دستم را داخل جيبم کردم و ده توماني را لمس کردم. هنوز هم ده توماني در جيبم بود. وقتي خيالم راحت شد، دستم را از جيبم بيرون آوردم. ديگر رسيده بوديم. از ماشين پياده شديم و به راه افتاديم. مادرم به من گفت: مغازه هاي اطراف را نگاه کن. اگر بود بگو تا برويم بخريم. يک يک مغازه ها را نگاه کردم. گل سري را که مي خواستم پيدا نکردم. با خود گفتم مي روم و از جاي ديگري مي گيرم. با اين فکر قدمهايم را تندتر کردم و ده توماني را دوباره مچاله کردم و داخل جيبم گذاشتم.
اطراف حرم پر از اتوبوس و ماشينهاي ديگر بود. کنار بعضي از ماشينها، خانواده ها نشسته بودند. داخل حرم شديم. جمعيت زيادي در حال رفت و آمد بودند. کبوتران زيادي هم در حال پرواز بودند. با زحمت زيادي خودمان را به کنار ضريح رسانديم. دستم را به ضريح گرفتم و سرم را به آن چسباندم. در داخل ضريح، قبر مقدس امام رضا(ع) نمايان بود. کنار آن پولهاي زيادي از يک توماني گرفته تا هزارتوماني پخش بودند. از ديدن آن همه پول تعجب کردم.
از مادرم پرسيدم: مادر اين همه پول را کي اين جا ريخته است؟
مادرم گفت: مردمي که مي آيند براي زيارت، يا کساني که نذر کرده بودند.
دوباره پرسيدم: خوب، بعد، اين پولها را چه مي کنند؟
مادرم جواب داد: بعد از اين که پولها را جمع کردند اول داخل ضريح را تميز مي کنند و گلاب مي پاشند، بعد با اين پولها حرم را درست مي کنند و خيلي کارهاي خوب ديگر.
بار ديگر نگاهم را به داخل ضريح انداختم. دستم را داخل جيبم کردم. ده توماني را بيرون آوردم و داخل ضريح انداختم. مادرم هم خوشحال بود... ده توماني در ميان پولهاي ديگر گم شد.
مريم دشتي، کلات نادري
منبع:روزنامه قدس