اي علي موسي الرضا! پاکمرد يثربي، در توس خوابيده!
من تو را بيدار مي دانم.
زنده تر، روشن تر از خورشيد عالم تاب،
از فروغ و فر و شور زندگي سرشار مي دانم.
گر چه پندارند: ديري هست، همچون قطره ها در خاک،
رفته اي در ژرفناي خواب،
ليکن اي پاکيزه باران بهشت! اي روح! اي روشناي آب!
من تو را بيدار ابري پاک و رحمت بار مي دانم.
اي (چو بختم) خفته در آن تنگناي زادگاهم توس!
- (در کنار دون تبهکاري که شير پير پاک آيين، پدرت،
آن روح رحمان را به زندان کشت) -
من تو را بيدارتر از روح و راه صبح، با آن طره زرتار مي دانم.
من تو را بي هيچ ترديدي (که دلها را کند تاريک)
زنده تر، تابنده تر از هر چه خورشيد است، در هر کهکشاني، دور يا نزديک،
خواه پيدا، خواه پوشيده،
در نهان تر پرده اسرار مي دانم.
با هزاري و دوصد، بل بيشتر، عمرت،
اي جواني و جوان جاودان، اي پور پاينده!
مهربان خورشيد تابنده!
اين غمين همشهري پيرت،
اين غريبِ مُلک ري، دور از تو دلگيرت،
با تو دارد حاجتي، دَردي که بي شک از تو پنهان نيست،
وز تو جويد (در نهاني) راه و درماني.
جاودان جان جهان! خورشيد عالم تاب!
اين غمين همشهري پير غريبت را، دلش تاريکتر از خاک،
يا علي موسي الرضا! درياب.
چون پدرت، اين خسته دل زندانيِ دَردي روان کُش را،
يا علي موسي الرضا! درياب، درمان بخش.
يا علي موسي الرضا! درياب.
*مهدي اخوان ثالث (م اميد)