چه زيباست آن دم که به ياد آري محبوبي چنين شايسته را به معشوقي برگزيده اي و چه زيباتر آن لحظه که عهد با جانان را در صفحات توفاني و پرتلاطم خاطراتت مرور مي کني، خوشايند است آن دم که به ياد آري محبوب زيبايت را و بداني که قلب کوچک و تاريک تو را نور وجود اوست که روشن نموده است.
محبوب من، روزي در سايه سار پروردگارم نشسته بودم؛ به ياد مي آورم که در ميان لحظه هاي متبلور آن ديدار براي حل مشکلاتم چاره و درماني خواستم و او بي درنگ در جواب اين سؤال من فرمود: من کليد مشکلات تو را به خيمه دار خيمه تان، رضا(ع) سپرده ام و حال چگونه مي توانم از عشق به تو چشمپوشي کنم در حاليکه فرمانرواي قلبم گشته اي؟
روزها و ماه ها را به انتظار ديدار تو مي نشينم و چه دوست داشتني است انتظار ديدار ياري چنين. آقاجان! دلم مي خواهد از شوق ديدارتان پر گيرم و به آسمان بروم؛ ماه هاست که لياقت نماز خواندن در صحن انقلاب را نيافته ام، اما هنوز طعم گواراي آب سقاخانه را به ياد دارم، به ياد دارم که کبوتران پرشکسته از عشق تو به تسبيح و ثناي خدايت مي پردازند و شاهد اين گواهم سکوت است ...
آن زمان که اجازه دستبوسي دهي به ديدارت مي آيم به اميد آنکه شکوه نمايم از غربت مهدي فاطمه(س) و گلايه کنم از مردمي که ظهور ياس زهرا(س) را تنها براي رهايي از مشکلاتشان مي خواهند وآنگاه که قدم در پيشگاه تو مي گذارم در ميان انبوه جمعيت خود را گم مي کنم؛ آن لحظه، بي درنگ در مي يابم که تو نيز در ميان اين همه مشتاق غريبي و من چه ساده مي انگاشتم...