اين ماجرا را تقريبا تمام كتابهايى كه به احوال امام رضا (ع ) و جريانهاى خط سيرش به ((مرو)) پرداخته اند، نقل كرده اند.
هنگام ورود به نيشابور دو حافظ قرآن به نامهاى ((ابوزرعه رازى )) و ((محمد بن اسلم طوسى )) همراه با تعداد بيشمارى از دانشجويان سر راهش را گرفتند تا چشمشان به جمال رويش روشنى گيرد. مردم بسيارى به استقبال آمده بودند، برخى فرياد مى زدند، برخى ديگر از خوشحالى جامه خود را بر تن مى دريدند، عده اى روى زمين در مى غلتيدند، عده اى هم سم استر امام را در آغوش مى كشيدند و بالاخره جمعى نيز گردنها را به سوى سايبان محملش كشيده ، هر كس به نحوى احساسات خود را ابراز مى كرد. روز به نيمه رسيد و از چشمان مردم همچنان سيل اشك سرازير بود. بالاخره چند تن از راهنمايان فرياد برآوردند كه : ((اى مردم ، همه سكوت اختيار كرده گوش فرا دهيد. پيغمبر اسلام (ص ) را با ازدحام بر گرد فرزندش آزار مدهيد.....))
در آن هنگام امام (ع ) حديثى را با ذكر سلسله سند طلائيش كه مشهور است ، براى مردم چنين بازگو كرد:
خدا مى فرمايد: ((كلمه توحيد يعنى لا اله الا الله دژ من است ، هر كس وارد اين دژ شود، از عذابم ايمن است )).
امام اين را بگفت و مركبش از جا حركت كرد، آنگاه دوباره سر از سايبان مركب بيرون آورده افزود: ((اما با رعايت شروط آن كه من خود از جمله شروط آن هستم )).
در آن روز تعدادى بالغ بر بيست هزار نفر قلم و دوات به دست داشتند كه حديث امام را مى نوشتند. آرى ، و بدينگونه مورخان رويداد معروف نيشابور را يادداشت كرده اند.(۱).
سند ولايتعهدى كه ماءمون آن را به خط خويش نوشته ، ضمن تعبيرهاى بازگو كننده موقعيت و سجايا در شخصيت امام است . مثلا ماءمون چنين مى نويسد: ((... چون او بديد فضيلت درخشانش ، واكنش چشمگيرش ، پارسايى برجسته اش ، زهد سَره اش ، كناره گيريش از دنيا، و خلاصه خويشتن داريش از مردم را و بر وى (ماءمون ) ثابت گرديد اخبارى كه پيوسته درباره او با هماهنگى مضمون شنيده مى شد، زبانهايى كه بر او اتفاق سخن داشتند، و چون در او فضيلت را به حد عالى ، زنده و كامل يافت .....))
و به نوشته النجوم الزاهره ، امام رضا ((سرور بنى هاشم و گرانقدرترين آنها در زمان خود بود. ماءمون او را بسيار گرامى مى داشت ، در برابرش بسى كرنش مى كرد....))۲
۱- اين موضوع در مجله مدينة العلم (سال اول ، ص 415) از صاحب تاريخ نيشابور و از المناوى فى شرح الجامع الصغير نقل كرده . اين داستان در كتابهاى زير نقل شده است : الصواعق المحرقة / ص 122 حلية الاولياء / 3 / ص 192 عيون اخبار الرضا / 2 / ص 135 امالى صدوق / ص 208 ينابيع المودة / ص 364 و 385 بحار / 49 / ص 123، 126، 127 الفصول المهمة ، ابن الصباغ / ص 240 نور الابصار / ص 141. كتاب مسند الامام نيز آن را از اين كتابها نقل كرده است : التوحيد، معانى الاخبار، كشف الغمة / 3 / ص 98. اين داستان در بسيارى از كتابهاى ديگر نيز ذكر شده منتها برخى جمله ((به شروط آن و من از اين شروط هستم )) را حذف كرده اند كه دليلش براى ما روشن است .
۲- النجوم الزاهرة / 2 / ص 74.