هستم، چون او هست، اين حضور آن قدرقوت دارد که گزاره تمام حرفها ،فعل ها و نوشته هاي من است، هستم چون هر وقت مشهدم، هر وقت حرمم، هر لحظه از زمان که بغض مي نشيند بين حرف هايم حضور او را با تمام وجود حس مي کنم.
مسافرها همين گونه اند؛ بيشتر زمان برگشت به شهر خود، با عکس هايي که غنيمت گرفته اند، براي اين که يادشان بماند، يکي از روزهاي خوبشان را کنار تو داشته اند.
داخل صحن ها که قدم مي زنم، زير طاق هاي بلند که مکث مي کنم، صداها را واضح واضح دارم و بعد هم که سرم را مي اندازم پايين، پاهاي آدم ها را مي بينم و آنهايي که مثل من هستند. تازه آن وقت قدم زدن هايم شروع مي شود، قدم مي زنم لابه لاي مکث هاي طولاني، نجواهاي بلند، بايد خودت را مثل من به زمزمه ها بسپاري تا بفهمي چه مي گويم ...
ايستاده ام، گوشه ديوار. رفته ام زيارت نامه آورده ام و سرم را تکيه داده ام به ديوار و مي گويم: آقا من فانوس ندارم براي من همه جا تاريک است، من نمي دانم شما کدام قسمت ايستاده ايد، اصلا شما فانوستان را برداريد و خودتان راه را نشانمان دهيد، اين ها را که مي گويم اشکهايم مي ريزند تا بعدتر خودم را وسط آدم هايي حس مي کنم که غرق يک مراسم تماشايي اند.
آن طرف خادم ها شانه به شانه هم ايستاده اند، اگر لباده و کلاه هاي مشکي شان نبود، شايد با آدمهاي اطراف اشتباهشان مي گرفتيم، هر کدام از آنها جارو را برداشته اند و آماده اند صحن ها را غبارروبي کنند.
آنهايي هم که جارو ندارند مثل من شده اند، انگار توي تاريکي فانوسي را يافته اند، خيره شده اند به رو به رو، چشم هايشان گريان است. جلوتر مي روم، اشک هايمان مي ريزد وسط دايره اي که خدام درست کرده اند آقا فانوس را بالاتر گرفته ايد تا من را قاطي آدم هايي که دوستشان داريد ببينيد، آقا شما چقدر خوبيد. بين همه آدمهاي حاضر آنجا، پيرزني را ديده بودم، چند قدم جلوتر با بقچه زير بغل حالا مي ديدم بقچه اش نيست گذاشته اش گوشه و آمده لابه لاي آدم هايي که جارو مي خواهند... بغضم مي ترکد، دلم مي شکند آقا...
جاروها بلند مي شود، روي صحن مي نشيند و بعد حرکت خدام است و ثبت لحظه ها...
جاروها با حرکات منظم خادم ها حرکت مي کنند. صداي محزون يکي از آنها صحن را بر مي دارد، ضامن آهو ضمانت ما کو... چيزي نمي بينم، لايه هاي اشک فرصت تماشا نمي گذارند. مراسم به دعا ادامه دارد ؛ خادم ها در حلقه آدم ها جلو مي روند.
پيشينه يک سنت
لباس مشکي ها، محکم جاروها را به زمين مي کشانند، نسيم دلچسب تر از هميشه بر نگاه آدم هاي صحن مي نشيند، چقدر غبار از سنگ فرش ها براي تبرک وسوغات مي رود، خيلي ها دوست دارند با خود پيشينه مراسم هم داشته باشند. يکي از همان خدام بعد از مراسم مي گويد: جاروکشي مراسم خاص دربانان و هميشگي است.
سلطاني، سرپرست اداره دربانان هم آن را سنتي کهن دانسته و تعريف مي کند: حکايت خادمان جارو به دست بارها و بارها عنوان شده، اما هر بار که مي شنوي انگار تازه تازه است.
اين جا که مي رسد، يادم از آدمهاي بزرگ مي آيد، هنرمندان، سياستمداران و همه آنها که مشهد را وقت طلايي خلوت کردن مي دانند. آنها که مشهد هستند، دغدغه نام و نان و شهرت را مي گذارند کنار و با لباده مشکي جارو را گرفته و روي صحن قدم مي گذارند و مي خواهند آقا فانوسش را روي نگاه آنها هم بگيرد.
مراسم تمام شده است، حالا ديگر از تاريکي يادمان نيست، همه جا روشن روشن است. جاروها دسته مي شوند گوشه اي و آدمها سرشان را مي چسبانند به ديوار و خيره مي شوند به روبرو .
جاروهاي صحرايي و حرم
حکايت جاروهاي صحرايي هم مثل حکايت آدمهاي اينجاست، کاربردي نمادي و سنتي دارند. سبزعلي، رئيس بخش سرايداري از توليد سالانه 15 هزار جاروي صحرايي توسط دو نيرو خبر داده و مي گويد: بوته هاي مورد نياز براي تهيه اين جارو ها از روستاهاي اطراف مشهد تهيه و بعد به کارگاه جاروسازي منتقل و طي مراحلي خيسانده و با آرايش دسته بندي مي شوند.
او کاربرد اين جاروها را در مراسم غبارروبي و روزهاي باراني مي داند و مي گويد: البته به طور طبيعي بيشتر از دو بار از اين جارو ها نمي شود استفاده کرد و بعد جاروهاي مستعمل براي آماده سازي به انبار جارومنتقل مي شوند .
سبزعلي با اشاره به وسعت فضايي که مورد تنظيف قرار مي گيرد توضيح مي دهد: علاوه بر جارو هاي صحرايي از جاروهاي دسته کوتاه نيز در کار غبارروبي استفاده مي کنند، به گفته وي سالانه بايد حدود 3 هزار و 500 جاروي دسته کوتاه خريداري شود، ضمن اينکه اين جاروها به طور متوسط 10 بار در سال تعويض شده و جاروهاي جديد در اختيار خادمان قرار مي گيرد. «سبزعلي» باز هم از حضور کارگران در کارگاه جاروسازان خبر داده و مي گويد: آنها همين جايند با ما و همراه ما در گوشه اي از اين مجموعه، هر چند ديده نمي شوند.انگار چيز تازه اي شنيده باشم وقتي سبزعلي خبر اين کارگاه کوچک را در حرم داده و توضيح مي دهد داوري باسابقه ترين جارو ساز حرم رضوي است باورم نمي شود حجم عظيم بوته هاي صحرايي و جاروهاي دسته نشده را او وهمکارش دسته بندي و آرايش دهند.عباس داوري نسب خدا قوتي نمي خواهد، او خستگي را نمي شناسد و اين گمنامي را به هر چيزي ترجيح مي دهد و مي گويد: کار قابلي ندارد، اگر هم هست لطف اوست، اينها را مي گويد و هنرمندانه و چشم بسته دسته ها را مي بندد.
حلاوت و شيريني خدمت را مي شود در نگاه و قلب عباس ديد وقتي مي گويد: خدا کند آقا ما را هم قاطي آدمهايي ببيند که توي خانه اش هستند. استاد لابه لاي همه کارهايش پرسشهاي مرا هم بي پاسخ نمي گذارد، حتي نحوه جمع آوري بوته هاي جارو را توضيح مي دهد.
بوته هاي جارو را از اطراف مشهد جمع آوري مي کنيم تا روزانه به قدر نياز از آنها استفاده کنيم. هر روز مقداري از آنها را خيس و مرتب کرده و يک اندازه مي کنيم و بعد دوباره مرطوب و بسته بندي مي شوند تا با طنابي يا تکه نخي بسته شوند و پيش از آنکه دسته هاي بلند و سبز رنگ را به آنها متصل کنيم يک بار ديگر آنها را آرايش مي دهيم.
استاد عباس انگار تازه گذشت زمان را فهميده است، زمختي دستهايش را از لابه لاي بوته ها بيرون آورده و خيره مي شود به آنها. به ياد مي آورد روزي که تازه قصد ياد گرفتن کار را داشت، 20 ساله بود شايد هم کمتر. توي همه اين سالها روند جارو سازي فرقي نکرده است، او هنوز هم به همان روش استاد پيرش جارو مي سازد و دسته مي زند.
صداي استاد عباس که بلند مي شود خليدگي و زخم دستهايش هم کمتر مي شود. مي گويم کسي خبر از اينجا ندارد، انگار نگاهش به لبخند مي نشيند. به کسي احتياجي نيست، وقتي او همه چيز را مي بيند و من همه جا آقاي فانوس به دستي را مي بينم که همه چيز را روشن دارد .