شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا (ع) به سند خود در حديثي روايت كرده است: چون امام رضا (ع) به مرو آمد، مامون به آن حضرت پيشنهاد كرد كه امارت و خلافت را بپذيرد. اما آن حضرت امتناع كرد و در اين باره گفت وگوهاي بسيار درگرفت كه حدود دو ماه طول كشيد. و در تمام اين مدت امام رضا (ع) از پذيرش آن پيشنهاد سرباز مي زد.
شيخ مفيد در تتمه گفتار گذشته خود مي گويد: آنگاه مامون كس به نزد آن حضرت فرستاد كه من مي خواهم از خلافت كناره كنم و آن را به شما واگذارم. نظر شما در اين باره چيست؟امام رضا (ع) با اين پيشنهاد مخالفت كرد و گفت: پناه مي دهم تو را به خدا اي امير مؤمنان از اين سخن و از اين كه كسي آن را بشنود. پس مامون بار ديگر يادداشتي به آن امام داد كه: حال كه از پذيرش آنچه بر شما پيشنهاد مي شود امتناع مي كني پس بايد ولايت عهدي مرا بپذيري. امام (ع) به سختي از اين كار امتناع كرد. مامون آن حضرت را خصوصي پيش خود خواند و در خلوت كه جز فضل بن سهل و آن دو كسي ديگر حضور نداشت به آن حضرت گفت: من در نظر دارم كار فرمانروايي مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز كنم. امام رضا (ع) پاسخ داد: از خداي بترس اي امير مؤمنان كه نيرو و توان چنين كاري ندارم. مامون گفت: پس تو را ولي عهد مي كنم. امام فرمود: اي امير مؤمنان!مرا از اين كار معاف كن. مامون سخني گفت كه از آن بوي تهديد مي آمد و ضمن آن به امام (ع) گفت: عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در ميان شش تن قرار داد كه يكي از آنان جد تو امير مومنان علي بن ابي طالب بود و درباره كسي كه با آن شش نفر راه خطا بپويد شرط كرد كه گردنش را بزنند. و شما ناگزير بايد آنچه من خواسته ام بپذيري و من گريزي از آن ندارم. امام رضا (ع) به وي گفت: من خواسته تو را مبني بر ولي عهد كردن خودم مي پذيرم بدان شرط كه نه امر كنم و نه نهي، نه فتوا دهم و نه داوري كنم. نه كسي را منصوب و نه كسي را معزول گردانم و هيچ چيزي را كه برپاست تغيير ندهم. مامون همه اين شرايط را پذيرفت.
سپس مفيد گويد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسي بن سلمه نقل كرده است كه گفت: من و محمد بن جعفر در خراسان بوديم. در آنجا شنيدم روزي ذو الرياستين بيرون آمد و گفت: شگفتا!امر شگفتي ديدم. از من بپرسيد كه چه ديده ام؟گفتند: خدايت نكو گرداند چه ديدي؟گفت: مامون به علي بن موسي الرضا مي گفت: من در نظر دارم كار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من است برداشته به گردن شما اندازم، ولي ديدم كه علي بن موسي مي گفت: اي امير مؤمنان من تاب و توان چنين كاري را ندارم. من هرگز هيچ خلافتي را بي ارزش تر از اين خلافت نديدم كه مامون شانه از زير آن تهي مي كرد و به علي بن موسي واگذارش مي كرد و او هم از پذيرفتن آن خودداري مي كرد و به مامون بازش مي گرداند.
شيخ مفيد در ادامه گفتارش مي نويسد: گروهي از سيره نويسان و وقايع نگاران زمان خلفا روايت كرده اند: چون مامون تصميم گرفت ولي عهدي خود را به حضرت رضا (ع) واگذارد، فضل بن سهل را فراخواند و او را از تصميم خود آگاه كرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بيايند. فضل پيش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مامون رفتند. حسن بازتابهاي اين تصميم را در نظر مامون بزرگ جلوه داد و او را از پيامدهاي بيرون شدن خلافت از اهلش آگاه كرد. مامون گفت: من با خدا پيمان بسته ام كه چنانچه بر برادرم امين پيروز شدم، خلافت را به برترين كس از خاندان ابو طالب واگذارم و هيچ كس را برتر از اين مرد بر روي زمين نديده ام. چون حسن و فضل عزم مامون را بر اجراي چنين تصميمي محكم و استوار يافتند از مخالفت با او دست كشيدند. آنگاه مامون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا (ع) فرستاد تا ولي عهدي را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا (ع) آمدند و ماجرا را عرض كردند اما آن حضرت از پذيرفتن اين پيشنهاد سرباز زد. حسن و فضل همچنان بر اين پيشنهاد پاي مي فشردند تا اين كه بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مامون بازگشتند و موافقت امام رضا (ع) را با ولايت عهدي به اطلاع وي رساندند. مامون از اين بابت خوشحال شد.
ابو الفرج اصفهاني نيز در تتمه كلام سابق خود همين مطلب را عينا نقل كرده جز آن كه افزوده است: پس مامون فضل و حسن را به نزد علي بن موسي روانه كرد. آن دو پيشنهاد مامون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذيرش آن خودداري مي كرد. آن دو همچنان اصرار مي كردند و امام امتناع مي كرد تا آن كه يكي از آن دو گفت: اگر بپذيري كه هيچ، و گرنه ما كار تو را مي سازيم و بناي تهديد گذاردند. سپس يكي از آنان گفت: به خدا سوگند مامون مرا امر كرد كه اگر با خواست ما مخالفت كني گردنت را بزنم.
نگارنده: در صفحات آينده خواهيم گفت كه حسن بن سهل پيش از بيعت با رضا و پس از آن در عراق در بغداد و در مدائن بود. و ظاهرا مامون هنگامي كه تصميم داشت با امام رضا (ع) بيعت كند او را به خراسان فراخوانده بود و چون كار بيعت تمام شد وي دوباره از خراسان به عراق بازگشت.
شيخ مفيد مي نويسد: مامون در روز پنج شنبه مجلسي براي خواص از ياران و نزديكان خود تشكيل داد. فضل بن سهل از آن مجلس بيرون آمد و به همه اعلام كرد كه مامون تصميم گرفته ولي عهدي خود را به علي بن موسي واگذار كند و او را رضا ناميده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگي براي پنج شنبه آينده براي بيعت با امام رضا (ع) به مجلس مامون حاضر شوند و به اندازه حقوق يك سال خود از مامون بگيرند. چون روز پنج شنبه فرا رسيد طبقات مختلف مردم از اميران و حاجبان و قاضيان و ديگر مردمان لباس سبز بر تن كرده به جانب قصر مامون روان شدند. مامون نشست و براي حضرت رضا (ع) دو تشك و پشتي بزرگ گذاردند به طوري كه به پشتي و تشك مامون متصل مي شد. حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامه اي بود و شمشيري نيز داشت. آنگاه مامون فرزندش عباس را فرمان داد كه به عنوان نخستين كس با امام رضا (ع) بيعت كند. حضرت دست خود را بالا گرفت به گونه اي كه پشت دست به طرف خود آن حضرت و كف آن به روي مردم بود. مامون گفت: دست خود را براي بيعت باز كن. امام (ع) فرمود: رسول خدا (ص) اين گونه بيعت مي كرد. پس مردم با آن حضرت بيعت كردند و كيسه هاي پول را در ميان نهادند و سخنوران و شاعران برخاسته اشعاري درباره فضل رضا (ع) و آنچه مامون در حق آن حضرت انجام داده بود، سخنها گفتند و شعرها سرودند. پس ابو عباد (يكي از وزراي مامون و نويسنده نامه هاي محرمانه دربار او) عباس بن مامون را فرا خواند. عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسيد. مامون به وي امر كرد كه بنشيند. سپس محمد بن جعفر را صدا كردند. فضل بن سهل گفت: برخيز. محمد بن جعفر برخاست تا به نزديك مامون رفت و همانجا ايستاد و دست مامون را نبوسيد به او گفته شد: برو جلو و جايزه ات را بگير. مامون نيز وي را صدا كرد و گفت: اي ابو جعفر به جاي خويش برگرد. او نيز بازگشت. سپس ابو عباد يكايك علويان و عباسيان را صدا مي زد و آنان پيش مي آمدند و جايزه خود را دريافت مي كردند. تا آن كه مالهاي بخششي تمام شد. سپس مامون به امام رضا (ع) عرض كرد. براي مردم خطبه اي بخوان و با ايشان سخني بگوي. امام رضا (ع) به خطبه ايستاد و خداي را حمد كرد و او را ستود سپس فرمود: همانا از براي ما بر شما حقي است به واسطه رسول خدا (ص) و از شما نيز به واسطه آن حضرت بر ما حقي است. چنانچه شما حق ما را داديد مراعات حق شما نيز بر ما واجب است - در آن مجلس به جز اين سخن از آن حضرت سخن ديگري نقل نشده است.
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالي از حسين بن احمد بيهقي از محمد بن يحيي صولي از حسن بن جهم از پدرش روايت كرده است كه گفت: مامون بر فراز منبر آمد تا با علي بن موسي الرضا (ع) بيعت كند پس گفت: اي مردم!بيعت با علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب براي شما محقق شده است به خدا سوگند اگر اين نامها بر كران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عز و جل شفا مي يابند.
طبري مي نويسد: مامون، علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب را ولي عهد مسلمانان و خليفه آنان پس از خويش قرار داد و وي را رضاي آل محمد (ص) ناميد و به لشكرش دستور داد جامه سياه را از تن به در كنند و به جاي آن جامه سبز بپوشند و اين خبر را به همه كشور اطلاع داد. اين ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201 به وقوع پيوست.
صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقي از ابو بكر صولي از ابوذر كوان از ابراهيم بن عباس صولي نقل كرده است كه گفت: بيعت با امام رضا (ع) در پنجم ماه رمضان سال 201 انجام پذيرفت.
شيخ مفيد و ابو الفرج اصفهاني نوشته اند: مامون فرمان داد سكه ها را به نام آن حضرت ضرب كردند و بر آنها نام رضا (ع) بزنند و اسحاق بن موسي را امر كرد كه با دختر عمويش اسحاق بن جعفر ازدواج كند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسي با مردم به حج برود و در هر شهري به ولايت عهدي حضرت رضا (ع) خطبه خواندند. ابو الفرج گويد: احمد بن محمد بن سعيد برايم چنين روايت كرد و شيخ مفيد گويد: احمد بن محمد بن سعيد از يحيي بن حسن علوي نقل كرده است كه گفت كه: از عبد الحميد بن سعيد شنيدم كه در اين سال بر منبر رسول خدا (ص) در مدينه خطبه مي خواند. پس در دعا براي آن حضرت گفت: خدايا!نكو گردان كار ولي عهد مسلمانان علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام را.
ستة اباءهم ما هم
افضل من يشرب صوب الغمام (1)
و از جمله شاعراني كه بر آن حضرت درآمد دعبل بن علي خزاعي، رحمة الله بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت: من قصيده اي گفته و با خود پيمان بسته ام كه پيش از آن كه آن را براي شما بخوانم براي كسي ديگر نخوانم. امام به او دستور داد بنشيند و چون مجلسش خلوت شد به وي فرمود: شعرت را بخوان. دعبل قصيده خود را به مطلع زير خواند:
مدارس آيات خلت من تلاوة
و منزل وحي مقفر العرصات (2)
و قصيده را به آخر رساند چون از خواندن قصيده اش فراغ يافت امام برخاست و به اتاقش رفت، سپس خادمي را فرستاد و به وسيله او پارچه اي از خز براي دعبل فرستاد كه ششصد دينار در آن بود و به آن خادم فرمود: به دعبل بگو در سفر خود از اين پول خرج كن و عذر ما را بپذير. دعبل به آن خادم گفت: به خدا سوگند من نه پول مي خواهم و نه براي پول اينجا آمده ام ولي بگو يكي از جامه هايش را به من بدهد.
امام رضا (ع) پولها را دوباره به دعبل بازگردانيد و به او گفت: اين پولها را بگير و جبه اي از جامه هاي خود را بدو داد. دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسيد، چون مردم قم آن جبه را نزد او بديدند خواستند آن را به هزار دينار از وي بخرند اما او نداد و گفت: به خدا يك تكه آن را به هزار دينار هم نخواهم فروخت. سپس از قم بيرون شد. گروهي وي را تعقيب كرده راه را بر وي بند آوردند و آن جبه را گرفتند. دعبل دوباره به قم برگشت و درباره بازپس گرفتن آن جبه با ايشان سخن گفت. اما آنان پاسخ دادند: ما اين جبه را به تو نخواهيم داد ولي اگر بخواهي اين هزار دينار را به تو مي دهيم. دعبل گفت: پاره اي از آن جبه را نيز بدهيد. پس آنان هزار دينار و تكه اي از آن جبه به وي دادند.
بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبد الله بن معتز گفت:
و اعطاكم المامون حق خلافة
لنا حقها لكنه جاد بالدنيا (3)
فمات الرضا من بعد ما قد علمتم
و لاذت بنا من بعده مرة اخري (4)
صورت عهدنامه اي كه مامون به خط خود ولايت عهدي امام رضا (ع) را در آ
ن نوشت
مامون به خط و انشاي خويش عهدنامه ولايت عهدي امام رضا (ع) را نوشت و بر آن نيز شاهد گرفت امام رضا (ع) نيز به خط شريف خود بر اين عهدنامه نگاشت و اين عهدنامه را عموم مورخان ياد كرده اند. علي بن عيسي اربلي در كشف الغمة مي نويسد: در سال 670 يكي از خويشانم از مشهد شريف آن حضرت بدينجا آمد و با وي عهدنامه اي بود كه مامون به خط خويش آن را نوشته بود. در پشت اين عهدنامه خط امام (ع) بود. پس جاي قلمهاي وي را بوسيدم و چشمم را در بوستان كلامش گردش دادم و ديدن اين عهدنامه را از الطاف و نعمتهاي الهي پنداشتم و اينك آن را حرف به حرف نقل مي كنم آنچه به خط مامون در اين عهدنامه نوشته شد، چنين است:
«بسم الله الرحمن الرحيم. اين نامه اي است كه عبد الله بن هارون رشيد، امير مؤمنان، آن را به ولي عهد خود علي بن موسي بن جعفر نگاشته است. اما بعد همانا خداوند عز و جل دين اسلام را برگزيد و از ميان بندگان خود پيغمبراني برگزيد كه به سوي او هدايتگر و رهنما باشند و هر پيغمبر پيشين به آمدن پيامبر پس از خود نويد داده و هر پيامبر بعدي پيامبر پيش از خود را تصديق كرده است. تا اين كه دوره نبوت پس از مدتي فترت و كهنه شدن علوم و قطع گرديدن وحي و نزديك شدن قيامت به محمد (ص) خاتمه يافت.
پس خداوند به وجود او سلسله پيغمبران را پايان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امين گرفت و كتاب عزيز خود را بر او نازل فرمود چنان كتابي كه از پيش رو و پشت سر باطل را بدان راه نيست و تنزيلي است از جانب خداوند حكيم و ستوده (5) كه در آنچه حلال و حرام كرده و بيم و اميد داده و بر حذر داشته و ترسانيده و امر و نهي كرده هرگز تصور باطلي نمي رود تا حجتي رسا بر مردم بوده باشد و هر كس كه راه گمراهي و هلاكت سپارد از روي بينه و دليل و آن كس كه به نور هدايت زندگي جاويدان يافته از روي بينه و دليل باشد، و يقينا خداوند شنواي داناست (6) . پس پيامبر (ص) ، پيغام خدا را به مردم رسانيد و آنان را به وسيله آموختن حكمت و دادن پند و اندرز و مجادله نيكو به سوي خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گيري با دشمنان دين مامور شد تا اين كه خدا او را نزد خود برد و آنچه در نزدش بود براي وي برگزيد.
چون دوران نبوت پايان يافت و خدا وحي و رسالت را به محمد (ص) خاتمه داد و قوام دين و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قيام به حق خداي تعالي در طاعتي است كه به وسيله آن واجبات و حدود خدا و شرايع اسلام و سنتهاي آن برپا شود و جنگ و ستيز با دشمنان دين انجام گردد. بنابراين بر خلفاست كه درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دين و بندگانش قرار داده است خدا را فرمان برند و بر مسلمانان است كه از خلفا پيروي كرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنيت راهها و حفظ خونها و اصلاح در ميان مردم و اتحادشان از راه دوستي كمك و ياري كنند. و اگر بر خلاف اين دستور عمل كنند، رشته اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعه شان آشكار و شكست دين و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه كلمه و زيان دنيا و آخرت حاصل مي شود.
پس بر كسي كه خداوند او را در زمين خود خلافت داده و بر خلق خويش امين كرده ست سزاوار است كه خود را در راه كوشش براي خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضايت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام كارهايي كند كه با احكام خدا و مسئوليتي كه در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالت حكم كند همان گونه كه خداوند عز و جل به داوود مي فرمايد:
اي داوود ما تو را در روي زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق حكم كن و از هواي نفس پيروي مكن كه تو را از طريق خدا گمراهت سازد و كساني كه از راه خدا گمراه مي شوند براي آنان عذاب سختي است زيرا كه روز حساب را فراموش كرده اند (7) .
و نيز خداوند عز و جل فرمود: پس سوگند به پروردگارت هر آينه تمام مردم را از آنچه انجام مي دهند بازخواست خواهيم كرد (8) .
و نيز در خبر است كه عمر بن خطاب گفت: اگر در كرانه فرات بره اي تباه گردد مي ترسم كه خداوند مرا از آن مؤاخذه كند و سوگند به خدا كه هر كس در مورد مسئوليت فردي يي كه بين خود و خداي خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظيمي قرار گرفته پس چگونه است حال كسي كه مسئوليت اجتماعي را به عهده دارد؟در اين امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبت به سوي اوست كه توفيق عصمت و نگهداري كرامت فرمايد و به چيزي هدايت كند كه در آن ثبوت حجت است و به خشنودي و رحمت خدا رستگاري فراهم آيد. و در ميان امت آن كه از همه بيناتر و براي خدا در دين و بندگان او خيرخواهتر از خلايقش در روي زمين است خليفه اي است كه به اطاعت از كتاب او و سنت رسولش عمل كند و با تمام كوشش، فكر و نظرش را درباره كسي كه ولي عهدي او را بر عهده مي گيرد به كار برد و كسي را به رهبري مسلمانان برگزيند كه بعد از خود آنها را اداره كند و با الفت جمعشان كند و پراكندگيشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهي و ضديت ميان يكديگر نگه دارد و وسوسه و نيرنگ شيطان را از آنان دفع كند. زيرا خداوند پس از خلافت مقام ولي عهدي را متمم و مكمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفاي خود در استوار داشت آن الهام فرموده كه كسي را براي اين كار انتخاب كنند كه سبب زيادي نعمت و مشمول عافيت شود. و خداوند مكر و حيله اهل شقاق و دشمني و كوشش تفرقه اندازان و فتنه جويان را درهم شكند. از موقعي كه خلافت به امير مؤمنان رسيده است تلخي طعم آن را چشيده و از سنگيني بار خلافت و تكاليف سخت آن آگاه شده و وظيفه مشكلي را كه خليفه در مورد اطاعت خدا و مراقبت دين بايد انجام دهد، دانسته است. از اين رو همواره در مورد آنچه كه موجب سرفرازي دين و ريشه كن كردن مشركان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه كتاب و سنت است، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بيدار نگهداشته و بسيار انديشه كرده است. انديشه در اين مسئله او را از آرامش و راحت و از آسايش و خوشي بازداشته است زيرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد كرد آگاه است و دوست دارد كه به هنگام ديدار خدا، در امر دين و امور بندگانش خيرخواه بوده باشد و براي ولي عهدي كسي را برگزيند كه حال امت را مراعات كند و در فضل و دين و پارسايي و علم از ديگران برتر باشد و در قيام به امر خدا و اداي حق او بيشتر از ديگران به وي اميد بسته شود.
از اين رو براي رسيدن به اين مقصود شب و روز به پيشگاه خدا مناجات كرد و از او استخاره كرد كه در انتخاب ولي عهد كسي را به او الهام فرمايد كه خشنودي و طاعت خدا در آن باشد و در طلب اين مقصود، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و علي بن ابي طالب دقت نظر كرد و در احوال مشهورترين آنان از لحاظ علم و مذهب و شخصيت بسيار بررسي كرد، تا آن كه به رفتار و كردار همگي آگاه شد و آنچه درباره آنان شنيده بود به مرحله آزمايش درآورد و خصوصيات و احوال آنها را مكشوف داشت و پس از طلب خير از خدا و بجاي آوردن كوشش فراوان در انجام فرمايشهاي الهي و اداي حق او درباره بندگان و شهرهايش و تحقيق در افراد آن دو خاندان، كسي را كه براي احراز اين مقام انتخاب كرد علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب است. زيرا كه فضل والا و دانش سودمند و پاكدامني ظاهر و زهد بي شائبه و بي اعتنايي او به دنيا و تسليم بودن مردم را درباره وي از همه بهتر و بالاتر ديد و براي او آشكار شد كه همگي زبانها در فضيلت او متفق و سخن مردم درباره اش متحد است و چون هميشه به فضيلت از زمان كودكي و جواني و پيري آشنا و آگاه بود لذا پيمان ولي عهدي و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا، به نام او بست و خدا نيك مي داند كه اين كار را براي از خود گذشتگي در راه خدا و دين و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهايي در روزي كه مردم در آن روز در پيشگاه پروردگار عالميان به پا خيزند، انجام داد. اكنون امير مؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتكارانش را دعوت مي كند كه ضمن اظهار سرور و شادماني در امر بيعت پيشدستي كنند و بدانند كه امير مؤمنان طاعت خدا را بر هواي نفس درباره فرزند و اقوام و نزديكان خويش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا كرد. زيرا كه او مورد پسند و رضاي امير مؤمنان است. پس اي خاندان امير مؤمنان و كساني كه از فرماندهان و نظاميان و عموم مسلمانان در شهر هستيد به نام خدا و بركاتش و به حسن قضاي او درباره دين و بندگانش براي امير مؤمنان و براي علي بن موسي الرضا پس از او بيعت كنيد. چنان بيعتي كه دستهاي شما باز و سينه هايتان گشاده باشد و بدانيد كه امير مؤمنان اين كار را براي اطاعت امر خدا و براي خير خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشيد كه مرا بدين امر ملهم كرد و آن در اثر حرص و اصراري بود كه مرا به رشد و صلاح شما بود و اميدوار باشيد كه اين كار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع پراكندگي و محكم كردن مرزها و قوت دين و سركوبي دشمنان و استقامت امور شما موثر است و فايده آن به شما بازمي گردد و بشتابيد به سوي طاعت خدا و فرمان امير مومنان كه اگر بشتابيد موجب امنيت و آسايش است و خدا را در اين امر سپاس گزاريد كه اگر خدا خواهد بهره آن را خواهيد ديد».
اين نامه را عبد الله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201، به دست خود نگاشت.
آنچه پشت عهدنامه به خط امام رضا (ع) نگاشته شده است
«بسم الله الرحمن الرحيم. ستايش و سپاس خداي راست كه آنچه خواهد به انجام رساند. زيرا نه فرمانش را چيزي بازگرداند و نه قضايش را مانعي باشد. به خيانت ديدگان آگاه و اسرار نهفته در سينه ها را مي داند، و درود خدا بر پيامبرش محمد پايان بخش رسولان و بر اولاد پاك و پاكيزه او باد.
من، علي بن موسي بن جعفر، مي گويم: همانا امير مومنان كه خدا او را در استواري كارها كمك كند و به راه رستگاري و هدايت توفيقش دهد آنچه را ديگران از حق ما نشناخته بودند بازشناخت. رشته رحم و خويشاوندي را كه از هم گسيخته شده بود به هم پيوست و دلهايي را كه بيمناك شده بودند ايمني بخشيد. بل آنها را پس از آن كه تلف شده بودند جان بخشيد و از فقر و نياز مستغني كرد و تمام اين كارها را به منظور خشنودي پروردگار جهانيان انجام داد و پاداشي از غير او نخواست كه خداوند شاكران را به زودي جزا دهد و پاداش نكوكاران را تباه نكند. او ولايت عهد و امارت كبراي خود را به من واگذار كرد كه چنانچه بعد از او زنده بمانم عهده دار آن گردم پس هر كس گرهي را كه خداوند به بستن آن فرمان داده بگشايد و رشته اي را كه خداوند پيوست آن را دوست دارد از هم بگسلد حرمت حريم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام كرده است. زيرا با اين كار امام را حقير كرده و پرده اسلام را از هم دريده است.
رفتار گذشتگان نيز بدين گونه بوده است. آنان بر لغزشها صبر كردند و به صدمات و آسيبهاي ناشي از آن اعتراض نكردند زيرا از پراكندگي كار دين و از بهم خوردن رشته اتحاد مسلمانان مي ترسيدند و اين ترس بدان جهت بود كه مردم به زمان جاهليت نزديك بودند و منافقان هم انتظار مي كشيدند تا راهي براي ايجاد فتنه باز كنند من خدا را بر خود شاهد گرفتم كه اگر مرا زمامدار امور مسلمانان كرد و امر خلافت را به گردن من نهاد در ميان مسلمانان مخصوصا فرزندان عباس چنان رفتار كنم كه به اطاعت خدا و پيامبرش مطابق باشد. هيچ خون محترمي را نريزم و مال و ناموس كسي را مباح نكنم، مگر اين كه حدود الهي ريختن آن را جايز شمرده و واجبات دين آن را مباح كرده باشد. تا حد توانايي و امكان در انتخاب افراد كاردان و لايق بكوشم و بدين گفتار بر خويشتن عهد و پيمان محكم بستم كه در نزدش درباره انجام آن مسئول خواهم بود كه او فرمايد: به پيمان وفا كنيد كه سبت به انجام آن مسئول هستيد. و اگر از خود چيز تازه اي به احكام الهي افزودم و يا آنها را تغيير و تبديل كردم، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبت خواهم بود. و پناه مي برم به خداوند از خشم او و با ميل و رغبت به سوي او رو مي كنم كه توفيق طاعتم دهد و ميان من و نافرمانيش حايل گردد و به من و مسلمانان عافيت عنايت فرمايد. و من نمي دانم كه به من و شما چه خواهد شد. حكم و فرماني نيست مگر براي خداوند او به حق داوري مي كند و بهترين جداكنندگان است. لكن من براي امتثال امر امير مؤمنان اين كار را بر عهده گرفتم و خشنودي او را برگزيدم. خداوند من و او را نگاهداري كناد. خدا را در اين نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است.
اين نامه را در حضور امير مؤمنان كه خدا عمر او را دراز گرداناد و فضل بن سهل و سهل بن فضل و يحيي بن اكثم و عبد الله بن طاهر و ثمامة بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان، در ماه رمضان سال 201 به خط خود نوشتم. »
گواهان طرف راست
يحيي بن اكثم در پشت و روي اين مكتوب گواهي داده و از خدا خواسته است كه امير مؤمنان و همه مسلمانان خجستگي اين عهد و ميثاق را دريابند. عبد الله بن طاهر بن حسين به خط خويش در تاريخي كه در اين عهدنامه مشخص است گواهي خود را بر آن نوشته است. حماد بن نعمان نيز پشت و روي اين عهدنامه را گواهي كرده است و بشر بن معتمر نيز در همان تاريخ مانند همين گواهي را داده است.
1 - اين شش تن پدران آن حضرت (امام رضا (ع) ) هستند و برترين كساني اند كه از آب باران نوشيده اند.
2 - مدرسه هاي آيات قرآني از تلاوت خالي مانده و خانه وحي، بياباني تهي از سكنه شده است.
3 - مامون حق خلافت را به شما عطا كرد. حق خلافت از آن ما بود لكن مامون در دنيا سخاوت به خرج داد.
4 - پس رضا بعد از آنچه كه شما به خوبي مي دانيد مرد و خلافت پس از وي يك بار ديگر در پناه ما آمد.
5 - فصلت / 42: لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد.
6 - انفال / 42: ليهلك من هلك عن بينه و يحيي من حي عن بينه و ان الله لسميع عليم.
7 - ص / 26: يا داود انا جعلناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب.
8 - حجر / 93 - 92: فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون