روی گنبد طلای تو کبوتری نشسته
پروبالش همه زخمی دل کوچیکش شکسته
عاشقی حس غریبی به نیگاش داده نیگا کن
همش انتظار کشیده حالا هم چشماشو بسته
طفلکی از راه دوری پر زنون اینجا رسیده
حالا اینجام که رسیده خسته است خسته ی خسته
پشت پا زده به هستی از همه چیزا گذشته
ازتعلقا رهیده از تملقا گسسته
روی بالش اثر خنجر ساربون هویداس
نقش انگشتر سرخی روی دستاش نقش بسته
اومده که عرض حاجت بکنه امام رضا جون
بارون اشکای نازش صحن و بارگا تو شسته
کاشکی ما هم یه کبوتربودیم و کسی میگفت
روی گنبد طلای تو کبوتری نشسته
محمد مهدی ناصری