زهرا سادات آقاميري
اگر پنهان نمي کردي دل دريانشينت را
به طغيان مي کشاندي رودهاي سرزمينت را
من از اين سوي ايوان چشم در چشم تو مي دوزم
بتاب اي آسمان وقتي که مي بوسم زمينت را
من از بي تابي اين سرزمين خشک فهميدم
خراسان مي برد بر شانه آه آتشينت را
شبي انگورهاي تلخ کام تشنه نوشيدند
دو جام شربت از لب هاي مستي آفرينت را
اگر مي شد که سربالا بگيرم از گريبانم
به هر شکلي که باشد مي گرفتم آستينت را
منم آن بچه آهويي که هر شب خواب مي بينم
که دارم گل به گل بو مي کشم دشت جبينت را.
اگر پنهان نمي کردي دل دريانشينت را
به طغيان مي کشاندي رودهاي سرزمينت را
من از اين سوي ايوان چشم در چشم تو مي دوزم
بتاب اي آسمان وقتي که مي بوسم زمينت را
من از بي تابي اين سرزمين خشک فهميدم
خراسان مي برد بر شانه آه آتشينت را
شبي انگورهاي تلخ کام تشنه نوشيدند
دو جام شربت از لب هاي مستي آفرينت را
اگر مي شد که سربالا بگيرم از گريبانم
به هر شکلي که باشد مي گرفتم آستينت را
منم آن بچه آهويي که هر شب خواب مي بينم
که دارم گل به گل بو مي کشم دشت جبينت را.