همانگونه که قبلا یادآوری شد، هرگز امام رضا علیهالسلام به پذیرش ولایتعهدی راضی نبود، بلکه بر اثر تهدید مأمون، به آن مجبور گردید.
ناخشنودی آن حضرت در حدی بود که میگفت: «خدایا اگر نجات من از آنچه در آن هستم به وسیلهی مرگ است، همین لحظه مرگ مرا برسان، آن حضرت همواره محزون و غمگین بود تا از دنیا رفت.» [1] .
پس از ولایتعهدی ظاهری آن حضرت، عدهای به صورت سؤال و بعضی به صورت اعتراض، از آن حضرت پرسیدند: که چرا ولایتعهدی مأمون را پذیرفته است؟ آن بزرگوار در پاسخ آنها گاهی میفرمود:
«عزیز مصر، مشرک بود، حضرت یوسف پیامبر خدا بود، یوسف از عزیز مصر درخواست کرد که او را رئیس دارایی کشور کند، در صورتی که مأمون مسلمان است و من نیز وصی هستم.»
زمانی میفرمود: «خدا میداند که مرا بین قبول و قتل مجبور ساختند، قبول را بر قتل ترجیح دادم، آیا یوسف علیهالسلام پیامبر خدا نبود، او هنگام ضرورت رئیس دارایی کشور مصر گردید، اضطرار و اجبار مرا بر آن واداشت.» [2] .
و در عبارتی فرمود:
علی انی ما دخلت فی هذا الامر الا دخول خارج منه، فالی الله المشتکی، و هو المستعان:
«به علاوه من بر مسألهی ولایتعهدی وارد نشدم مگر همچون کسی که در عین ورود، بیرون از آن هستم (یعنی هیچگونه دخالتی ندارم، بلکه فقط نامی از ولایتعهدی است) به سوی خدا شکایتم را میبرم، و او است محور یاریطلبان.»
شخص دیگری به امام رضا علیهالسلام عرض کرد: چه چیز موجب شد که ولایتعهدی مأمون را پذیرفتی؟ امام علیهالسلام در پاسخ فرمود: «همان چیزی که موجب شد جدم امیرمؤمنان علی علیهالسلام به شورای (شش نفری عمر بن خطاب) وارد گردید.»
از این پاسخها چند مطلب زیر به دست میآید:
1 - امام رضا علیهالسلام از پذیرش ولایتعهدی ناراضی بود.
2 - آن حضرت برای قبول آن، مجبور گردید.
3 - ولایتعهدی آن حضرت، ظاهری و اسم بیمسمی بود.
4 - ولایتعهدی او همچون ورود یوسف در دستگاه طاغوتی فراعنه مصر، برای احقاق حق و دفاع از حقوق مستضعفین، از روی ضرورت بود.
5 - ولایتعهدی آن حضرت، همچون ورود امیرمؤمنان علی علیهالسلام در شورای شش نفری عمر، از روی اجبار و اتمام حجت بود.
اینک در اینجا برای توضیح بیشتر به چند نمونه، شامل بیانات فرهنگساز آن حضرت، و موضعگیری سیاسی او، و مناظرات او اشاره میکنیم، تا به آنچه گفته شد پی ببریم:
پاسخهای امام رضا به سؤالات مأمون
به دستور مأمون، مجلسی از فقها و فیلسوفان، فرقههای مختلف، در حضور امام رضا علیهالسلام تشکیل شد، و خود مأمون نیز در مجلس شرکت نمود.
در این مجلس، یکی از علما از امام پرسید: «مقام امامت برای مدعی آن، از چه راه ثابت میشود؟»
امام: «با تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله و دلایل، ثابت میگردد.»
عالم: «دلالت بر صدق امامت چیست؟»
امام: «در علم و استجابت دعای او.»
عالم: «شما چگونه از حوادث خبر میدهید؟»
امام: «براساس عهدی که بین ما و رسول خدا صلی الله علیه و آله وجود دارد.»
عالم: «شما از دلهای مردم چگونه خبر میدهید؟»
امام: «آیا سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به شما نرسیده است که فرمود:
اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله:
«مراقب فراست و تیزهوشی مؤمن باشید چرا که او به کمک نور خدا مینگرد.»
عالم: «آری این سخن به ما رسیده است.»
امام: «هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه دارای هوش تیز و سرعت انتقال است، و با نور خدا به اندازهی ایمان و بصیرت و شناختش، به اشیاء مینگرد، و خداوند در وجود امامان، آنچه را که در میان همهی مؤمنان پخش کرده، جمع نموده است (یعنی همهی فضایل و فراست مؤمنان، در وجود ما موجود است) قرآن در آیه 75 سورهی حجر میفرماید:
ان فی ذلک لآیات للمتوسمین:
«در این سرگذشت عبرتانگیز (عذاب قوم لوط) برای هوشیاران، نشانههایی است.»
نخستین کسی از بین هوشیاران، پیامبر صلی الله علیه و آله بود، سپس امیرمؤمنان علی علیهالسلام و پس از آن، حسن علیهالسلام، حسین علیهالسلام و امامان و فرزندان حسین علیهالسلام تا روز قیامت.»
در این هنگام مأمون به امام رضا علیهالسلام نگاه کرد و گفت: «ای ابوالحسن! بر بیان خود بیفزا، و بیشتر ما را بهرهمند کن، و خصایص امامان را که خداوند عطا فرموده است برشمر!»
امام: «خداوند ما را با وحی که از جانب اوست، تأیید میکند، آن روح، پاک و مقدس است، و از فرشتگان نیست، همراه هیچ کس از پیشینیان نبوده، فقط با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و با ما امامان است. آن روح، امامان را تأیید و موفق میسازد، و آن ستونی از نور بین ما و خدای بزرگ است.»
مأمون: «به من خبر رسیده که گروهی در حق شما غلو (زیادهروی) میکنند، و مقام شما را از حد و مرز خود بالا میبرند.»
امام: پدرم از پدرانش تا رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کردند که فرمود:
«مرا زیادتر از شایستگیم، بالا نبرید، زیرا خداوند قبل از آنکه مرا به پیامبری بپذیرد، مرا به عنوان عبد (بنده) پذیرفت، خداوند میفرماید:
ما کان لبشر ان یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون الله و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون - و لا یأمرکم ان تتخذوا الملائکة و النبیین اربابا أیأمرکم بالکفر بعد اذا انتم مسلمون:
«برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند کتاب آسمانی و حکم و نبوت به او دهد، و سپس او به مردم بگوید غیر از خدا، مرا پرستش کنید، بلکه (سزاوار مقام او این است که بگوید) مردمی الهی باشید، به آنگونه که کتاب خدا را آموختهاید، و درس خواندهاید - و نه اینکه شما را دستور دهد که فرشتگان و پیامبران را پروردگار خود انتخاب کنید - آیا شما را به کفر دعوت میکند، پس از آنکه مسلمان شدید؟ (آل عمران / 80 / 79)
امام رضا علیهالسلام افزود: «امام علی علیهالسلام فرمود: دو گروه در مورد من به هلاکت رسیدند، و من بیتقصیرم: دوست تندرو، و دشمن افراطی.
و من در پیشگاه خدا از کسی که در حق ما زیادهروی کند، بیزاری میجویم، مانند بیزاری عیسی علیهالسلام از مسیحیان افراطی که در قرآن (آیه 116 و 117 سورهی مائده و 172 نساء و 75 مائده) آمده است.
مأمون: «نظر شما دربارهی رجعت (بازگشت مردگان در دنیا) چیست؟»
امام: «رجعت حق است، در میان امتهای پیشین بوده، و قرآن از رجعت سخن گفته است، و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «در این امت همهی آنچه در امتهای قبل بود، بدون کم و کاست نیز هست، و وقتی که حضرت مهدی علیهالسلام از فرزندانم، خروج و قیام کرد، عیسی از آسمان فرود میآید و در نماز به او اقتدا میکند اسلام در آغاز، غریب بوده، و در آینده نیز غریب خواهد شد، خوشا به حال غریبها.»
شخصی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: «پس از آن چه خواهد شد؟»
پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: «آنگاه حق به صاحبش برمیگردد.»
مأمون: شما دربارهی تناسخ (انتقال روح مرده به زنده دیگر) چه میگویید؟
مأمون: «کسی که معتقد به تناسخ باشد به خدا کافر شده و بهشت و دوزخ را انکار کرده است.»
مأمون: «شما دربارهی مسخشدگان چه میگویید؟»
امام: «آنها قومی بودند که خداوند بر آنها غضب کرد و به صورت (میمون و خوک) مسخ نمود، و پس از سه روز مردند، و نسلی از آنها بجای نماند.
آنچه در دنیا از میمون و خوک و... وجود دارد که نام مسخشده، بر آنها نهادهاند، مانند سایر حیوانات حرامگوشت هستند.»
مأمون: «ای ابوالحسن! خداوند مرا بعد از تو زنده نگذارد، سوگند به خدا علم صحیح، تنها در نزد تو و در نزد خاندان شما است، و علوم پدرانت به نزد تو منتهی شده است، خداوند از اسلام و مسلمانان، جزای نیکی به تو عنایت کند.»
حسن بن جهم که یکی از حاضران در مجلس بود، میگوید: «در پایان مجلس، امام رضا علیهالسلام برخاست و به خانهاش رفت، و من به دنبالش رفتم و در خانهاش به او عرض کردم: «ای پسر رسول خدا! شکر و سپاس خدا را که شایستگی شما بروز کرد، و مأمون احترام شایانی از شما نمود، و گفتار شما را پذیرفت.»
امام فرمود: «ای پسر جهم! احترامهای مأمون شما را فریب ندهد، او بزودی با زهر مرا میکشد، و این سخن بین من و تو، محرمانه باشد، این عهدی است از رسول خدا به من، تا زندهام آن را به هیچ کس نگو.»
حسن بن جهم میگوید: «این موضوع را به هیچ کس نگفتم، تا آن موقع که آن حضرت را در طوس، مسموم کردند....»
این یک نمونه از بیانات امام رضا علیهالسلام در مجلس علما و بزرگان بود، که نقش بسزایی در استحکام مبانی فرهنگی شیعی داشت. [3] .
فریب ظاهرسازی مأمون را نخور
روایت شده: علی بن محمد بن جهم میگوید: روزی به مجلس مأمون رفتم، حضرت رضا علیهالسلام در آن مجلس بود، مأمون به او عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! مگر شما نمیگویی که پیامبران علیهمالسلام معصوم میباشند؟»
امام رضا: آری، چنین میگوییم.
مأمون: پس این سخن خداوند چه معنی دارد که میفرماید:
و عصی آدم ربه فغوی:
«آدم، نافرمانی پروردگارش را کرد و از رسیدن به مقصود بازماند.» (طه / 121)
امام رضا علیهالسلام، پاسخ او را داد.
سپس مأمون از آیهی دیگری پرسید، و امام رضا علیهالسلام جوابش را داد، و مأمون همواره سؤال میکرد، و امام جواب میداد، تا اینکه: مأمون برای نماز برخاست، و دست محمد بن جعفر (عموی حضرت رضا علیهالسلام) را که در مجلس حاضر بود گرفت، و گفت پسر برادرت [حضرت رضا علیهالسلام] را چگونه دیدی؟
محمد بن جعفر علیهالسلام جواب داد: «او مردی عالم است، و هرگز ندیدم که او برای کسب علم به نزد دانشمندی برود.» [یعنی علم او، علم خداداد است.]
مأمون به او گفت: «همانا برادرزادهات (حضرت رضا علیهالسلام) از خاندان رسالت است، که پیامبر صلی الله علیه و آله دربارهی آنها فرمود: «آگاه باشید همانا نیکان عترت من، و پاکسرشتان اهلبیت من، در کودکی بردبارترین مردم، و در بزرگی دانشمندترین انسانها هستند، به آنان چیزی نیاموزید، زیرا آنها از شما آگاهتر هستند، شما را از باب هدایت، خارج نمیسازند، و به باب گمراهی وارد نمینمایند.»
حضرت رضا علیهالسلام به خانهی خود، بازگشت، بامداد فردای آن روز، به حضور حضرت رضا علیهالسلام رسیدم، و سخن مأمون و پاسخ عمویش محمد بن جعفر علیهالسلام را برای آن حضرت، بازگو کردم، آن بزرگوار لبخندی زد و فرمود: یابن جهم لا یغرنک ما سمعته منه، فانه سیغتالنی، و الله ینتقم لی منه:
«ای پسر جهم! سخنان مأمون تو را گول نزند، چرا که بزودی او مرا به طور ناگهانی و بیخبر میکشد و خداوند انتقام مرا از او خواهد گرفت.» [4] .
مناظرهی امام رضا با یکی از منکران خدا
یکی از منکران وجود خدا، نزد حضرت رضا علیهالسلام آمد، گروهی در محضر آن حضرت بودند، امام به او فرمود:
اگر حق با شما باشد - ولی چنین نیست - در این صورت ما و شما برابریم، و نماز و روزه و زکات و ایمان ما به ما زیان نخواهد رسانید، و اگر حق با ما باشد - چنانکه همین است - در این صورت ما رستگاریم و شما زیانکار و در هلاکت خواهید بود.
منکر خدا: به من بفهمان که خدا چگونه است؟ و در کجاست؟
امام: وای بر تو، این راهی که میروی غلط است، خدا چگونگی را چگونه کرد، بدون آنکه او به چگونگی، توصیف شود، و او امکان را مکان کرد، بیآنکه خود دارای مکان باشد، بنابراین ذات پاک خدا با چگونگی و مکان، شناخته نمیشود و با هیچ یک از نیروی حس، درک نمیشود، و به هیچ چیزی تشبیه نمیگردد.
منکر خدا: اگر خدا با هیچ یک از نیروهای حس، درک نمیشود، بنابراین او چیزی نیست.
امام: وای بر تو، اینکه نیروهای حس تو از درک او عاجز هستند، او را انکار کردی، ولی ما در عین آنکه نیروهای حس ما از درک ذات پاک او، عاجز است، به او ایمان داریم، و یقین داریم که او پروردگار ما است، و به هیچ چیزی شباهت ندارد.
منکر خدا: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است؟
امام: به من خبر بده که خدا از چه زمانی نبوده است، تا من به تو خبر دهم که در چه زمانی بوده است.
منکر خدا: دلیل بر وجود خدا چیست؟
امام: من وقتی که به پیکر خودم مینگرم، نمیتوانم در طول و عرض آن چیزی بکاهم یا بیفزایم، زیانها و بدیهایش را از آن دور سازم، و سودش را به آن برسانم، از همین موضوع یقین کردم که این ساختمان، دارای سازندهای است، از این رو به وجود صانع و سازنده اعتراف کردم، به علاوه گردش سیارات، پیدایش ابرها، وزیدن بادها و سیر خورشید، ماه و ستارگان و نشانههای شگفتانگیز و آشکار دیگر را که دیدم، دریافتم که این گردندهها، گرداننده دارد، و این موجودات دارای سازنده و پردازنده میباشد. [5] .
پی نوشته ها :
[1] بحار، ج 49، ص 140.
[2] همان مدرک، ص 139 - وسائل الشیعه، ج 12، ص 146 و 147.
[3] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 200 و 202.
[4] انوار البهیه، ص 342 و 343.
[5] اصول کافی، ج 1، ص 78.