199 امّا بار ديگر نيرو گرفت و حرّان را محاصره كرد. اين بار، مأمون ، عبدالله بن طاهر را به جنگ او گسيل داشت و پس از يك سال مقاومت، او را گرفت و به بغداد فرستاد.
جنبش ابن طباطباي علوي
در سال 199 هجري ، محمد بن ابراهيم بن اسماعيل (ديباج) بن ابراهيم، از تبار امام حسين عليه السلام ، معروف به ابن طباطباي علوي كه از پيشوايان زيديه بود، مردم را با شعار الرضا من آل محمد به قيام براي عمل به كتاب و سنّت فرا خواند. قيام او در كوفه دو ماه بيش نپاييد و او كه رهبري قيام را بر عهده داشت، در سنّ بيست و شش سالگي بر اثر مسموميّت درگذشت و به پيروان خود سفارش كرد كه پس از او، با علي بن عبيدالله بن حسين پيمان بندند.
جنبش ابوالسرايا
در سال 199 هجري ، جنبش سري بن منصور شيباني ، معروف به ابوالسرايا در عين التمر رخ داد و پس از بارها رويارويي با عبّاسيان، مناطق پيرامون بغداد، بصره، واسط، اهواز، فارس و مدائن، همگام با قيام ابن طباطباي علوي ، به تصرّف وي درآمد. به گونه اي كه براي اداره امور اين مناطق، فرمانداراني به اين سو و آن سو گسيل داشت و مردمان را به پيروي از علويان فرا خواند. حسن بن سهل ، براي نبرد با وي ، هرثمة بن اعين را مأمور محاصره كوفه كرد، امّا ابوالسرايا به قادسيّه و از آنجا به خوزستان گريخت و سرانجام در منطقه جلولاء طي نبردي با حمّاد كندغوش به قتل رسيد. قاتلان، سر او را به مرو، نزد مأمون فرستادند و پيكر او را به بغداد بردند و آن را بر فراز پل دجله آويختند.
جنبش بابك خرّمدين
به سال 200 هجري ، در ادامه شورش خرّمدينان، بابك در آذربايجان و ارمينيه به پا خاست و مردم را به شورش بر ضدّ عبّاسيان فرا خواند. پيش از او، جاودان بن سهل، با تبليغ آيين مزدك و اعتقاد به تناسخ، بر عباسيان شوريده بود و اينك، بابك با جانشيني او و با شعار خونخواهي ابومسلم خراساني قيام كرد. شورش بابك ، كه تا نواحي همدان و اصفهان نيز گسترش يافت، بيست سال به درازا كشيد و سرانجام در سال 223، افشين ، وي را گرفت و به بغداد برد و به دستور معتصم عبّاسي در سامرّا به قتل رسيد.
جنبش زيد بن موسي
زيد بن موسي بن جعفر ، برادر امام رضا عليه السلام ، كه در جنبش ابوالسرايا نيز شركت داشت و از جانب وي به فرمانداري بصره و اهواز منصوب شده بود، پس از سركوب قيام به زندان افتاد، امّا چندي كه گذشت، از زندان گريخت و در سال 200 هجري در ناحيه انبار قيام كرد و بصره را به تصرّف خود درآورد. علي بن سعيد ، از عوامل مأمون در منطقه، با او به نبرد برخاست و با يورش به بصره او را دستگير كرد و نزد مأمون فرستاد. مأمون وي را با ميانجيگري امام رضا عليه السلام بخشيد و رها كرد.
شورش عبّاسيان در بغداد
در سال 200 هجري ، پس از اعلام ولايتعهدي امام رضا عليه السلام از سوي مأمون ، جمعي از عبّاسيان بغداد، به مخالفت با اين اقدام مأمون برخاستند و خواهان انتخاب فردي از خاندان عبّاسيان شدند، از اين رو، ابراهيم فرزند مهدي عبّاسي مردم را به پيمان با خود فرا خواند و از جمله، مطّلب بن عبدالله ، سدّي ، نصر و صيف به ياري او شتافتند و در خطبه نماز جمعه، مأمون را از حكومت عزل كردند و پس از اعطاي لقب (مبارك) به ابراهيم ، با او بيعت نمودند. پس از يازده ماه و دوازده روز، بغداديان بر ابراهيم شوريدند و با دستگيري او، شورش را فرو نشاندند.