زندگینامه: امام علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب هشتمین پیشوای شیعیان می باشد. کنیه آن حضرت ابوالحسن بوده است و چون حضرت امیر علیه السلام نیز مکنی به ابوالحسن بوده است حضرت رضا علیه السلام را ابوالحسن ثانی گفته اند.
مشهورترین لقب ایشان رضا بوده است که بنا بر روایتی در عیون اخبار الرضا علت ملقب بودن آن حضرت به رضا این بود که هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به ( ولایت عهدی او) رضایت دادند و چنین چیزی برای هیچیک از پدران او دست نداده بود، از این رو در میان ایشان تنها او به رضا نامیده شد. اما به روایت طبری مأمون آن حضرت را الرضا من آل محمد نامید چنانکه صدوق هم بنا بر روایتی دیگر در عیون اخبار الرضا چنین گفته است.
تاریخ نگاران و محققان مسلمان در تعیین زمان ولادت آن امام همام، سخنان گوناگونی گفته اند. در بین مورخان و محدثان تولد آن حضرت به روز پنجشنبه یا جمعه 11 ذیقعده سال 148 ه.ق مشهور است. بر این اساس، سال ولادت آن گرامی همزمان با سال شهادت جد بزرگوارش امام صادق علیه السلام بوده است. برخی دیگر ولادت امام رضا علیه السلام را از حوادث سال 153 ه.ق دانسته اند. پدر بزرگوار حضرت رضا علیه السلام، امام موسی بن جعفر علیه السلام هفتمین امام شیعه است و مادر بزرگوارش، بانوی مکرمه ای است که با نام هایی چون : تکتم، نجمه، سمان، خیزران، سکن، نجیه و طاهره از وی یاد شده، ولی مشهورترین آنها، تکتم است. از قرائن چنین استفاده می شود که وقتی این بانوی ارجمند به خانه امام موسی بن جعفر در آمد، به این نام خوانده شد و پس از ولادت امام رضا علیه السلام طاهره نام گرفت. او زنی عفیف و خردمند بوده و از شرافتمندان عجم به شمار می رفته است.
امام رضا علیه السلام دارای کنیزانی چند بودند. از جمله کنیزان ایشان، سبیکه مادر امام جواد علیه السلام می باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله از این بانوی مکرمه به نیکی یاد کرده است ولی به عنوان همسر، مورخان تنها از ام حبیبه یاد کرده اند و اگر در برخی عبارات تاریخی آمده است که حضرت دو همسر دائم داشته اند، از هویت همسر دوم اطلاعی در دست نیست.
در تعداد و اسامی فرزندان امام رضا(ع) اختلاف است، گروهی آنها را پنج تن پسر و یک دختر نوشته اند، به نامهای محمد قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین، عایشه. سبط بن جوزی در تذکرة الخواص، پسران حضرت ر چهار تن، که با حذف حسین، به شرحی که ذکر شده نام برده است، اما شیخ مفید براین است، که امام هشتم علیه السلام فرزندی جز امام محمد جواد(ع) نبوده است و ابن شهر آشوب و طبرسی در اعلام الوری، نیز بر همین اعتقاد می باشند، و آنچه از نظر ما محقق است این است که امام هشتم(ع) فرزندی جز امام محمد جواد علیه السلام نداشتهاند.
دوران امامت امام رضا در مدينه از سال 183 هجري قمري آغاز شده بود. حكومت سياسي در آن زمان به دست هارون الرشيد بود كه در بغداد اداره ميشده است. تز هارون هم مثل همه زورگويان تاريخ، شكنجه و زندان و كشتار بوده است.
همانطور كه حضرت موسي بن جعفر(ع)، پدر امام رضا(ع) را در زندانهاي بصره و بغداد حبس ميكند و آخرش هم با زهر، ايشان را به شهادت ميرساند. يعني دوراني كه مصيبت شهادت پدر، براي امام رضا(ع) اتفاق ميافتد و مصيبتهاي اسف بار ديگر براي علويان.
در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشيد آنقدر از تأثير اهل بيت(ع) بر مردم نگران بوده كه علاوه بر همه اينها، انديشهها و افكار بيگانگان را هم وارد علوم مسلمانان ميكرده است. به اين منظور كه توجه مردم را به علوم بيگانه جلب كند.
ابوبكر خوارزمي در نامهاي به اهل نيشابور درباره نحوه رفتار حكومت عباسيان به خصوص «هارون» مينويسد: هارون در حالي مرد كه درخت نبوت را درو كرده و نهال امامت را از ريشه برافكنده بود... چون يكي از پيشوايان هدايت و سروري از سروران خاندان مصطفي(ص) در ميگذشت، كسي جنازهاش را تشييع نميكرد و مرقدش را با گچ نميآراست، اما وقتي دلقك يا بازيگر يا مطرب و يا قاتلي از خودشان ميمرد، دادگران و قاضيان بر جنازهاش حاضر ميشدند و رهبران و حكمرانان در مجالس سوگواريش مينشستند. مادي و سوفسطايي در كشورشان امنيت داشت و متعرض كساني كه كتابهاي فلسفي را تدريس ميكردند، نميشدند، ولي هر شيعهاي سرانجام به قتل ميرسيد و هركس كه نام فرزندش را «علي» مينهاد، خونش را به زمين ميريختند.
با توجه به اين موارد و جوي كه حاكم شده بود، امام رضا(ع) ترجيح ميداد امامت خودش را علني نكند و فقط با عده معدودي از يارانش ارتباط داشته باشد. ولي وقتي بعد از چند سال، حكومت هارون الرشيد به خاطر شورشهاي مختلف ضعيف ميشود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشكار ميكند و به رفع مشكلات مردم در زمينههاي اعتقادي و اجتماعي ميپردازد.
خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا(ص) مينشستم، در حالي كه دانشمندان مدينه بسيار بودند. هرگاه يكي از آنان در مسألهاي در ميماند، همگي متوجه من ميشدند و سؤالات را نزد من ميفرستادند و من پاسخ آنها را ميدادم». بالاخره عمر هارون هم يك جايي به سر ميرسد. وقتي كه در سال 193 براي آرام كردن اوضاع شورش به منطقه خراسان ميرود، در همان جا دار فاني را وداع گفته و در سناباد طوس، در يكي از اطاقهاي تحتاني كاخ فرماندار طوس، «حميدبن قحطبه طائي» دفن ميشود.
پسران هارون ـ امين و مأمون ـ بر سر حكومت، به دعوا و كشمكش با يكديگر ميپردازند. امين در بغداد قدرت را در دست ميگيرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهي مينشيند. اختلاف بين اين دو، پنج سال طول ميكشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله ميكند؛ امين را در سال 198 ه كشته و مأمون سرتاسر حكومت را به دست ميگيرد.
اين گونه ميشود كه در نواحي عراق، حجاز و يمن شورش ميكنند. آنان فقط يك چيز را ميخواستند. حكومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگي تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت ميكند. هميشه اولين سؤال موقع مرور اين حادثه تاريخي اين است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟
به خاطر اينكه با قرار دادن امام در كنار خود، يك جور مهر تأييد به اعمال و سياستهاي خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوتنامههاي مأمون پاسخ منفي ميدهد تا اينكه او دست به تهديدي جدي ميزند.
اسناد تاريخي، گوياي اولين زمينههاي سفر امام نيست و جزئيات بسياري از مقدمات هجرت رضوي، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد. ولي با مطالعه اسناد موجود، اين حقيقت مسلم است كه از پيش مكاتباتي ميان مرو و مدينه، صورت ميگرفته و بر سفر امام به سوي مرو، اصرار بوده است.
مأمون علاوه بر دعوتنامهها، دو نفر از مأموران خود به نامهاي رجاء بن ابي ضحاك و ياسر خادم را به مدينه ميفرستد. آنها بعد از ورود به مدينه، مأموريت خودشان را براي امام(ع) اينطور عنوان ميكنند: «ان المأمون امرنا باشخاصك الي خراسان» مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببريم.
امام رضا(ع) شخصي بود كه نيرنگهاي مأمون را ميفهميد و شيوهها و دسيسههاي او را ميشناخت. زندانهاي طولاني پدر را با همه تلخيها و رنجهايش بخاطر داشت و ميدانست كه مأمون كسي است كه برادر خودش را ميكشد و حالا هم از نگراني حضور امام در بين مردم، نميتواند آرام بگيرد.
بدين ترتيب امام رضا(ع) سفر آغاز كرد. سفري بدون رضايت خاطر، بدون دل خوش، بايد با مدينه وداع ميكرد، با مدفن پاك رسول خدا، با مردمي كه او را بسيار دوست داشتند. براي اهل مدينه پدري مهربان بود. او نيازي به سفر جغرافيايي نداشت. او در جغرافياي دلها سفر كرده بود.
امام سفر را آغاز كرد. در حاليكه از آن اكراه داشت و وقتي ميرفت خوب ميدانست كه مأمون با او چه خواهد كرد و خوب ميدانست كه در دلها جاودانه خواهد شد.
دل كندن امام(ع) از مدينه خيلي سخت بود. حتي اگر يك بار در طول زندگيت مسافر سرزمين غريب شده باشي، بايد اين حس را بفهمي؛ مثل يوسف كه از مدينه تا مرو مصر غريبه بود و با آن همه ثروت و جلال و شوكت، دلش ميخواست به كنعان برگردد.
امام رضا(ع) در حالي با مسجد پيامبر خداحافظي ميكرد كه ميدانست بازگشتي ندارد. شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا(ع) به سند خود از محول بجستاني نقل كرده است كه امام رضا(ع) با پيامبر(ص) خداحافظي كرد، اما هر بار به سمت قبر بر ميگشت و صدايش با گريه بلند ميشد. به امام نزديك شدم و به او تبريك گفتم. امام فرمود: من را رها كن! من از جوار جدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم بيرون ميشوم و در «غربت» ميميرم.
آنچه امروز براي همه ما روشن است. ابتدا و انتهاي سفر امام رضا(ع) است، اما اينكه امام در حد فاصل اين دو نقطه، دقيقاً از چه مسيرهايي عبور كرده، كاملاً مشخص نيست و در آن اختلاف وجود دارد. تعيين خط سير دقيق امام رضا(ع) به واسطه گزارشهاي متعدد و گاه متناقض منابع، دشوار است.
درباره تاریخ شهادت ثامن الائمه نظرات مختلفی نقل شده، که طبق مشهورترین و قویترین نقل تاریخ شهادت آن جناب ، روز جمعه آخرین روز ماه صفر سال 203 ه . ق می باشد ، ایشان در هنگام شهادت، پنجاه و پنج سال از عمر پر برکتش می گذشته است. در مورد نحوه ی شهادت ایشان اقوال گوناگونی است ولی آنچه مسلم است با توجه به نصوص تاریخی و اوضاع خاص سیاسی ایشان به دستور مأمون عباسی در طوس مسموم وشهید شدند.
زندگانی سیاسی حضرت رضا(ع)
یكی از اهداف مامون از طرح مساله ولایتعهدی حضرت رضا (ع) تحت نظر قرار دادن فعالیتهای امام و جدا كردن ایشان از پایگاه مردمی مدینه می باشد. ایجاد بدبینی و تردید نسبت به امام كه از طریق القای تفكر قدرت طلبی امامان معصوم با سازش در برابر حاكمان بنی عباس برای رسیدن به قدرت به وجود می آمد و همچنین كاهش قیامها و یا انحراف بخشی از این شورش ها به سمت امام رضا (ع) از اهداف مامون برای تحمیل ولایتعدی به امام بود.
مامون جهت جلب و جذب جنبشهای علویان به سوی خود و در نهایت خاموش كردن آنها و نیز همراه داشتن یك ركن نیرومند علمی و معنوی در دستگاه حكومتی خود جهت پاسخگویی به مشكلات و سوالاتی كه از سوی ادیان و مذاهب مختلف كه در این دوره متوجه خلافت بود و به عنوان معضل علمی مطرح میشد و نیز استفاده از امام به عنوان برگ برنده ای در مقابل عباسیانی كه طرفدار خلافت امین بودند، ولایتعدی را به ایشان تحمیل كرد.
یكی دیگر از اهداف مامون برای دعوت از امام و تحمیل ولایتعدی به ایشان را همراه نمودن خراسانیان و ایرانیان به پشتیبانی از خلافت مامون برای سركوب مخالفان است و مامون با این اقدام از جهتی بهره برداری امام از فرصت اختلاف دو برادر (امین و مامون) و به دست گیری قدرت توسط ایشان جلوگیری كرد و از طرفی اصلی ترین هدف خود یعنی مشروعیت دادن به حكومت و خلافت خود را پیگیری می كرد چرا كه با این گزینه بسیاری از اهداف او تامین میشد و رسمیت مییافت.
حكومت حق ائمه بوده و در آن روز این مساله كاملا برجسته و روشن بود و مامون با این كار سعی داشت پاسخ مثبتی به این ذهنیت عمومی بدهد، در واقع نشان دهد كه بنیامیه و بنیعباس حق خلافت را از اهل بیت غصب كردهاند و اهل بیت از حقشان محروم بودهاند و اكنون مامون این حق را از بنیامیه غاصب به زور شمشیر گرفته و به اهل آن برمیگرداند.
بنیعباس ظاهرا شعارشان جذب رضایت آل محمد بود و مامون قصد داشت با این حركت این شعار را كه پدران و اجدادش به آن عمل نكرده بودند را عملی كند و از این طریق شورشهای مردمی را كه به دلیل غاصب بودن بنیامیه و بنیعباس شكل گرفته بود فرو نشاند اما این حركت تمامی خلفا و حكومتهای پیش و پس از مامون را زیر سوال برد و ثابت كرد كه حق حكومت و خلافت در اسلام تنها برای امام معصوم است لذا از مساله ولایتعهدی به عنوان نقطه عطفی در تاریخ اسلام شیعی نام برده می شود.
علت انتخاب امام رضا برای ولایتعهدی را توجه افكار عمومی به سمت ایشان به دلیل علم، فضیلت و كمال ایشان ذكر كرد و افزود: مامون كه خلیفهای بسیار باهوش و موقعیتشناس و دانشمندی زیرك بود، این واقعیت را دریافته بود كه امام بهترین گزینه است، چون برجستگی و پرتو نور او آنقدر بود كه انوار دیگر در كنارش تلألویی نداشت.
امام رضا نیز به این مساله اشاره فرمودهاند و درخطاب به مامون چنین می فرمایند: اگر این خلافت مال توست و خدا برای تو قرار داده جایز نیست لباسی كه خدا به تو پوشانده از خود خلع كنی و به دیگری بدهی و اگر مال تو نیست جایز نیست آنچه مال تو نیست به دیگری ببخشی.
تبیین نشدن اندیشه سیاسی ائمه بزرگترین آفت مدیریت كشور است به ویژه در زمینه اندیشه سیاسی امام رضا(ع) پژوهشی جامع و پاسخگو به سوالات زمان وجود ندارد و در این زمینه با خلا نسبی مواجهیم.
مامون برای فرو نشاندن شورش در كوفه و ... خواست تا به امام نامهای بنویسد، امام هم این كار را انجام نداد چرا كه با مامون شرط كرده بود كه در عزل و نصب حكومت دخالتی نكند و باتدبیر امام این دوران و موقعیت كه برای رسیدن به اهداف دیگری پدید آمده بود تبدیل به موقعیتی برای تبیین هرچه بیشتر خط امامت برای مردم شد.
ولايتعهدي امام در خراسان
حضرت رضا(ع) پس از عبور از نيشابور و چند آبادي ديگر، بالاخره وارد مرو پايتخت مأمون شده و مورد استقبال و تكريم او قرار ميگيرد. حالا ديگر مأمون خود را به اهدافش نزديكتر احساس ميكرد و ميخواست نقشههايش را عملي كند.
او تصميم داشت تشنجات و بحرانهايي را كه موجب ضعف حكومتش شده بود، از ميان بردارد و براي محكم كردن پايههاي قدرتش، محيط را امن و آرام كند. مأمون با مشورت وزير خود، فضل بن سهل، تصميم گرفت تا دست به نيرنگي سياسي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد كند و خودش از خلافت به نفع امام كنارهگيري كند. چون حساب ميكرد نتيجه از دو حال بيرون نيست. يا امام ميپذيرفت و يا نميپذيرفت و در هر دو حال براي مأمون و خلافت عباسيان پيروزي بود.
اگر ميپذيرفت، بنابر شرطي كه مأمون قرار داده بود، خودش ولايت عهدي امام را برعهده ميگرفت و همين مطلب باعث ميشد تا او پس از امام نزد همه گروهها و فرقههاي مسلمانان، مشروعيت پيدا كند. مخصوصاً كه براي مأمون آسان بود كه در مقام ولايتعهدي، ـ بدون اينكه كسي مطلع شود ـ امام را از ميان بردارد تا حكومت به صورت شرعي و قانوني به او برسد.
و اگر امام خلافت را نميپذيرفت، ايشان را به اجبار وليعهد خود ميكرد كه در اين صورت باز هم خلافت و حكومت او در ميان مردم و شيعيان توجيه ميشد و ديگر اعتراضات و شورشهايي كه به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسيان انجام ميگرفت، دليل و توجيه خود را از دست ميداد. از طرفي او ميتوانست امام را نزد خود ساكن نگه دارد و از نزديك مراقب رفتار امام و پيروانش باشد تا هر حركتي از سوي امام و شيعيانش را سركوب كند.
همچنين او گمان ميكرد كه از طرف ديگر، شيعيان و پيروان امام، ايشان را به خاطر نپذيرفتن خلافت در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جايگاه خود را در ميان دوستدارانش از دست ميدهد.
به همين خاطر مأمون بعد از استقبال از امام رضا(ع)، در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند، گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علي هيچ كس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علي بن موسي الرضا(ع) نديدم.» و خلافت را به امام رضا(ع) پيشنهاد داد. امام رضا(ع) رو به مأمون كرده و گفت: «اگر خلافت را خدا براي تو قرار داده، جايز نيست كه به ديگري ببخشي و اگر خلافت از آن تو نيست، تو چه اختياري داري كه به ديگري تفويض نمايي.»
مأمون برخواسته خود پافشاري كرد و بر امام اصرار ورزيد. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم كرد.» وقتي مأمون مأيوس شد گفت: «پس ولايتعهدي را قبول كن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد.» اين اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشيد و ايشان قبول نميكرد و ميگفت: «از پدرانم شنيدم، من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در كنار هارون الرشيد دفن خواهم شد.» اما مأمون بر اين امر پافشاري كرد تا آنجا كه مخفيانه و در مجلس خصوصي امام را تهديد به مرگ كرد و امام رضا(ع) فرمود: «اينك كه مجبورم، قبول ميكنم به شرط آنكه كسي را نصب يا عزل نكنم و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با اين شرط راضي شد.
امام رضا(ع)، دست خود را به طرف آسمان بلند كرده و فرمود: خداوندا! تو ميداني كه مرا به اكراه وادار كردند و به اجبار اين امر را اختيار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن، همانگونه كه دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي. خداوندا، عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيست مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را بر پا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي.»
به هر حال، مقام ولايتعهدي به طور رسمي در ماه رمضان سال 201 هجري قمري اعلام شد و مأمون آن را به تمامي آفاق كشور اطلاع داد و به نام نامي حضرت رضا(ع) سكه زد و دخترش «ام حبيب» را به عقد آن حضرت در آورد و لباسها و پرچمهاي سياه را كه شعار عباسيان بود، مبدل به سبز كرد. گرچه اين قضيه تا حدودي اندوه علويان و شيعيان را تسكين داد، اما خشم عباسيان را برانگيخت و بغداد، مركز تجمع آنان را متشنج كرد.
در مورد پذيرفتن ولايتعهدي از طرف امام، توجه به اين مسأله خيلي مهم است كه لازم بود امام رضا (ع) وجود خود را از مرگ نجات دهد تا بتواند در برابر حكومت تزويري مأمون بايستد و سياستهاي فرهنگي او را در هم شكند. مأمون شخصي بود مثل پدرش هارون، كشور اسلامي آن روز را عرصه تاخت و تاز انديشههاي كفرآلود كرده بود و به شدت فرهنگ بيگانه را ترويج ميكرد. آنقدر كه شبهات الحادي و افكار كفرآميز بر سر زبانها افتاده بود. انگيزه مأمون از اينكار اين بود كه در ميان مسلمانان آموزش علوم بشري و عقلي، شايع و رايج شود تا شايد از اين طريق خاندان اهل بيت(ع) كمتر مورد توجه قرار گيرند. همچنين كمبودهاي علمي عباسيان در برابر خاندان امام پنهان مانده و نهايتاً اركان حكومت عباسيان بيش از پيش تقويت شود.
اما همانطور كه ميدانيم امام رضا(ع) با سياست مرموز آن در افتاد و از طريق گفتگو و مناظره با متفكران فلسفي و متكلمان درباري، از حقايق دين محافظت كرده و حقانيت خاندان خود را بر همه آشكار كرد.
اباصلت هروي ميگويد: مأمون ولايتعهدي را به حضرت رضا(ع) واگذاشت تا اينكه مردم بگويند: آن حضرت به دنيا روي كرده است و بدين ترتيب آن حضرت از ديد مردم بر افتد، ولي چون اين كار سبب ازدياد وجاهت و منزلت امام شد، متكلمان را از شهرها فراخواند تا بلكه يكي از آنان، امام را مغلوب كند. اما در واقع اين دانشمندان ديگر از يهود، نصاري، مجوس، صائبين، براهمه، ملحدان و ماديان و حتي برخي از فرقههاي مسلمانان بودند كه مغلوب ميشدند و اقرار ميكردند: سوگند به خدا كه او سزاوارتر از مأمون به خلافت است.
مأمون كه عرصه را بر خود تنگ ميديد و بروز نارضايتي و تشنج را در ميان عباسيان بغداد حس ميكرد، تصميم گرفت كه پايتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. مأمون براي اينكه در پيش عباسيان و اميران عرب خودش را محبوب كند، «فضل بن سهل» ـ وزير ايراني خود ـ را در شهر سرخس كشت و هنگام توقف در طوس، نوبت آن شد كه امام رضا(ع) را نيز از پاي در آورد. به همين خاطر مجلسي ترتيب داد و در آن مجلس امام را با زهري كشنده مسموم كرد.
دوستداران امام پيكر ايشان را، به روستاي سناباد (مشهد فعلي) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشيد به خاك سپردند. مشهور است كه امام رضا(ع) در سال 203 هجري قمري، در آخرين روز ماه صفر شهادت يافت.
امام جواد(ع) در مورد زيارت آرامگاه غريب پدرشان فرموده است: «ضمنت لمن زار قبر ابي بطوس عارفاً بحقه الجنه علي ا... عزوجل» ضمانت ميكنم بهشت را براي كسي كه پدرم را در طوس زيارت كند، در حالي كه به حق او عارف و آگاه باشد.
ياران ايراني حضرت امام رضا
سابقه تشيع در ميان ايرانيان به دوران رسول اعظم الهي ميرسد. با آنکه دوران پيشوايان پاک شيعه به لحاظ حاکميت دشمنان کينه توز اسلام و اهلبيت از سياهترين بسترهاي تاريخ تشيع به شمار ميايد. اما بهرههاي علمي و معنوي ايرانيان از رهبران معصوم و ياري آنان در مآخذ تاريخي چشمگير است. اين ريشه اعتقادي که برگرفته از حس حقجويي و آزاد منشي ايراني است، چنان استقبالي را از امام رضا عليه السلام در شهرهاي ايراني به نمايش گذاشته است. که در بستر تاريخ به عنوان يک سند افتخار جاويدان خواهد ماند. وصف ياران ايراني امام رضا و حتي آوردن نام همة آنان در يک نوشتار دشوار است. از اين رو در اين نوشته فقط به برخی از ياران ايراني حضرت امام رضا عليه السلام می پردازیم:
1. ابراهيم بن محمد همداني – مولي همداني
معروفيت او به اين نام از آن روست که حضرت امام رضا عليه السلام در نوشته از وي به مولي همداني ياد ميکند. وي از دلباختگان امامت و ولايت به شمار ميايد؛ زيرا نام مولي همداني در زمرة ياران سه معصوم ديده ميشود. و اين افتخاري است که او را از ديگر همگنان خود برجسته ميسازد. پس از شهادت امام رضا عليه السلام از امام جوادعليه السلام بهره ميبرد. و پس از آن حضرت نيز در گروه ياران امام عليالنقيعليه السلام جاي ميگيرد. ابراهيم بن محمد در زمرة وکلاي امام هاديعليه السلام است. او چهل بار به زيارت خانه خدا ميرود. کشّي درکتاب رجال خود، در ذيل أحمد بن اسحاق تصريح دارد که محمد بن مسعود، علي بن محمد، محمد بن أحمد، محمد بن عيسي، ابو محمد رازي و أحمد بن ابوعبدالله برقي، برخي ديگر، همگي از ابراهيم بن محمد همداني و ايوب بن نوح و أحمد بن ضمره و احمد بن اسحاق به عنوان ثقه ياد ميکنند. همچنين در ذيل سخن از ابراهيم بن محمد همداني مينويسد: حديث کرد برايم أحمد بن محمد، از ابراهيم بن محمد همداني که گفت: « حضرت ابوجعفر – امام جواد به پدرم نوشت که براي ايشان توطئه¬اي که سميع – (از دشمنان تشيع) در حقم مرتکب ميگردد «بنويسم» براي حضرت نوشتم. امام با خط مبارک خود براي من نوشتند: «اندوهگين مباش، خداوند تو را در برابر ستمکاران ياري ميکند، من نيز تو را به ياري پروردگار بشارت ميدهم. پاداش معنويت هم نزد خداوند کريم محفوظ است. پس آفريدگارت را فراوان ستايش نما و هرگز از يادش غافل مباش.
2. ابراهيم بن اشعري قمي
وي نخست پروانة شمع وجود موسي بن جعفر است. پس از شهادت آن حضرت در زمره ياران امام علي بن موسي الرضا عليه السلامدر ميايد و نزد حضرتش به کسب دانش و تهذيب نفس ميپردازد. او از ويژه عالماني است که پرورش شخصيت او مرهون تلاش امام معصوم ميباشد و براي همين از هردو بزرگوار روايت ميکند. با همکاري برادرش فضل بن محمد کتابي مينويسد که حسن بن علي بن فضّال از آن روايت مينمايد.
3. ابراهيم بن ابيمحمود خراساني، معروف به مولي خراساني
از اين رو که ايراني است و هم شخصيتي برجسته دارد. در کشورهاي عربي به مولي خراساني شناخته ميشود. از ياران موسي بن جعفرعليه السلام شمرده ميشود. اما پس از شهادت آن حضرت در صف ياران امام علي بن موسي الرضا عليه السلامقرار ميگيرد. عالماني چون نجاشي و شيخ طوسي موثقش ميخوانند. کتابي هم داشته که أحمد بن عيسي آن را روايت ميکند.
4. ابراهيم بن سلام نيشابوري (ابن سلامه)
وي راوي حديث و از وکلاي امام به شمار مي ايد. برخي صلاحيتش را انکار ميکنند و براي همين نيز به سمت وکالتش از سوي امام هم به ديده ترديد مينگرند. حديثش را هم معتبر نميدانند. اما بزرگاني چون شيخ طوسي، علامه حلي، نه در صلاحيتش ترديد دارند، و نه اعتبار روايتش، وکالتش از سوي امام را نيز تاييد ميکنند و سمت وکالت از جانب معصوم را بر صلاحيت و درستي گفتارش دليل ميآورند. بيشک ابراهيم بن سلام(سلامه) نيشابوري در زمره ياران فرهيختة امام رضا عليه السلام است، زيرا غالب سخنان منفي که درباره شخصيتهاي برجستة شيعي در تاريخ اسلام به چشم ميايد. بر اساس شايعات و انگيزه هاي سياسي دشمنان اهل بيت:رخ مينمايد. با کمي ژرف بيني در تاريخ روشن ميشود که شخصيت هاي شيعي هرچه برجسته تر و در خدمت به اهداف اهلبيت:به توفيقاتي فزونتر دست يابند، تبليغات دشمنان نيز در تخريب چهره آنان حجم و گسترش بيشتر خواهد داشت.
5. ابوخالد سجستاني
از ياران امام رضا عليه السلام، راوي حديث است. شيخ طوسي بر اين مطلب تاييد دارد. چون شهادت حضرت موسي بن جعفرعليه السلام در زندان هارون مظلومانه و محرمانه رخ مينمايد. نخست بسياري از شيعيان و حتي نزديکان امام شهادتش را باور نميکنند. اما با گذشت زمان هريک از راهي شهادت امام را به عنوان يک واقعيت تلخ ميپذيرند به جزگروهي که در آرزوي رسيدن به رفاه و لذايذ دنيا با اموال و وجوهات شرعي، در دام نيرنگ حکومت عباسي گرفتار ميايند و امامت امام هشتم را انکار مينمايند. بقيه نزد امام رضا عليه السلامميروند و به امامتش ايمان ميآورند. از اين رو عدم پذيرش شهادت امام کاظم عليه السلاماز سوي ياران خالص آن بزرگوار را ميتوان دليل برديد باز و ذهن کاوشگر آنان دانست، نه ترديد در امامت امام رضا عليه السلام شيخ ابوالعباس کشي نيز، ابوخالد سجستاني را در زمرة همين دسته از ياران امام معرفي کرده و نقل ميکند که ابو خالد سجستاني به گمان اينکه امام موسي بن جعفرعليه السلام زنده است. به جمع واقفيه ميپيوندد و سپس با بهره از دانش ستاره شناسي که بيشک نزد امام آموخته است، به شهادت امام کاظم عليه السلاميقين مينمايد و در صف ياران امام رضا عليه السلام در ميايد.
6. ابوطاهر بن حمزة بن اليسع قمي
او ثقه و راوي حديث است. نجاشي او را از ياران امام رضا و راوي حديث آن حضرت ميداند.
7. أحمد بن عامر
يار فرهيختة امام رضا عليه السلام است. جد بزرگوارش «وهب بن عامر» از مردان جاويد تاريخ تشيع به شمار ميايد. به سال 61 هجري درياري امام حسينعليه السلام به شهادت ميرسد. أحمد بن عامر راوي حديث نيز هست، پسرش عبدالله بن أحمد از وي روايت ميکند.
8. ادريس بن عبدالله اشعري قمي
دانشمند و داراي کتاب است. از زکريا حسين بن عثمان و برادرش عبدالملک از او روايت ميکنند. دانش او مرهون بهره گيري از حضرت امام صادق عليه السلام، امام کاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلاماست. بيشک فردي که دانش خود را از سه معصوم آموخته باشد. در گفتار ثقه و در رفتار و کردار نيز قابل الگوگيري است.
9. ادريس بن حسين اشعري قمي
اين راوي ثقه شمرده ميشود. نزد امام رضا عليه السلامشرفياب ميگردد و به فراگيري دانش ميپردازد و از آن حضرت روايت ميکند.
10. ادريس بن يقين
وي اهل خراسان و از ياران امام رضا عليه السلاماست. پيش از امام رضا عليه السلامنيز چندي به محضر حضرت موسي بن جعفرعليه السلام ميرسد و از آن حضرت بهره ميگيرد. اما بيشترين دوران بهرهگيري او نزد امام رضا عليه السلاماست. شيخ طوسي هم او را در شمار ياران ابوالحسنعليه السلام نام ميبرد.
11. اسحاق بن ابراهيم حضيني
در شمار ياران امام رضا عليه السلاماست، توسط حسن بن سعيد اهوازي نزد هشتمين پيشواي شيعيان ميرسد و از آن حضرت بهره علمي و معنوي ميبرد. در زمره روات حديث است. از امام رضا عليه السلامروايت ميکند. علي بن مهزيار اهوازي و پسرش حسن بن علي اهوازي از او روايت ميکنند. برخي وثاقتش را تاييد ميکنند.
12. اسحاق بن آدم
از شيفتگان علي بن موسي الرضا عليه السلامدر شهر قم به شمار ميرود. کتابي هم داشته که در حال حاضر در دست نيست. محمد بن ابيالخطاب آن را روايت ميکند. به گفته ابوالعباس فضل بن حسان دالاني، کتاب اسحاق ابن آدم، مورد نقل محمد بن الحسين بن ابيالخطاب نيز هست.
13. ادريس بن زيد
يار امام رضا عليه السلام، جليل القدر و درست گفتار است. شيخ صدوق در کتاب من لايحضره الفقيه به دو طريق از او روايت ميکند.
رهنمودهاى اخلاقى امام رضا
امام رضا در مقام رضا به قضاى الهى
اين امام بزرگوار ما به رضا نامبردار مى باشد، نامى كه سراسر زندگانى آن حضرت و حالات درونى و شخصيت روانى او را در يك مقام والاى اخلاقى خلاصه مى كند. بديهى است كه اين نام و عنوان به گزاف براى آن حضرت انتخاب نشده است، بلكه با آينده نگرى و بينشى روشن چنين نامى از ميان نامها براى اين امام گزين شده است. چنان كه نام هاى همه ائمه عليه السلام بازگوكننده يك سلسله واقعياتى متناسب با شخصيت آنها بوده و نمودارترين حالات روحى آنها را روشنگر است.
بنابراين ما طليعه بحث خود را با بررسى اين نام و عنوان آغاز مى كنيم كه خود بيانگر يكى از مقامات والاى اخلاقى و ازثمرات شكوهمند تربيت صحيح مى باشد. با وجود اين كه اين امام بزرگوار با آسيبهاى گوناگونى مواجه بود كه جان و تن او را مى آزرد و بدور از زادبوم و اهل و عيال به سر مى برد، به هيچ وجه از پايگاه رضاى به قضاء الهى نلغزيد، و هرگز بى تابى و بد گمانى نسبت به خداى متعال از او ديده نشد؛ بلكه هر حالتى كه در طرز رفتار آن حضرت مشاهده مى شد، نمايانگر روحى سرشار از رضا بوده است؛ چنان كه نكات و گزارشهاى كوتاهى كه در پيش داريم گوياى همين حقيقت مى باشد، لذا بايد گفت كه اين شخصيت عظيم انسانى با نام خود و روحى كه اين عنوان را تأييد مى كرد بشريت را به مقامى از نظر اخلاق و تربيت رهنمون گشت كه از ديدگاه همه عرفاء و خدا آشنايان از پرفضيلت ترين مقامات انسانى و عالى ترين مراحل كمال اخلاقى به شمار است.
براى اين كه از اين پايگاه اخلاقى و ارزش آن تا حدودى واقف گرديم راجع به آن فشرده اى از سخن بزرگان را بازگو مى كنيم، امّا قبلاً روايتى را كه از امام رضا عليه السلام نقل شده است در زير مى آوريم : آن حضرت فرموده است: ايمان داراى چهار ركن مى باشد: توكل به خدا، رضا به قضاى او، تسليم در برابر امر او و واگذار كردن امور به او. اصولاً رضا را بايد ثمره محبت، و محبت را ثمره معرفت دانست؛ زيرا آن كسى كه شخصى را به خاطر كمالات و صفات خوشى كه در او وجود دارد دوست مى دارد به همان اندازه كه بر مراتب معرفت و آگاهى وى نسبت به او افزوده مى شود دوستى و دلبستگى به وى در او رو به فزونى مى گذارد. اگر كسى با چشم بصير جلال و كمال الهى را بنگرد قهراً به خدا دلبستگى مى يابد و حبّ او به خداـبا افزايش معرفت نسبت به اوـفزاينده مى گردد : "والّذين آمنوا اشد حبّاً"
رضا فضيلت شكوهمندى است كه بايد گفت تمام فضائل اخلاقى در آن خلاصه مى شود، خداوند متعال مقام رضاى شخص به خود را با رضاى خود از آن شخص مقرون ساخته و از اين رهگذر شكوه و عظمت آن را بيان نموده است، آنجا كه مى فرمايد : "رضى الله عنهم ورضوا" آن گاه كه گروهى از يارانش را مورد سؤال قرار داد و فرمود: نشانه ايمان شما چيست؟ عرض كردند: در برابر بلايا و گرفتاريها صابر هستيم، و به گاه رفاه و خوشى خداى را سپاسگزاريم، و به هنگام در رسيدن قضاى الهى از رضا برخورداريم. آن حضرت به آنان فرمود: سوگند به خداوندگار و صاحب كعبه كه شما داراى ايمان مى باشيد.
به امام صادق عليه السلام عرض كردند: از چه طريقى مى توان به ايمان مؤمن پى برد؟ فرمود: از طريق تسليم او در برابر خدا، و رضاى او در مقابل حوادث خوش و ناخوشى كه به او روى مى آورد.
درجات و مراتب رضا
رضاى متقين: انسان راضى در چنين مرحله اى رنج و درد آسيبها را كاملاً درك كرده و آن را احساس مى نمايد امّا بدان راضى است؛ بلكه به بلا و آسيبها گرايش داشته و عقلاً خواهان آن مى باشد؛ اگر چه طبعاً از آن بيزار است؛ امّا چون هدف اين است كه به ثواب وقرب الهى نائل گردد و وارد بهشتى شود كه گستره آن، فاصله ميان آسمان و زمين را تشكيل مى دهدـبهشتى كه براى متقين آماده شده استـتن به بلا و مصيبت مى دهد حتى بدان عقلاً راغب مى باشد مانند كسى كه طبق دستور طبيب حاذقى بايد عمل جراحى بر روى او انجام گيرد و صلاح و سلامت او از راه همين جراحى صيانت مى گردد. اين بيمار مى داند كه اين جراحى با درد و رنج همراه است امّا به چنين درد و رنجى راضى و بلكه بدان راغب است تا سلامت خود را به دست آورده و حتى از جرّاحـبه خاطر همين درد و رنجى كه بر او وارد مى سازدـسپاسگزار است.
رضاى مقربين: در اين مرحله اگر چه رنج بلا و مصيبتها را درك مى كند امّا دوستدار چنين رنجى است؛ چرا كه محبوب او خواهان چنين رنجى مى باشد، و رضاى محبوب را در آن مى بيند؛ زيرا وقتى حب و دوستى بر كسى چيره گشت، همه هدف و خواسته او اين است كه رضاى محبوب خويش را به دست آورده باشدـو به همين جهت بود كه امام رضا عليه السلام از نظر روانى در حال رضا نسبت به خداوند متعال به سر مى برد و مردم را نيز به چنين حالت خوشآيند و سعادت آفرينى دعوت مى كرد، و لذا مى فرمود: اگر كسى در برابر روزى كم از حق تعالى راضى باشد حق تعالى نيز از او در برابر اندك راضى خواهد بود.
از احمد بن عمر بن ابى شيبه حلبى و حسين بن يزيد، معروف به « نوفلى » روايت شده است كه مى گفتند: حضور امام رضا عليه السلام رسيديم و عرض كرديم: ما در نعمت و رفاه و فراخ روزى به سر مى برديم: لكن حالمان دگرگونه شده و گرفتار فقر و تهى دستى شديم، دعا كن خداوند متعال حالت گذشته را به زندگانى ما بازگرداند. فرمود: مى خواهيد چه بشويد؟ آيا دوست مى داريد چون سلاطين باشيد؟ و خوشحال مى شويد كه همانند طاهر و هرثمه زندگانى كنيد؟ و اين حالت رضاى درونى را از دست نهاده و از اين عقيده و آئينى كه بدان پاى بند هستيد بيگانه گرديد؟ آنها در پاسخ عرض كردند: نه، سوگند به خدا اگر دنيا و آنچه در آن است و تمام زر و سيمى را كه در آن وجود دارد در اختيارمان قرار دهند ما را راضى نخواهد كرد كه از اين حالت دست برداريم. حضرت فرمود: حق تعالى گويد:" اعملوا آل داود شكراً و قليل من عبادى الشكور" سپس آن حضرت فرمود: نسبت به خدا داراى حسن ظن باش؛ چرا كه اگر كسى در برابر خدا برخوردار از حسن ظن باشد، مرحمت الهى را در گمان خويش مى يابد، و اگر كسى به روزى كم راضى و قانع باشد خدا نيز عمل اندك را از او پذيرا مى گردد، و چنانچه به رزق اندكى از حلال دلخوش باشد، مؤونه او سبك گشته و شاد و خرم خواهد بود و خدا او را به درد و رنجهاى دنيا و راه چاره و درمان آنها رهنمون گشته و وى به سلامت از اين دنيا به دارالسلام رخت بر بندد. طبق آيه اى كه قبلاً ياد شد، خداوند متعال رضاى خود را نسبت به هر كسى ، مقرون به رضاى آن شخص نسبت به خود قرار داده است، و لذا ما به اين حقيقت پى مى بريم كه كسى مى تواند مشمول رضاى پروردگار قرار گيرد كه او نيز از خدا و دستاوردهاى او راضى باشد. امام رضا عليه السلام مظهر و مصداق كامل و فرد اكمل اين حقيقت بوده است و اين خداى راضى از امام رضا بود كه نام رضا را براى او به ويژه انتخاب فرمود، چرا كه آن حضرت مصداق بارز رضاى خدا و رسول او و ائمه بوده است. و اين نام اختصاصاً از آنِ اين امام مى باشد؛ چون دوست و دشمن نمى توانستند از احساس رضايت درونى نسبت به آن حضرت دريغ ورزند و قلباً خويشتن را تهى از رضايت نسبت به او نسبت به او احساس كنند.
و همه مردم معاصر با آن حضرت، به فضيلت علمى و اخلاقى او معترف بوده اند. و مقام بلند علمى آن بزرگوار مرضّى خاطر همگان بوده و رضايت همگان اعم از مخالف و موافق را به خود جلب مى كرد.
سكوت حكيمانه يا راهى فراسوى خير و سعادت
در تحف العقول آمده است كه امام رضا عليه السلام فرمود: الصَّمْتُ بابٌ مِنْ اَبْوابِ الْحِكْمَةِ : سكوت، درى از درهاى حكمت و دانايى و صواب انديشى است.
و نيز فرمود : اِنَ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَ انَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيْر: سكوت، جلب محبت مى كند و مى تواند براى دست يافتن به هر گونه خير و سعادت، دليل و رهنمون انسان باشد.
اين سخنان سنجيده امام رضا عليه السلام يكى از نكات دقيق تربيتى و اخلاقى سازنده اى را گوشزد مى كند، چرا كه سخن گفتنـگاهى ـممكن است به صورت عامل و گذرگاهى براى نگونبختى ابدى و ورود انسان به آتش دوزخ در آيد؛ همانگونه كه مى تواند عامل رهايى بخش آدمى از شقاوت و بدبختى باشد. اما بايد يادآور شد كه اگر قلب آدمى زلال و پاكيزه باشد هيچ چيزى در آن صورت پاكيزه تر از زبان نيست؛ لكن اگر درون انسان، پليد و ناپاك باشد هيچ چيزى پليدتر از زبان نخواهد بود.
لذا امام رضا عليه السلام سكوت را به عنوان حكمت و دانايى و فرزانگى برشمرده است. آن كسى كه به جا و به موقع، راه سكوت را در پيش مى گيرد، در واقع ابواب سعادت و نيكبختى را فراسوى خود مى گشايد.
سكوت به جا را مى توان راهى به سوى سلامت روانى و كمال اخلاقى و نيل به معارف و آگاهيها دانست، به اين معنى كه اگر فردى سكوت را در جاى خود بر سخن گفتن ترجيح دهد و در چنين مواردى بدان پاى بند باشد، در واقع قلب و درون خود را از شهوات و آفات روانى شستشو داده و براى نيل به هدفِ مطلوب، راه را در برابر خود همراه مى سازد.
سكوتى اين چنينـكه از فراسَت و هوش و انديشه وتفكر مايه مى گيردـنشانه قدرت و توانايى است و نبايد آن را دليل هيچ گونه ضعف و نارسايى تلقى كرد. بنابراين سكوتِ مذكور بيانگر حكمت و دانايى فرد است، به همين جهت، اگر كسى ـمنهاى حكمت و فرزانگى و دانايى ـاز قدرتِ در سخن آورى برخوردار باشد فرجام آن سقوط و بدبختى است.
مرد حكيم و دانا ساكت و آرام است، و بايد گفت افراد ناآرام و پرچانه كه از عقل و فراست كافى تهى هستند با لافِ سخن، خويشتن را رسوا مى سازند، و لذا سزاست كه كمتر سخن گويند و سكوت خويش را فزاينده تر سازند كه: تا ندارى مايه، از لافِ سخن خاموش باش خـنـده رسوا مى نمايد پسته بى مغـز را افراد خام و نارس كه از لحاظ علمى و اخلاقى و هوش و فراست دچار ضعف و نارسايى هستند، غالباً دچار افراط در سخن بوده، و قادر نيستند در جاى خود سكوت اختيار كنند: اين ديگ ز خامى است كه در جوش و خروش است چون پخته شد و لـذت دَمْ ديد خموش است. نفس انسانى طبعاً به آزادى بى بندوبارى گرايش دارد؛ لذا به انديشه و سكوت و آرامش رغبتى درخود احساس نمى كند. عاملى كه مى تواند سكوت به جا و سنجيده را در فرد بارور سازد ايمان به دين و قوانين دينى است.
فقط مردم با ايمان و راستينِ در تدين هستند كه با زيور سكوتِ به جا، خويشتن را مى آرايند و مى گويند: سخنى كه هيچ گونه بهره اى جز گناه و يا بدبختى را به ارمغان نمى آورد نبايد بر زبان راند؛ بلكه بايد از آن خود دارى كرد.