نصیحت سرزنش آمیز امام رضا از مأمون
حضرت رضا علیهالسلام هنگامی که با مأمون خلوت میکرد، او را بسیار موعظه مینمود، و او را در مورد کارهای زشتش سرزنش میکرد، و از عذاب الهی هشدار میداد، مأمون در ظاهر میپذیرفت، ولی در باطن ناراحت میشد.
روزی امام رضا علیهالسلام بر مأمون وارد شد، دید او وضو میگیرد و غلامش به دست او آب میریزد، امام رضا علیهالسلام به او فرمود:
«ای رئیس مؤمنان هیچ کس را در عبادت خدا شریک قرار نده» [1] مأمون غلام را رد کرد و خود وضویش را به پایان رسانید. همین تذکر امام علیهالسلام بر کینه و خشم باطنی مأمون نسبت به امام علیهالسلام افزود. [2] .
رودررویی امام با دو پسر سهل
حسن بن سهل، و فضل بن سهل (دستپروردگان برمکیان) دومین و سومین شخص دستگاه طاغوتی مأمون بودند و کارگردان اصلی دولت او به شمار میآمدند، حضرت رضا علیهالسلام بدیهای این دو نفر را به مأمون گوشزد میکرد، و او را از گوش دادن به حرفها و پیشنهادهای آنها نهی مینمود. همین سفارش امام رضا علیهالسلام موجب کینهتوزی بیشتر آنها نسبت به حضرت رضا علیهالسلام گردید [3] حضرت رضا علیهالسلام با اینکه به قدرت و نفوذ آنها توجه داشت، با کمال قاطعیت در برابر آنها موضع میگرفت، و مأمون را از ترفندهای آنها برحذر میداشت.
قاطعیت در رد خلافت
مأمون میخواست، خلافت و مقام رهبری را به امام رضا علیهالسلام بسپارد، امام رضا علیهالسلام با کمال صراحت به او فرمود: «اگر خداوند خلافت را به تو سپرده، تو حق نداری آن را به من بسپاری، و اگر به تو نسپرده، چیزی که مال تو نیست، نمیتوانی به دیگری بدهی.» [4] چنانکه مشروح آن قبلا خاطرنشان گردید.
امام با این بیان، روشن کرد که مقام رهبری از جانب خدا به افراد شایسته داده میشود، و مربوط به مأمون و امثال او نیست.
تشبیه مأمون به فرعون مصر
امام رضا علیهالسلام در یکی از گفتگوهایش با مأمون به او فرمود:
و قد امرنی الله بترک الاعتراض علیک، و اظهار ما اظهرته من العمل من تحت یدک، کما امر یوسف بالعمل تحت ید فرعون مصر
«خداوند به من امر کرده متعرض تو نشوم و (برای مصلحت امت) در زیر دست تو، کار خود را آشکار سازم، چنانکه خداوند به یوسف علیهالسلام فرمان داد که زیر دست فرعون مصر، کار کند.» [5] .
دفاع از حقگویی عابد دزد، در برابر مأمون
عابدی را به عنوان اینکه دزدی کرده دستگیر نموده و نزد مأمون آوردند، آن روز، روز ملاقات عمومی بود، و حضرت رضا علیهالسلام نیز در نزد مأمون نشسته بود، هنگامی که عابد دزد را نزد مأمون آوردند، بین آنها چنین گفتگو شد:
مأمون: تو با این چهرهی مذهبی، خجالت نمیکشی که دزدی میکنی؟
عابد: اضطرار و ناداری باعث شد دزدی کردم، زیرا تو حق مرا در خمس و بیتالمال ندادی، من هم مجبور به دزدی شدم.
مأمون: تو چه حقی در خمس داری؟
عابد آیه 41 انفال و 7 حشر را که در مورد خمس و مصرف آن است خواند، آنگاه گفت: مطابق آیهی قرآن یکی از موارد مصرف خمس، درماندگان راه سفر هستند، من درماندهی راه هستم چرا حقم را به من نمیدهی تا به وطنم برسم؟ به علاوه به آیات قرآن آگاهی دارم.
مأمون: برای اجرای حد دزدی آماده باش، ما نمیتوانیم به خاطر این یاوهسراییها، حد الهی را تعطیل کنیم.
عابد: نخست از خودت شروع کن و با اجرای حد، خودت را پاکسازی نما، بعد دیگران را، مأمون در این هنگام از امام رضا علیهالسلام نظرخواهی کرد.
امام رضا: او میگوید، تو دزدی کردی، من نیز دزدی کردم.
مأمون، بسیار خشمگین شد و به عابد رو کرد و گفت: «سوگند به خدا به جرم دزدی، دستت را قطع میکنم.»
عابد: آیا دست مرا قطع میکنی با اینکه غلام و برده من هستی؟
مأمون: وای بر تو به چه دلیل من غلام تو هستم.
عابد: مادر تو را پدرت (هارون) از بیتالمال خریده است، بنابراین مادر تو جزء اموال همهی مسلمانان است، و تو که از او به وجود آمدهای غلام و بردهی همهی مسلمانان هستی، تا آنکه آنها تو را آزاد سازند، ولی من نسبت به سهمی که دارم تو را آزاد نمیکنم، وانگهی تو خمس مردم را چپاول کردهای و حق خاندان رسالت و مرا ندادهای، از سوی دیگر، چیز ناپاک، ناپاک دیگر را پاک نمیسازد، و کسی که بر گردن او حد است، نخست باید آن را در خودش جاری کند، آیا نشنیدهای که خداوند میفرماید:
اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون:
«آیا مردم را به نیکی دعوت میکنید، ولی خودتان را فراموش مینمایید، با اینکه شما خودتان کتاب (آسمانی) را میخوانید، آیا هیچ فکر نمیکنید؟» (بقره - 44)
مأمون که در برابر گفتار قاطع عابد، درمانده شده بود، به حضرت رضا علیهالسلام رو کرد و گفت: «نظر شما چیست؟»
حضرت را با کمال قاطعیت از آن عابد بینوا دفاع کرد و فرمود: خداوند میفرماید:
قل فلله الحجة البالغة
«برای خدا دلیل رسا و قاطع است.» (انعام - 146) به طوری که هرگونه بهانه را به روی بهانهجو میبندد، و این حجتها همان است که نادان با وجود نادانیش به آن آگاه است، همانگونه که دانا در پرتو علم خود به آن آگاه است، و دنیا و آخرت براساس حجت و دلیل، پابرجا و استوار است، و این مرد (عابد) هم برای خود حجت و دلیل آورد.
در این هنگام، مأمون، عابد را آزاد کرد، و از مردم روی گردانید و از آن پس همواره در فکر نقشه (برای کشتن امام رضا علیهالسلام) بود، تا آن حضرت را مسموم نمود. [6] .
تندی امام رضا بر مأمون در مورد بیتوجهی او به بینوایان حجاز
روزی مأمون با خوشحالی و شادی به محضر حضرت رضا علیهالسلام آمد و نامهای را خواند که در آن نامه از پیروزی لشگرش، و فتح یکی از بلاد کابل، سخن به میان آمده بود.
امام رضا: آیا فتح از قریههای شرک، تو را شادمان ساخته است؟
مأمون: آیا چنین فتحی مایهی شادی نیست؟
امام رضا: ای رئیس مؤمنان! در مورد امت محمد صلی الله علیه و آله و مسؤولیت زمامداری که خداوند آن را در اختیارت نهاده، از خدا بترس!
فانک قد ضیعت امور المسلمین، و فوضت ذلک الی غیرک، یحکم فیهم بغیر حکم الله عزوجل، و قعدت فی هذه البلاد و ترکت بیت الهجرة و مهبط الوحی...:
«همانا تو امور مسلمانان را تباه ساختهای، حکمرانی را به غیر خود واگذار نمودهای که در میان مسلمانان به غیر حکم خدا حکمرانی میکنند (تو با نصب فرمانداری نالایق و ستمگر، حق مسلمانان بلاد را تباه نمودهای، اکنون به خاطر فتح فلان قریه خوش رقصی میکنی؟) تو در این بلاد نشستهای ولی خانهی هجرت و محل فرود وحی (مدینه) را ترک نمودهای، (و بر اثر ظلم حکمرانان ستمگرت) به مسلمانان مهاجر و انصار، ظلم میشود، به طوری که مدتها بر بینوایی و ستمدیدگی افرادی از آنها میگذرد، و دسترسی به تو ندارد و کسی به داد آنها نمیرسد از خدا بترس، و به امور مسلمانان توجه داشته باش!
اما علمت ان والی المسلمین مثل العمود فی وسط الفسطاط، من اراده اخذه:
«آیا نمیدانی که زمامدار مسلمانان مانند ستون وسط خیمه است، که هر کسی در درون خیمه است بخواهد میتواند آن ستون را بگیرد.» تو نیز باید به مسلمانان اینگونه نزدیک باشی، و مردم به تو دسترسی داشته باشند، و شکایتهای خود را به تو برسانند...»
بیانات امام بقدری قاطع بود که مأمون تسلیم شد و خود را آماده سفر به سوی عراق (و سپس حجاز) کرد، ولی حوادثی پیش آمد که به این مقصود نرسید... [7] .
پی نوشته ها :
[1] لا تشرک بعبادة ربک احدا (اقتباس از آیه 110 کهف).
[2] کشف الغمه، ج 3، ص 108.
[1] همان مدرک، ص 109.
[1] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 140.
[1] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 172.
[1] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 237 و 238.
[1] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 160 و 161.